۱۱:۱۹ ۱۳۹۴/۱۰/۲۴
#مادر 👑👑👑
پسر :تو دیگه واسه چی اومدی مدرسه با این قیافه ترسناکت؟مادر: ظرف غذاتو جا گذاشته بودی نمیخواستم گرسنه بمونی. پسر: ای کاش نمیومدی یک چشم!. چند سال بعد پسر به شهر رفت و دکتر شد و زن گرفت و بچه دار شد ولی به مادرش چیزی نگفت چون میترسید زن و بچش وقتی مادرش رو که یک چشم داشت ببینند و وحشت کنند.
مادرش هم سالها در انتطار دیدن نوه و فرزندش بود تا اینکه به پسر خبر دادن مادرش مرده.وقتی به کنار قبر مادرش رفت دوست مادرش به اون یک نامه داد.مادرش نوشته بود:سالهاقبل وقتی تو بچه بودی ما تصادف کردیم و تو یک چشمتو از دست دادی.من اون موقع 26سالم بود و من در اوج زیباییم بودم ولی وقتی تورو که پاره تن من بودی و یک چشم داشتی می دیدم ناراحت میشدم پس یک چشمم رو به تو هدیه دادم تا وقتی بزرگ شدی ناراحتی و سختی نکشی.پسرم مواظب هدیه مادرت باش...... .😔😔😔
🌹سلامتي همه ي مادرااا🌹