خانه
عضویت
ورود
صفحه اصلی
تبادل نظر
تالار اصلی
مدیریت تالار
قوانین و مقررات تالارهای گفتگو
نقطه نظرها، پيشنهادات و سوالات
راهنمای تالار
تبادل نظر آزاد
عمومی
گــــــــــوناگون
جشن، مهمانی ها و ملزومات
فروشگاه
محله گردی در تهران
مناسبت ها
وبلاگ
تعطیلات گردی و وقت گذرانی
زیبایی و سلامت
پوست و مو
زیبایی
آرایش
پزشکی
تغذیه
تناسب اندام
سبک زندگی
سبک زندگی
تناسب و زیبایی
مد و لباس
خانه و دکوراسیون
موفقیت و شادکامی
آشپزی و شیرینی پزی
انواع غذا
دسر و نوشیدنی
همه چیز در مورد عروسی و نامزدی
عمل زیبایی
زیبایی روح
برندها
خانواده
ازدواج
همسرداری
بارداری و زایمان
فرزندان
روانشناسی
زناشویی
ورزش
اخبار ورزش بانوان
چهره ها و قهرمانان ورزش بانوان
رشته های ورزشی
باشگاه های ورزشی
فدراسیونها، هیات ها و انجمنها
ورزش های محلی
ورزش کودکان و نوجوانان
سایر
فرهنگ و هنر
نمایشگاه و گالری
سینما ، تئاتر و تلویزیون
هنر
موسیقی
کتاب و مجله
سرگرمی
عکس روز
فال و شخصیت شناسی
اخبار روزانه
بازی
تکنولوژی های روز
مقالات
گروه مقالات
سلامت
پوست و مو
زیبایی
آرایش
اخبار پزشکی
ورزش
تغذیه
تناسب اندام
جراحیهای زیبایی
خانواده
ازدواج
همسرداری
بارداری و زایمان
فرزندان
روانشناسی
زناشویی
سرگرمی
فال روزانه و هفتگی
عمومی
سفر و گردشگری
تکنولوژی های روز
سبک زندگی
تناسب و زیبایی
مد و لباس
خانه و دکوراسیون
موفقیت و شادکامی
آشپزی و شیرینی پزی
نوشیدنی
عروس
فرهنگ و هنر
سینما، تئاتر و تلویزیون
هنر
موسیقی
برندهای زیبا
تماس با ما
تالار گفتگو
مقالات
کاربر
ثبت نام
مرا به خاطر بسپار
کلمه عبورم را فراموش کرده ام!
زیباکده
تبادل نظر آزاد
گــــــــــوناگون
2 از 4
43.7K
از یادآوری کدوم یک از خاطرات بچگی هاتون خجالت میکشید
۲۱:۲۴ ۱۳۹۲/۱۲/۱۹
پروانه
چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆
|
4627
لطفا اعتراف کنید
ویرایش شده توسط پروانه در تاریخ ۲۰/۱۲/۱۳۹۲ ۱۲:۰۱
لینک مستقیم
گزارش تخلف
یک کاربر از این پست مفید تشکر کرده است (نمایش سپاس ها)
۱۴:۲۹ ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
بهزاد لابی
پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆
|
26995
|
15954 پست
ما بچه بودیم با چندتا دوستا و فامیلامون میخواستیم فوتبال بازی کنیم، اما چون دختر فامیلمونم بود هی میخواست یه بازی دیگه مث وسطی شاید بازی کنیم.
