خانه
136K

ماجراهای دانشجویی

  • ۱۰:۴۶   ۱۳۹۲/۱۲/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    ما دوتا همکلاسی اهوازی پسر داشتیم...خیلی با مزه بودن اینا...
    وقتی جمع میشدیم از غذاهامون تعریف میکردیم این دوتا خیلی افسوس می خوردن...
    یه بار یکی از بچه ها ( شیرین کنی بود برای خودش ) به اینا گفت خب عی نداره حالا ما بعضی وقتا براتون غذا درست میکنیم بیاین ببرین...
    خلاصه گاهی اوقات که واسه خودمون غذاهای خوب درست میکردیم واسه اونام میذاشتیم...اونام میبردن خونشون با هم خونه هاشون میخوردن...کلیم تعریف میکردن...اونام بنده های خدا به تلافیش برامون کلی چیز سوغاتی میاوردنکه البته من بیشتر عاشق ترشیهای مامان یکیشون بودم ...یا مثلا برامون خریدمیکردن...
    خلاصه مبادله کالا با کالا داشتیم باشون...
    ( موقع تحویل دادن غذاها بهشون داستان داشتیما)!!!
    بله آقا بهزاد و دیگر آقایون حالا هی بگید خانوما خوب نیستن...ببین چقد فداکار بودیم..
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان