خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۰۰:۱۳   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    عجب داستانی شده ها
  • ۰۲:۱۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    بچه ها تا اینجا خیلی خوب بود، چهره‌ی همه‌ی شخصیت‌ها به اضافه‌ی فضاها و حتی مدل ماشین مت هم توی ذهنم نقش بست
  • ۰۹:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من در مورد شخصیها می نویسم. به همراه خلاصه
  • ۰۹:۵۸   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    شخصیت های داستان:
    مت: حدودا 40 ساله مامور اف بی آی متاهل و دارای یک فرزند دختر 5-6 ساله نام همسر جسی نام فرزند اِما. در جستجوی دوست پلیسش که توسط چینی ها گروگان گرفته شده و مت نمی داند چطور پای سامی به این ماجرا باز شده.
    الکساندرا: متخلص به الکس-پلیس محلی یک زن مو بلوند- دختر جیمی خبرچین
    جیمی: خبرچین پلیس که از طریق مورگان به دستگاه پلیس وارد شده- الکلی-پدر الکس
    هری: رئیس مت در اف بی آی
    مورگان: همکار قدیمی و باهوش مت-اولین ارتباط جیمی با پلیس از طریق مورگان بوده
    نانسی: دوست مت-پلیس امنیت ملی
    آدام: سالها در تیم عملیات نجات سی آی ای بوده
  • ۰۹:۵۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    سرنخ ها: چند چنگال کنار یک قبر در دهکده-دهکده در نقشه وجود ندارد-الکس در مسیر کشف حقیقت توسط مت اخلال وارد می کند
  • leftPublish
  • ۱۰:۰۳   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    سامی و مت به دنبال حل معمای یک پرونده وارد دهکده ای می شوند و قرار می گذارند جایی همدیگر را ببینند. سامی سر قرار نمی آید و مت متوجه می شود جان سامی در خطر است یا کشته یا ربوده شده است. الکس دختر جیمی الکلی که پلیس محلی است به مت برای یافتن سامی کمک نمی کند و در کار او اخلال ایجاد می کند. هری رئیس مت سعی می کند او را از محل دور کند. مت پافشاری کرده از طریق یکی از دوستان خود که پلیس امنیت ملی است می فهمد که پای سامی به پرونده ای در سی آی ای باز شده و در حین همکاری با آنها توسط چینی ها گروگان گرفته شده است. آدام مامور سی آی ای اطلاعات جامعی در اختیار مت قرار می دهد و ادامه داستان....
  • ۱۰:۰۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    ادامه رو خودم می نویسم..
  • ۱۰:۱۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    بعد از رفتن آدام، مت در آن رستوران ماند و تمام شواهد و قراین را یادداشت کرد و کنار هم قرار داد. لحظه به لحظه بعد از آخرین باری که سامی را دیده بود نوشت و  هر قسمت را مثل قطعات پازل کنار هم قرار می داد. هر بار نقشه اش درست از کار در نیامده بود الکس هم در آن صحنه حضور داشت و به نحوی نگذاشته بود او به اطلاعات لازم دست پیدا کند...
    چند ساعت بعد، در خانه ِ الکس، انتظارش را می کشید بالاخره الکس آمد با چنان سرعت و تبحری الکس را خلع سلاح کرد و صورتش را به میز وسط آشپزخانه چسباند که الکس فرصت هیچ عکس العملی پیدا نکرد.
    کلت روی شقیقه الکس بود مت ماشیه را کشید: آب از سرم گذشته یا من و سامی با هم برمی گردیم خونه یا فردا جنازه تو رو اینجا پیدا می کنن ... طفره نرو فقط اصل مطلب رو بگو..
    الکس با صدای گرفته گفت: جیمی..... لعنتی..... اون بود که سامی رو برد سر قرار. از اون لعنتیا پول گرفته بود ولی باور کن جیمی قسم می خوره که نمی دونسته ممکنه ....
    الکس جمله اش را تمام نکرده بود که مت او را رها کرد...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۹۴   ۱۱:۴۰
  • ۱۱:۳۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    shailan
    کاربر جديد|137 |69 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    بعد از رفتن آدام، مت در آن رستوران ماند و تمام شواهد و قراین را یادداشت کرد و کنار هم قرار داد. لحظه به لحظه بعد از آخرین باری که سامی را دیده بود نوشت و مثل هر قسمت را مثل قطعات پازل کنار هم قرار می داد. هر بار نقشه اش درست از کار در نیامده بود الکس هم در آن صحنه حضور داشت و به نحوی نگذاشته بود او به اطلاعات لازم دست پیدا کند...
    چند ساعت بعد در خانه الکس انتظارش را می کشید بالاخره الکس آمد با چنان سرعت و تبحری الکس را خلع سلاح کرد و صورتش را به میز وسط آشپزخانه چسباند که الکس فرصت هیچ عکس العملی پیدا نکرد.
    کلت روی شقیقه الکس بود مت ماشیه را کشید: آب از سرم گذشته یا من و سامی با هم برمی گردیم خونه یا فردا جنازه تو رو اینجا پیدا می کنن ... طفره نرو فقط اصل مطلب رو بگو..
    الکس با صدای گرفته گفت: جیمی..... لعنتی..... اون بود که سامی رو برد سر قرار. از اون لعنتیا پول گرفته بود ولی باور کن جیمی قسم می خوره که نمی دونسته ممکنه ....
    الکس جمله اش را تمام نکرده بود که مت او را رها کرد

