۰۸:۲۱ ۱۳۹۳/۱/۱۹
مصيدو ستاره ⋆⋆|4469 |2606 پست
ترم اول دانشگاه خوابگاه گرفته بودم خوابگاه اون شهرستان خونه هاي استيجاري بود که چند خوابه درست شده بود و هر اتاق چند تا تخت گذاشته بودن با يه پذيرايي که همه دور هم جمع ميشديم من کلا عادت داشتم يعني هنوز هنوزه هم دارم 9 شب ميخوابم پنج صبح بيدارم ديگه عادت کرده بودم به قوليه پنچه ها مرغ بودم ههههه يه روز دوستام بهم گير دادن يعني چي سر شب ميگيري ميخوابي بذار يه قهوه غليظ بديم بخوري بلکه با هم چند ساعتي خوش باشيم و بگيم بخنديم منم گفتم باشه چه بهتر يعني واقعا نميتونستم بيدار بمونما سر ساعت 9 انگار زنگ ساعتم ميخورد و زورپ خوابم ميبرد و بيهوش ميشدم آقا ما نشستيم يه قهوه بسيار تلخ و غليظ رو ساعت 6 عصر خورديم جاتون خالي دلتون نخواد ساعت 7 و نيم شب يه ضرب تا خود صبح خوابيدم يعني واقعا يه خوابي راحت تر خواب اون شب سراغ ندارم در کل زندگيم کرده باشم اينقدر کيف داد دستشون درد نکنه ايول داشتن آقا دوستام اينقدر خندشون گرفته بود ميگفتن بي جنبه تو بهتره قهوه اصلا نخوري اصلا تو برعکسي قهوه همه رو بي خواب ميکنه تو رو ريلکس ميکنه و ميخوابونه و داروي خواب آوره همون بهتر نخوري لااقل تا 9 کنارموني