خانه
2.09M

صندلی داغ

  • ۱۴:۲۳   ۱۳۹۳/۶/۳۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|7775 |5225 پست
    زیباکده
    بهزاد لابی : 

    - میگن، مرده و قولش. زنه و ... (یه صفت لطفا فقط)

    - مرد که گریه نمیکنه، زن که ... ؟

    - تا حالا با کله افتادی تو ظرف عسل؟

    - اگه قرار بشه بفرستنت فضا و فقط یه کتاب و یه فیلم و یه آلبوم موسیقی بتونی با خودت ببری؟

    - تا حالا شده پاشنه کفشت بشکنه و بیفتی؟

    - تا حالا جلو یه آینه اونورش پیدا سوتی دادی؟

    - یه سوتی خیلی خفنت رو تعریف کن ...
    زیباکده
    - زنه و محبتش ! نمی دونم تازه خیلی از خانوما هستن که قولشون از صدتا مرد قول تره البته سوای آقایون این جمع و متعلقات

    - من کلا با این حرف مشکل دارم . اگر گریه بد بود خدا به مرد نمی دادش . ازین اخلاق هم که از بچگی تو سر بچه می کنن گریه نکن تو مردی متنفرم . دارم با این قضیه مبارزه می کنم حتی



    - ظرف عسل ؟؟؟ الآن مضمون دقیقاً ظرف عسله یا تشبیهشه ؟



    - کتاب ؟ فقط یکی ؟ سخته آخه !! احتمالاً سینوهه رو ببرم یا شایدم نمی دونم کتاب فروغ رو !

    فیلم هم زیاد می بینم ولی می دونم چی رو می برم . مجموعه پدرخوانده رو

    آلبوم موسیقی احتمالاً از احسان خواجه امیری می برم به همه جا جواب میده




    - نه ... نزدیکاش بود یه بار که سریع رفتم دنبال کفش



    - بچه بودم آره ... داشتم جلوی آینه در ورودی یکی از اتاق های فرعی شرکت دوست بابام شکلک در می آوردم یهو دیدم یکی در رو باز کرده داره قهقهه می زنه میاد بیرون . اومد به بابا م گفت این دخترت عجب وروجکیه !



    - دانشگاه بودیم . یکی از کلاس هامون استاد بسیار بی بخاری داشت . ازونجایی که همیشه هم دانشگاه آزاد تا دم درش دانشجو میشونن خیلی کلاسمون شلوغ بود . اگر بگم 60 نفر بودیم دروغ نگفتم . هیچی . استاد دیر میومد بچه ها وسط کلاس در رفت و آمد بودن .یه عده روی سن برای کنفرانس آماده میشدن از این نارنگی پوست سبزا تازه اومده بود . ما هم گروهی ردیف آخر رو گرفته بودیم و داشتیم اسم فامیل بازی می کردیم . همین وسطا که می گفتیم می خندیدم دوستامون دوتا هم به استاد غایب بد و بیراه می گفتن . منم پوست نارنگی بر داشته بودم پرت می کردم رو سرشون که ننویسن . خلاصه ته کلاس از دو جهت شده بود سکوی پرتاب پوست نارنگی . یه ذره که گذشت داشتیم می خندیدیم که یهو احساس کردم کلاس خیلی وقته زیادی ساکته. برگشتم دیدم استاد وسط کلاس وایساده خیره شده به ما . یکی از بچه ها دستپاچه شذ گفت اِ استاد شما کی اومدید ؟ اونم با خشم گفت من از اون موقع که گفتید استاد تشریف بیخودش رو نمیاره سر کلاس بودم . تازه فهمیدم اونی که پشت میز استاد نشسته بود و یه جمعیتی روی سرش هوار بودن خود استاد بوده . هیچی بیرونمون کرد



  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان