۱۶:۳۸ ۱۳۹۳/۲/۱۹
دیشب هنگامی که دلم بسیار شکسته بود از نامردی های این مردم آدم نما
سرم را گذاشتم روی پاهای خدای مهربانم و آهسته گریستم
دستش را لای موهایم کردو بهم گفت دخترکم از چه ناراحتی بگو
بگو میخواهم مرحم دردت باشم بگو می خواهم سنگ صبورت باشم
دستانش را بوسیدم و گفتم خدای من قلبم را شکستند روحم را آزار دادند
و بی شرمانه به من ظلم کردند .
او خم شد و پیشانیم را بوسید و گفت عزیزم ناراحت نباش آنها قلب من را هم شکستند
منی که خدای آنهایم منی که بهترین ها را بهشان دادم مشکلی نیست
مانند من صبور باش ببین و ساکت باش بسپارشان به زمان
که این نیز میگذرد .
نمیدانستم چه بگویم بلند شدم و محکم بغلش کردم و گفتم
خدایا اگر تو را نداشتم چه میکردم در این دنیای نامردی ها
اگر تو کنارم نبودی چگونه می توانستم این همه خیانت را تحمل کنم
خدای مهربانم دوستت دارم .
او نیز درحالی که من را محکم در سینه خود میفشرد گفت
عزیز دلم من هم تو را دوست دارم حال در آغوش من بخواب تا تمام
غمهایت را فراموش کنی .
و من در آغوش گرم و مهربان او بخواب رفتم و دیدم واقعا وقتی او هست
دل به دیگری بستن برای چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