    وای من دقیقا نمیدونم چطوری پیام بدم ولی داستانتون عالیه

  • ۱۱:۳۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    متشکریم. پیامت دریافت شد
  • leftPublish
  • ۱۱:۳۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۱:۴۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    مت با مرکز اف بی آی تماس گرفت و درخواست بازداشت الکس و جیمی رو داد تا هم اطلاعات بیشتری ازشون در بیارن و هم مزاحم نقشه نشن.
    همون شب مت و آدام در حالی که الکس روی یک صفحه دایره مانند مدام میپرخید و آنقدر بالا آورده بود که صورتش پف کرده بود ازش اطلاعات میگرفتن.
    اما حتی وقتی پای جون جیمی و خودش هم وسط اومد اطلاعات خیلی دست اولی نداشتن جز اینکه جایی که سامی رو نگه میدارن سه شنبه ها رییس تیم حفاظت از محل همان شخصی ست از که به جیمی پول داده بود که سامی رو سر قرار ببرن.
    فرصت زیادی نداشتن، فردا سه شنبه بود. شروع کردن به وصل کردن ارتباط الکس و رییس تیم محافظت محل چینیا.
    روی نقشه محل چند بار روش های مختلف وارد شدن رو بررسی کردن و همون دو شنبه شب متخصص ترین نیروهای نجات رو در محل مستقر کردن. بامداد سه شنبه عملیات شروع میشد ...
  • ۱۱:۵۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    shailan
    کاربر جديد|137 |69 پست

    ممنون ولی هنوز گیجم چرا ندا و مهران مردن

    این داستانم انقدر تخصصی داره نوشته میشه که فقط سعی میکنم خواننده باشم493

    ویرایش شده توسط shailan در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۹۴   ۱۱:۵۷
  • ۱۲:۰۴   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    از داستان بعد شرکت کن بیا توی کافه گفتگو در مورد موضوع داستان بعدی هم می تونی نظر بدی. در ضمن از بچه ها قول گرفتم شخصیتهای داستان رو نکشن
  • ۱۴:۴۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من می نویسم
  • ۱۵:۰۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    مت دور الکس می چرخید و فکر می کرد آدام پکی به سیگارش زد رو صندلی نشسته بود و غرق افکار خودش بود. الکس به صندلی بسته شده بود و بی هوش بود. سرفه ای کرد و به هوش آمد. مت گفت: من نمیدوم با این سکوتت از چی میخوای حفاظت کنی. ولی دختر کوچولو من هیچ وقت نمی خواستم کار به اینجا بکشه چون تو فقط راهتو گم کردی همین. فقط بگم که فرصت زیادی برای جبران نیست. ممکنه با سکوتت کار و خراب کنی
    الکس با صدای ضعیفی گفت: به هیچ کدومتون اعتماد ندارم شما سامی رو به کشتن میدین
    آدام جلو پرید: به ما اعتماد نداری ؟ عجب دختر احمقی هستی به ما اعتماد نداری پس به کدوم پدر سوخته ای اعتماد داری؟
    الکس گفت : مورگان
    آدام و مت به چشمان هم خیره شدند. مورگان کجا بود؟ هنوز جنوب کالیفرنیا بود یا.......
    مورگان و الکس را تنها گذاشتند و مورگان به الکس اطمینان داد دوربین های مداربسته خاموشند و صحبتهایشان شنیده نمی شود. دقایقی بعد مورگان از اتاق خارج شد از خشم میلرزید و مشتش را می فشرد. گفت: زنگ بزنید اورژانس کی بهتون گفته بود با خواهر خوانده من این طوری رفتار کنید؟ مت گیج شد با کی؟
    -خواهر خونده .مادر من بعد از طلاق گرفتن از جیمی با پدرم ازدواج کرد. چه اهمیتی داره این حرفها این دختر بی گناهه
    آدام گفت : پس چرا خفه خون گرفته؟
    مورگان چرخید و با مشت به دهان آدام کوبید: اینو از طرف الکساندرا زدم
    مت پرید وسط: هی هی چی کار میکنی مردک.
    مورگان گفت: دفعه بعد قبل از اینکه هر الاغی رو ببرید تو اون اتاق کوفتی فک کنید. در ضمن بشینید فک کنید ببینید تو دم و دستگاهتون کی داره جاسوسی میکنه. چون علت خفه خون گرفتن اون بدبخت اینه که می دونه این جا یه جاسوس داره واسه چینیا خبر میبره و فکر میکرد ممکنه شما باشید.
    مت گفت: این خواهر باهوشت گل کاشته هاااا. این پرونده پرونده جاسوسیه معلومه که یکی داره خبر میبره
    آدام دستمال را از روی لب خونی اش برداشت چشمانش حاکی از درک نکته ای بود . انگار تا الان کور بوده و نمیدیده. چقدر ساده . تا حالا عاشق شدی مت؟ این حس عجیب و لعنتی هر کوفتی هست من نمیدونم ولی آدمها رو مجبور به انجام چه کارها که نمی کنه.
    این دخترک، پلیس محلی اون دهکده کوفتی احتمالا عاشق این رفیق پلیسمون شده. و بعد رو به مورگان گفت اگه خواهر احمقت با اون حس مسخره اش باعث شه کل ماجرا بره رو هوا دخل هممون اومده...

