بهزاد لابی :

عااامو علیک! هااا من حرف نمیزنم که در و گوهر می افشانم!
حالا یعنی حتما باید بگم منظورم چی بود؟ ببین من خواستم تو لفافه بگم خودت نذاشتی. یعنی باخودت درگیری دیگه 
نه یعنی مثلا احساس کردم بین علایق و مصالحت همیشه درگیری. داری فکر میکنی این کار درسته یا نه؟ برام خوبه یا نه.
نمیدونم نمونه عینی یادم نیست. اما دیدم مثلا از بحث های اعتقادی بگیر تا اینکه مثلا چی بخریم، چی بپوشیم، مخ کیو بزنیم
و ... دست به عصا دیدمت کلا.
به جای این دست به عصایی ها برو یقه یکی از پسرای دانشگاه رو بگیر خِر کش کن تا دفترخونه بگو منو بگیر! 

نخیره مو تا ای دودلیامو یکدل نوکنم دونبال هیچ نری نوروم . معلومه که باید بهترین ها را انتخاب وکنم . من مغزم زیاد سوییچ وکند ولی به درد وخوروم. 
