خانه
5.15K

ماجرای فوق العاده ترسناکی که در اردبیل اتفاق افتاد !!!

  • ۰۲:۴۸   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|5673 |5315 پست

    این داستان و دوستم برام تعریف کرده و قسم میخورد که واقعیته :

  • leftPublish
  • ۰۲:۴۹   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    ریتا ا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|5673 |5315 پست
    دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می‌گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

    اینطوری تعریف میکنه:

    من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو

    ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

    اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!

    راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

    دیگه بارون حسابی تند شده بود.

    با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.

    من هم بی معطلی پریدم توش.

    اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.

    وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!

    خیلی ترسیدم!

    داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد.

    هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه!

    تمام تنم یخ کرده بود.

    نمیتونستم حتی جیغ بکشم، ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.

    تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

    تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده

    نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.

    ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.

    از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.

    در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.

    اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.

    دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین

    بعد از اینکه به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم، وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند

    یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد:

    ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم
    سوار شده بود!!!؟
  • ۰۲:۵۹   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    حسام صدریکاپ قدمت 
    دو ستاره ⋆⋆|1297 |2906 پست
    هههههههههههه.جالب بود خندیدیم
  • ۰۵:۱۹   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    یاس
    کاربر فعال|218 |388 پست
  • ۰۸:۱۴   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    shimajoon
    سه ستاره ⋆⋆⋆|2574 |2957 پست
    واي ريتا كلي خنديدم
  • ۰۹:۴۵   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    مهتا کرامت
    دو ستاره ⋆⋆|954 |2274 پست
    وای ریتا داشتم سکته می کردم قیافمم خنده دار شده بود خیلی خیلی باحال بود
  • leftPublish
  • ۱۵:۲۸   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    ریتا ا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|5673 |5315 پست

    خواهش میکنم
    قابلی نداشت
  • ۱۵:۵۷   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26985 |15939 پست
  • ۱۹:۰۱   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    آرزو
    کاربر فعال|136 |333 پست
     عـــــــــالی بود
  • ۲۲:۱۳   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    Eli
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3776 |4308 پست
    ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
    از دست دوستای تو ریتا.............
  • ۲۳:۱۶   ۱۳۹۲/۵/۱۶
    avatar
    saba biology
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|6343 |4258 پست
    کلی رفته بودم توحس فیلم ترسناک!!!

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان