حس اینکه بعد از خودم کیو انتخاب کنم؟
نه بابا
بله خیلی زیاد
دلم می خواد وقتی پیر شدم با همسرم دور دنیا رو بگردیم
متاسفانه جیک جیک مستونم که هست فکر زمستونم نیست . منطقمم اینه که : آخه از کجا معلوم فردا زنده باشم؟
واسه من تفاهم تو اعتقادات مذهبی خیلی مهمه
هیچکدومو نمی تونم تحمل کنم اما سرمای زیاد واسم زجر آورتره
حضور ذهن ندارم
چون ببوری خودش اندازه یه دنیا ارزش داره ازش قبول میکنم اما اگه کسی دیگه بود میزدم تو فرق سرش از خونه پرتش میکردم بیرون ( الهه جون یادت نره چیکار باید بکنیا)
نه ولی اتفاق افتاده که دیگران به من وعده سر خرمن بدن
چرا نمی خوای واقعیتو بپذیری هان؟ آخه چرا؟