ما هم نمیتونستیم دکش کنیم، آخرش من نقشه کشیدم که در حال بازی اینقدر توپ رو محکم زدم بهش تا دیگه دردش اومد و گفت من دیگه بازی نیستم، ما هم فوتبال بازی کردیم
لینک مستقیم
گزارش تخلف
9 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۵:۰۱ ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
پروانه
چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆
|
4627
یبارم با دوستم ( دخترعموی همون کسی میشد که دستشو له کردم ) داشتیم از مدرسه برمیگشتیم من کلاس سوم ابتدایی بودم دوستم دوم ابتدایی. حسابی برف اومده بود و همسایمون برفهای پشت بومشون پارو کرده بود ریخته بود دم درشون که برفها مثل یه تپه ی بزرگ شده بود. منو دوستم از تپه رفتیم بالا و من سر خوردم داشتم میفتادم پایین تو همون لحظه پیش خودم گفتم اگه دوستم پایین نیفته منو مسخره میکنه. درحال افتادن بودم که از مچ پای دوستم گرفتم و با خودم انداختمش پایین . پشیمونم نیستم
لینک مستقیم
گزارش تخلف
10 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۵:۱۹ ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
بهزاد لابی
پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆
|
26995
|
15954 پست
یه بارم یه کاری کردم که خجالت نمیکشم اما پشیمونیش هنوزم واسم هست، این بود که هر کار خوبی میکردم یه خوراکی جاییزه میگرفتم، بعدش همه شون رو جمع کردم و واسه اینکه خیلی خوشحال بشم همه رو یه جا خوردمممم، اما چشتون روز بد نبینه، نمیدونم چی شد که جمع این پاستیلا و آدامس ها و ... واکنشی دادن که خیلی با هم بدمزه شدم، اما هر چی مقاومت کردم که نفشون نکنم نشد و آخرش همه رو تف کردم
لینک مستقیم
گزارش تخلف
10 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۶:۲۰ ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
h
دو ستاره ⋆⋆
|
6236
|
2085 پست
نفس محمدی :
پریسا الان سالمی؟
من بودم زنده ات نمیذاشتم
اگه یارو رو ول می کردی منو می کشت اما من قایم شده بودم
ارایشگره هم هی می گفت عیب نداره چیزی نشده که..
ویرایش شده توسط h در تاریخ ۲۰/۱۲/۱۳۹۲ ۱۶:۲۱
لینک مستقیم
گزارش تخلف
4 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۰۷:۴۲ ۱۳۹۲/۱۲/۲۱
مامان مانیا
پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆
|
20254
|
8895 پست
من بچه بودم از دوربین عکاسیو فیلمبرداری خیلی می ترسیدم...این خاطره رو برام تعریف کردنا خودم یادم نیست انگار دوسالم بوده ( یبار پسر عمم تازه یه دوربین خریده بوده...اومده غافلگیرانه ازم عکس بگیره...منم تا چشمم به دوربین میافته میرم سمتشو نزدیک بوده بخورم زمین اون بنده خدا هم اومده منو بگیره دوربین از دستش میافته و دوربین جدیدش داغون میشه بعدم من حالا گریه نکن کی گریه کن ... الانم که الانه یادشه و همیشه تو جمع بم میگه دوربین خراب کن...منم تا چند وقت بهش میگفتم عمو لولو)
نمیدونم چرا انقد از دوربین عکاسی می ترسیدم.
لینک مستقیم
گزارش تخلف
9 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۴:۲۳ ۱۳۹۲/۱۲/۲۱
پروانه
چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆
|
4627
یبارم شیش سالم بود با داداشم که یه سال ازم بزرگتره رفتیم یواشکی از کیف مامانم پول برداشتیم تا اونجا که تونستیم خوراکی خریدیم . تقریبا بیست سال پیش بود پفکهای کوچیک بود دونه ای پنج تومن. خلاصه توی کوچه پشت در حیاطمون نشسته بودیم حسابی مشغول خوردن بودیم که مامانم صدامون کرد. از ترسمون نمیدونستیم چیکار کنیم اخرش بقیه ی خوراکی هارو خاک کردیم که یه وقت مامانم متوجه نشه و اومدیم خونه. اما فردا وقتی رفتیم سراغ خوراکی ها دیگه اثری ازشون نبود نمیدونم کدوم یکی از بچه ها توی اون تاریکی دیده بود خوراکی ها رو کجا چال کردیم و رفته بود سراغش.
