خانه
320K

*حرفای جالب*

  • ۱۳:۳۱   ۱۳۹۵/۲/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست

    #داستان_کوتاه

    چارلی چاپلین

    با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط
    يه زن و شوهر با ٤ تا بچه شون جلوی ما بودند.
    وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه،
    قیمت بلیط هارو بهشون گفت، ناگهان
    رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت، معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند.......!!!
    ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس ١٠ دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت، سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت:

    ببخشید آقا،
    این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شده بود، بهت زده به پدرم نگاه کرد و گفت:
    متشکرم آقا........!!!!
    مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هايش شرمنده نشود، کمک پدرم را پذیرفت؛
    بعد ازينکه بچه ها همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، ما آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.....
    "آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم"..............
    ثروتمند زندگی کنیم،
    بجاى آنكه، ثروتمند بميريم !


    ________________________
    ╔═══ ════════╗
    🌞
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان