خانه
5.17K

آقایـــــــون روزتون مبــــارک

  • ۱۶:۳۰   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28058 |24368 پست

              میلاد امام علی (ع) و روز پدر مبارک

       

  • leftPublish
  • ۱۶:۳۳   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28058 |24368 پست

                         آقایون روزتون مبارک17

  • ۱۶:۳۴   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28058 |24368 پست

                                 

  • ۱۶:۳۴   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28058 |24368 پست

                       

  • ۱۶:۳۵   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28058 |24368 پست

                                  

  • ۱۶:۳۶   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28058 |24368 پست

  • leftPublish
  • ۱۶:۳۹   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28058 |24368 پست
    به مردی که زبانِ سکوت زنش را بفهمد

    باید گفت: خدا قوت … !

    روزت مبارک
  • ۲۲:۳۶   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست

    سلام دوستان، روز مرد رو به همممممه ی مردهای دنیا تبریک میگم.
    مخصوصأ پدر عزیزم، پدرشوهر مهربونم و همسر بسیاااااااار دوست داشتنیم. هرسه تا خیلی عزیزن و مهربون. خدا پشت و پناهشون باشه.

    ویرایش شده توسط Oldoos در تاریخ ۱/۲/۱۳۹۵   ۲۲:۳۶
  • ۲۲:۳۹   ۱۳۹۵/۲/۱
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست



  • ۰۱:۲۶   ۱۳۹۵/۲/۲
    avatar
    عقاب ازاد
    کاربر جديد|3 |4 پست
    تشکر
  • ۱۲:۰۱   ۱۳۹۵/۲/۲
    avatar
    Oldoos
    دو ستاره ⋆⋆|1020 |2441 پست

    روز پدر مبارک ؛

    آقایـــــــون روزتون مبــــارک
  • leftPublish
  • ۰۱:۰۱   ۱۳۹۵/۲/۳
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    نازنین جون ...سلام :)
    ممنون بابت نکو داشت روز مرد و همچنین الدور ....ممنونم بابت تبریکت :)
    امروز داشتم جدول دیروز (خوب امروز روزنامه چاپ نمیشه ...تعطیل بوده ....:)روزنامه رو حل میکردم
    یه خط خیلی قشنگی دیدم
    نوشته بود
    گاهی فرشته ها هم دوست دارند پدر باشند ...خیلی احساسی نظر اومد ...
    یه جای خوندم ....پسری برای روزه پدر زفت مغازه ...به فروشنده گفت :
    یه کمر بند بدین ...فقط سگگکش زیاد بزرگ نباشه
    فروشنده : برای چی ؟؟!!
    پسر : واسه این که پدرم خواست منو باکمر بند بزنه دردم زیاد نیاد
    ..........
    یروز پسرس با پدرش حرفش میشه
    خلاصه این بگو اون بگو ...اون بگو این بگو ...بگو مگو ...شطررررقققق...پدر با سیلی میزنه زیر گوش پسرش
    پسره گریش می گیره
    گفت پدر گریه کردم نه بخاطر درد صورتم ....بخاطر اینکه قبلا دستت نمیلرزید
    ............
    اینا نگفتم که بگم ...پسرآآآآ همیشه پدرشونو حرص میدن
    نمیدونم چرا آب این دو قشر از خانواده توی جوب نمیره ...
    چرا راه دور بریم ....شما بشینین من ماشین میارم :)....آهان می گفتم ...چرا راه دور بریم
    همین اقای قره گوزلو ...با پسرش ...(فروشنده لوازم آشپزخونه ...یکم بی سلیقه اند جفتشون ....هنوز که هنوزه
    ..کاسه ملامین می آرن ....قده کلا کاسکت موتور سواری ...روشم ....آه...یه گل قرمز ه اندازه کف دست ...بعد میگن فروش نداریم :)
    خلاصه ...من با این دو عزیز ...سلاملک تو رگی دارم ...یعنی نون دستم باشه ...تا نصفشو به اینا ندم احساس میکنن ..باهاشون تعارف دارم
    خلاصه ...از بحث دور نشیم :)
    پسره ....یعنی مجی ...یا بع عبارتی ..مجتبی ...43 سالشه ...فوق لیسانس زمین شناسی داره ...ولی از وقتی مدرک گرفته
    هنوز که هنوزه... یع اشنا دارند... ولی موقعیت جور نشده که براش کار خوبی پیدا کنه ...
    خلاصه ....بعد از سال تحویل ....فک می کنم ...7 یا 8 فروردین بود ...دیدم این پدر و پسر ...یع قابلمه روحی دستشونه ...دوتایی
    باهم دارند کادو میکننش ....پیش خودم گفتم ....آخه کی قابلمه روحی رو کادو میکنه آخه ...خلاصه واسه فوضولی رفتم تو مغازشون
    دیدم باباهه میگه از سر قابلمه کادو کنیم ...مجی میگه از ته قابلمه رو کادو کنیم ....
    گفتم : سلام ..سال نو مبارک ...آقا قرگوزلو ...بلخره واسه مجی آستین بالا زدین دیگه...آقا تبریکات :)(نیشمم تا پیچ شمرون واز بود :)
    آقا قره : نه بابا این پسر عرضه نداره ..اوندفعه با مادرش فرستادم مشهد ...مرد 43 ساله (منظورش پسرشه ..مجی )...ننشو گم کرده
    ..حاج خانم اومده رسیده تهران ....آقا هنوز تو کفش کنی مسجد گوهر شاده
    مجی ...:ده بار گفتم به اینو هی نگو ...(یه جوری پشت چشم نازک میکنه که عمرا 10 دختر بتونن اینجوری عشوه بیان :)
    من : حالا پیش میاد دیگه ....بلخره آقا زادتون خونه شما تو رگاشه ..مطمعنن مرده زندگیه
    این آقای قره گوز لو ....من که گفتم خونه شما تو رگاشه ..فک کنم بغیشو نشنید ....:)
    گفت : من سن مجتبی رو داشتم ...دوتا خونواده رو اداره می کردم ...(یهو مکث کرد )
    مجی : یعنی ؟؟!!!...بابا دوتا زن داشتی ؟؟....
    من : خوب اقای قره گوزلو ...من برم دیگه ....(گفتم یهو قابلمه رو تو سر ما خورد میکنن این پدر و پسر :)..مجی دوتا مامان داریآآآ...
    کدومشونو بیشتر دوس داری ...بعد به من بگو ....سی یو (یعنی بدن میبینمت :)
    خلاصه زدم بیرون ...بعد از یخورده داد و هوار ...سرو صداشون خوابید
    حدودا 1 ساعت بعد ..رفتم دیدم مجی تنهاس ...قبلمه هم از پشت کادو شده ..یعنی همونطور که مجی می گفت
    گفتم :مجی بابات چی گفت ؟؟!!(خلاصه بعد از یکم ناز و نوز :)
    گفت : هچی منظورش از دوتا خونواده ..یعنی ...ما و مامان بزرگم اینا ....بعدش گفت ..پسرم (منظورش مجی بوده )...اونطور
    که تو میگفتی واسه کادو کردن ....خیلی عالیه
    خلاصه
    من که میدونستم ...مامان بزرگ مجی ...کلان دخل و خرجش از مغازه عموی مجی ه نه ...بابای مجی ...
    و در نهایت واسه اینکه دیگه آتیش بیار معرکه نباشم ...گفتم من از اولشم میدونستم ...خواستم باهات شوخی کنم
    داش اصل مطلب یادم میرفت :)....اون قابلمه رو میخواستن ببرن یکی از مکه اومده بوده ...واسه هدیه ....مامان مجی گیر
    داده بود کادو بشه ....
    یه چیز دیگه هم یادم اومد ....منم اون وسط که پدر و پسر داشتن سر نحوه کادو کردن با هم بحث می کردن ...تز دادم
    یه قوطی قابلمه تفلون پیدا کنن ...قابلمه روحیه رو بزارن اون تو ....طرف که باز کنه سورپریز شه :)))))

    ویرایش شده توسط محسن 125 در تاریخ ۳/۲/۱۳۹۵   ۰۱:۰۶
  • ۱۰:۳۹   ۱۳۹۵/۲/۳
    avatar
    نازنین جون
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|28058 |24368 پست
    آقا محسن ، پستتون خیلی جالب و خنده دار بود، ممنون
    هم نحوه بیانتون که بصورت داستان تعریف کردین هم موضوعش
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان