۱۲:۰۷ ۱۳۹۲/۱۲/۱۲
خوش بحال من و دریا و غروب خورشید
وچه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایاب ترین مرجانها
تپش تب زده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنیش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خودرا به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکش مثل من و تو به "تفاهم" نرسید...