لینک مستقیم
گزارش تخلف
9 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۴:۲۶ ۱۳۹۲/۱۲/۲۱
مامان مانیا
پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆
|
20254
|
8895 پست
خب دیگه دوست جون دست بالای دست بسیار اس[
IMG'>Smiles/3.gif' />ت
لینک مستقیم
گزارش تخلف
4 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۶:۴۴ ۱۳۹۲/۱۲/۲۱
نفس محمدی
کاربر فعال
|
529
|
442 پست
Rohi
لینک مستقیم
گزارش تخلف
۱۶:۴۷ ۱۳۹۲/۱۲/۲۱
نفس محمدی
کاربر فعال
|
529
|
442 پست
من خجالت میکشم بگم
اما میگم
فک کنم 8سالم بود داداش کوچیکم یه قلک داش مثلا برا خودش پس انداز میکرد منم هروقت میخوردم به بی پولی از قلکش وام میگرفتم
(یعنی برمیداشتم یواشکی)
فک کنم اینقد هی برداشتم که دیگه چیزیش نموند بعدش لو رفتم
لینک مستقیم
گزارش تخلف
5 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۲:۰۷ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
تينا جون
کاربر جديد
|
75
|
66 پست
تقريبا در سن 4 سالگي اگر كسي عرسكاي منو ميديد با آبكش اشتباه ميگرفت
از بس كه اينجانب به طفلكي ها آمپول ميزدم
لینک مستقیم
گزارش تخلف
3 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۲:۱۰ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
بهزاد لابی
پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆
|
26995
|
15954 پست
هههه تینا، حالا بلاخره دکتر شدی یا نه ؟
لینک مستقیم
گزارش تخلف
یک کاربر از این پست مفید تشکر کرده است (نمایش سپاس ها)
۱۲:۱۷ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
تينا جون
کاربر جديد
|
75
|
66 پست
نه مهندس شدم به جاش با يه دكتر ازدواج كردم شدم خانم دكت
ر
لینک مستقیم
گزارش تخلف
3 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۲:۲۰ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
بهزاد لابی
پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆
|
26995
|
15954 پست
خوب میون بُر زدی، خوبه خوبه
لینک مستقیم
گزارش تخلف
2 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۱۹:۴۵ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
پروانه
چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆
|
4627
من بچگیام خیلی داداشمو اذیت میکردم و بابام هم برای داداشم دست میگرفت که یذره دختر چطوری تورو اذیت میکنه. داداشمم برای اینکه انتقام بگیره یه روز که رفته بودیم روستامون به من گفت که میگن توی طویله یه اسب شاخدار و بالدار هست بیا بریم ببینیم. منم با داداشم رفتم توی طویله که یهو داداشم خودش رفت بیرونو در رو از پشت سر بست و من رو به مدت یک ساعت بین اونهمه گوسفند تنها گذاشت. خلاصه اینکه ازون موقع به بعد بابام دیگه برای من دست گرفته بود و بهم میگفت دختر طویله ای خودم
ویرایش شده توسط پروانه در تاریخ ۲۵/۱۲/۱۳۹۲ ۱۴:۰۲
لینک مستقیم
گزارش تخلف
6 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۲۲:۴۷ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
لواشک پاستیل زاده
یک ستاره ⋆
|
1707
|
1793 پست
من بچه که بودم ق و خ نمیتونستم بگم
یه بار داییم اومد خونمون گفت پری قندونو از تو اشپز خونه بیار
من رفتم دیدم قند توش نیست
گفتم دایی اَن تو اَندون نیست حالا با چاییت اَن نخور
لینک مستقیم
گزارش تخلف
10 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۲۳:۰۶ ۱۳۹۲/۱۲/۲۴
پروانه
چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆
|
4627
لینک مستقیم
گزارش تخلف
۰۰:۲۲ ۱۳۹۳/۳/۲۷
سوگل *
دو ستاره ⋆⋆
|
4245
من مثل شما زرنگ نبودم یه نوه عمه دارم بهم میگفت برو از کیف مامانت پول بیار منم میاوردم اون میرفت فقطم طالبی میخرید میاورد میزد زمین یه تکه به من میدادبقیشو خودش میخورد
ویرایش شده توسط سوگل * در تاریخ ۲۷/۳/۱۳۹۳ ۰۰:۲۳
لینک مستقیم
گزارش تخلف
4 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۰۲:۱۰ ۱۳۹۳/۳/۲۷
ziba
دو ستاره ⋆⋆
|
3877
|
2332 پست
خاطره ی من بیشتر حال به هم زنه تا خجالت اور
4یا5 ساله بودم تازه یه ادامس انداختم تو دهنم همون موقه هم رفتم توالت نمیدونم چی شد ادامسم افتاد تو کاسه ی توالت منم نه برداشتم نه گذاشتم چون حیفم میومد هنوز شیرینه زرتی ادامسرو کردم تو دهنم
ای کاش حداقل میشستمش
لینک مستقیم
گزارش تخلف
9 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
۰۷:۳۶ ۱۳۹۳/۳/۲۷
سوگل *
دو ستاره ⋆⋆
|
4245
زیبا
لینک مستقیم
گزارش تخلف
2 کاربر از این پست مفید تشکر کرده اند (نمایش سپاس ها)
2 از 4
برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت
ثبت نام
کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛
(Log In)
کنید.
موضوع قبل
زیربخش
گــــــــــوناگون
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
×
ویرایش پست پیشرفته
تبلیغات