alma fatami : واقعاً هم همین طوره یه دیگه برات بگم من تو خوابگاه که بودم خاطرات روزانه مو می نوشتم بعد دفترم همیشه زیر تشکم بود بعدم که می رفتم خوابگاه البته یکسال ما کمد مخصوص نداشتیم نگو یکی از همون آدما جاشو دیده نه اینکه من در حضور همه می نوشتم لابد فک کرده بود میتونه بخوندش نگو وقتی من نبودم بر می داشته می خونده کارش به جای رسیده بوده که برام یه روز اظهار نظر کرده بود منم بعد اون قضیه بی خیال نوشتن شدم دنیا هم یه نویسنده از دست داد.