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۹۴   ۱۵:۲۱
  • ۱۵:۱۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من
  • ۱۵:۵۳   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    چند ساعت بعد همه توی اتاق هری نشسته بودند؛ مت، مورگان، آدام وهری.
    مورگان گفت: توی آخرین دیدارشون سامی به الکس گفته توی تیم یه خبرچین داریم که تمام اطلاعات عملیات رو در اختیار چینی ها قرار میده اما تا اونموقع هنوز نتونسته بوده خبرچین رو شناسایی کنه.
    آدام گفت: پس نانسی هم باید توی این جلسه باشه...ساعتی بعد نانسی در کنار آدام نشسته بود: ما هم هنوز نتونستیم جاسوس رو پیدا کنیم، در واقع اگه می خواستیم اقدامی کنیم اول از همه باید تو رو معلق می کردیم هری.
    هری گفت: پس شما هم جریان جاسوس رو می دونستید.
    مت که تمام مدت سکوت کرده بود لب به سخن باز کرد: هری، چرا اینقدر به برگشتن من از اون دهکده اصرار کردی؟
    هری متوجه لحن مشکوک مت شده بود جواب داد: نمی خواستیم تو رو هم توی این ماجرا مثل سامی از دست بدیم. در واقع برگردوندن تو تصمیمی بود که بچه های امنیت ملی گرفته بودن درسته نانسی؟
    نانسی با سر تایید کرد...

    نانسی گفت اعلام می کنیم عملیات فردا کنسل شده تا جاسوس اینو به گوششون برسونه ولی عملیات باید فردا انجام شه...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۹۴   ۲۲:۳۶
  • ۱۷:۰۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۷:۱۷   ۱۳۹۴/۱۰/۲۱
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست

    نانسی روی سیستم محرمانه اطلاعات کنسل شدن عملیات رو گذاشت و سه گروه موازی که از همدیگه خبر نداشتن رو مامور بررسی این مسئله کرد تا شاید خبرچین درون سازمان پیدا بشه.
    هنوز خیلی از بامداد سه شنبه نگذشته بود که یه متن فوق سری رمزگذاری شده از درون ساختمان اف بی آی با وسیله ای ناشناس مخابره شد.
    فرصت اینکه رمز متن رو بشکنن و بررسی کنن نبود پس فقط درها و کلیه راه های ارتباطی اون طبقه رو بستن (طبقه ای از ساختمان اف بی آی که این متن ازش مخابره شده بود).

    بعد هم فرمان شروع عملیات رو دادن و نیروهایی که در محل ساختمان چینی ها مستقر بودن و مت هم خودش رو به اونجا رسونده بود عملیات رو شروع کردن.
    مت فرماندهی عملیات رو در اختیار داشت و نانسی و آدام و هری از طریق مانیتور این عملیات رو دنبال میکردن و مورگان پشت صحنه توی یه ون نشسته بود تا در صورت لزوم مداخله کنه.
    برخلاف چیزی که حدس میزدن به نظر میرسید که چینی ها اتفاقا منتظر اونا بودن و با حداکثر توان این زد و خورد بین طرفین در منطقه ای غیر مسکونی حوالی لس آنجلس شروع شد.
    مت و چندتا از نیروها از پشت ساختمون حرکت کردن و هنوز کسی از این سمت به دستور مت گلوله ای شلیک نکرده بود ...

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۲۱/۱۰/۱۳۹۴   ۱۷:۳۶
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان