خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۰:۴۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    رانیا
    کاربر جديد|62 |37 پست

    بااجازه من ادامه میدم.

  • ۱۰:۴۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    خیلی هم عالی بود شایلان جون.
    دوستان نویسنده جهت تعیین روز پایان این داستان و همینطور انتخاب موضوع داستان بعد برای رای گیری تشریف بیارید کافه نویسندگان.
    رانیا عزیز هم بیاید ثبت نام کنید. متشکرم

    http://www.zibakade.com/Topics/کافه-نویسندگان-TP22209-PI456260/

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۶/۱۰/۱۳۹۴   ۱۰:۴۹
  • ۱۰:۵۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    رانیا
    کاربر جديد|62 |37 پست

    کتی با این حرف کامران کمی اروم تر میشه اما هنوزم واهمه داره بااین وجود سعی میکنه خودشو کنترل کنه کامران یه نگاه به کتی میکنه ومیگه افرین اروم باش تا فکرامونو بریزیم رو هم تا بلکه از این خراب شده خلاص شیم  بعد به کتی میگه ببین باید یه جوری از این طنابا خلاص شیم تا بتونیم راهی برا فرار پیدا کنیم دراین هنگام صداهای وحشتناکی توی کلبه میپیچه کتی از ترس چند بار اب دهنشو قورت میده ومیگه اخه چه جوری ازاین طنابا خلاص شیم مگه نمیبینی ما هر دو دستامون بسته است کامران سعی میکنه کتی رو اروم کنه ومیگه.....

  • ۱۱:۲۸   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    دامون
    کاربر فعال|608 |373 پست
    می نویسم
  • ۱۱:۴۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    دامون
    کاربر فعال|608 |373 پست

    کامران و کتی دیگه از نجات پیدا کردن نا امید شده بودن که در اتاق به ارومی باز شد و یه سایه لرزون اهسته قدم به داخل گذاشت کتی می خواست جیغ بکشه که دستی جلوی دهانش را گرفت و گفت هیش ... من اومدم کمکتون دستم رو از روی دهنت برمی دارم فقط ساکت باش باشه .. کتی با سر باشه گفت یه دخترک لاغر اندام و ضعیف روبروش نمایان شد کامران پرسید تو کیستی ؟ برای چی داری به ما کمک می کنی دخترک با صدای اروم و گرفته ای گفت اسم من طناز چند روز پیش با دوستام اومدیم اینجا برای گردش و تفریح اهالی اینجا ما رو گرفتند مثل شما بستن تا قربانی کنن یه موجود عجیب دوستام رو کشت من تونستم فرار کنم اما نتونستم از این روستا خارج بشم باید با هم از اینجا فرار کنیم ..همینطور که دستهای کامران و کتی رو باز می کرد گریه می کرد کامران چاقویی که دستش بود رو ازش گرفت و گفت باشه دیگه گریه نکن من مطمئنم نجات پیدا می کنیم کتی گفت ولی پیرزن به ما گفت همه اهالی یا مردن یا رفتن طناز گفت دروغ گفته همشون پنهان شدن و با اون موجود همدستن کامران گفت هیس ..باید از اینجا بریم می دونی این راه به کجا میره طناز - اره به جنگل کامران- از اونجا می تونیم بریم طرف ماشین طناز -وقتی تو جنگل پنهان شده بودم دیدم ماشینتون رو تو دره پرت کردن.....

    ویرایش شده توسط دامون در تاریخ ۲۶/۱۰/۱۳۹۴   ۱۱:۴۱
  • leftPublish
  • ۱۲:۱۱   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    رانیا
    کاربر جديد|62 |37 پست

    من مینویسم1

  • ۱۲:۱۸   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    shailan
    کاربر جديد|137 |69 پست
    زیباکده
    دامون : 

    کامران و کتی دیگه از نجات پیدا کردن نا امید شده بودن که در اتاق به ارومی باز شد و یه سایه لرزون اهسته قدم به داخل گذاشت کتی می خواست جیغ بکشه که دستی جلوی دهانش را گرفت و گفت هیش ... من اومدم کمکتون دستم رو از روی دهنت برمی دارم فقط ساکت باش باشه .. کتی با سر باشه گفت یه دخترک لاغر اندام و ضعیف روبروش نمایان شد کامران پرسید تو کیستی ؟ برای چی داری به ما کمک می کنی دخترک با صدای اروم و گرفته ای گفت اسم من طناز چند روز پیش با دوستام اومدیم اینجا برای گردش و تفریح اهالی اینجا ما رو گرفتند مثل شما بستن تا قربانی کنن یه موجود عجیب دوستام رو کشت من تونستم فرار کنم اما نتونستم از این روستا خارج بشم باید با هم از اینجا فرار کنیم ..همینطور که دستهای کامران و کتی رو باز می کرد گریه می کرد کامران چاقویی که دستش بود رو ازش گرفت و گفت باشه دیگه گریه نکن من مطمئنم نجات پیدا می کنیم کتی گفت ولی پیرزن به ما گفت همه اهالی یا مردن یا رفتن طناز گفت دروغ گفته همشون پنهان شدن و با اون موجود همدستن کامران گفت هیس ..باید از اینجا بریم می دونی این راه به کجا میره طناز - اره به جنگل کامران- از اونجا می تونیم بریم طرف ماشین طناز -وقتی تو جنگل پنهان شده بودم دیدم ماشینتون رو تو دره پرت کردن.....

    زیباکده

    دامون خیلی فیلمای ترسناک میبینیاااااااااا 13

    انقلابی عظیم در داستان با دامون جووون418

    نفر سوم رو خوب اومدی

  • ۱۲:۲۳   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    رانیا
    کاربر جديد|62 |37 پست

    اه از نهاد کتی بلند میشه ورو به کامران میگه وای کامران حالا چیکار کنیم بدون ماشین که نمیشه این همه راه رو پیاده بریم که کامران رو به کتی و طناز میگه باید یه راهی پیدا کنیم نمیشه همینجوری دست رو دست بزاریم تا اون موجود عجیبی که طناز میگه ما رو هم نابود کنه بعد رو به طناز میگه ببین تو میتونی دقیقا بگی اون موجود چه شکلی بود با صدای جیغ کتی همه به اون سمت برمیگردن ولی...

  • ۱۵:۳۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۵:۳۶   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    ولی وقتی سرشون رو برمیگردونن هیچ اثری از هیچ موجودی نبود! کامران با ترس و آهسته گفت کتی چی دیدی که جیغ کشیدی؟!
    کتی جوابی نداد. کامران برگشت به سمتی که کتی واستاده بود اما خبری از کتی نبود! به هر طرفی چرخید و اول آروم صدا میزد : کتی! کتی! اما چون جوابی نیومد فریاد زد کتییییی!
    طناز دستش رو دوباره گذاشت رو دهن کامران و با گریه گفت تو رو خدا آروم باش اگه سر و صدا کنیم ما رو هم میگیرن و سه تامون رو قربونی میکنن. باید به خدمونت مسلط باشیم که بتونیم کتی رو نجات بدیم ...
  • leftPublish
  • ۱۵:۵۷   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من مینویسم
  • ۱۶:۰۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    کامران با تمام غروری که داشت شروع کرد به گریه کردن و هراسون دنبال کتی گشتن طناز دستشو گرفت گفت اروم باش و خودتو واسه هر چیزی اماده کن دوستای منم قربانی شدن من طاقت اوردم.کامران که اصلا به حرفای طناز گوش نمیداد دستشو از دست طناز کشید و رفت ته کلبه هرچی به اخر کلبه و اتاق های تاریکش نزدیک میشد صدای ناله و ضجه زدن بیشتر به گوش میرسید.بالاخره تو یکی از اتاق ها کتی رو پیدا کرد که وقتی کتی رو در اون حال دید دست و پاش سست شد و افتاد روی زمین.کتی رو از پاهاش اویزون کرده بودن ....
  • ۱۶:۳۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    رانیا
    کاربر جديد|62 |37 پست
    من ادامه میدم
  • ۱۶:۴۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    رانیا
    کاربر جديد|62 |37 پست
    کامران که کاملا سست شده وترسیده بود با دیدن کتی دراون حالت دو زانو روی زمین افتاد و قدرت بلند شدن نداشت که در این هنگام طناز وارد میشه ومیگه خواهش میکنم بلند شین الان وقت تسلیم شدن نیست ما باید کتی رو نجات بدیمو ازاینجا فرار کنیم وباشنیدن صدایی که با خنده میگه هه تسلیم فرار شما از همون اول که اومدین توی این روستا تسلیم شدین خبر ندارین طنازوکامران به هم خیره میشن اما اینبار...
  • ۱۶:۵۸   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۷:۰۸   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    روی پاهای کتی خراش هایی بوجود اومده بود که به آرومی خونریزی می کرد و این خون روی بدنش امتداد پیدا کرده بود و بعد از عبور از روی سر و صورتش در امتداد موهای بلندش روی زمین چیکه می کرد.
    صداهای وهم آوری توی کلبه شنیده می شد، در یک لحظه کامران طناز رو بلند کرد و خودشون رو توی اطاق دیگه ای پرت کرد!
    طناز آماده بود با تمام قدرت جیغ بزنه که کامران محکم دهنشو گرفت و فوری پرسید تو این چند روز کجا بودی؟ فریاد نزن و جواب بده، طناز با ترس گفت من توی زیر زمین بودم، زیر زمین های اینجا به هم وصل شدن و مردم ازشون تردد می کنن ولی جا برای قایم شدن پیدا می شه
    کامران گفت من بعید می دونم ما یا یه موضوع متافیزیکی روبرو باشیم، اگر اینطور بود قایم شدن تو بی معنی بود، ما باید نشون بدیم که می خوایم کتی رو که الان مثل طعمه برای گیر انداختن ماست رو نجات بدیم ولی بدون هیچ اثری فرار کنیم و مخفی بشیم تا یه فرصت مناسب، هنوز حرفهاشون تموم نشده بود که در اطاق با صدای مهیبی از جا کنده شد...
  • ۱۸:۱۰   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    مینویسم ..
  • ۱۸:۱۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    ... و نور خیره کننده‌ای کل اتاق رو گرفت و برای چند ثانیه بخاطر هجوم نور هیچ چیز قابل دیدن نبود، و به یکباره و با سرعت هم از بین رفت و همه چیز به حالت عادی برگشت به همراه سکوتی مطلق، همه چیز عجیب بود، در ِ اتاق سرجاش بود و با سرعت ملایمی بسته شد، صدای بهم خوردن در و اون لولای زنگ زده توی اون سکوت که میشد حتی صدای راه رفتن سوسک روی دیوار رو هم به وضوح تشخیص داد، کامران و طناز رو تکون داد و هر دو نگاهشون رو اول به سمت در و بعد از اون به آهستگی و با ترس به سمت کتی برگردوندن که حالا با چشمهای باز و خیره به در بین اونها نشسته بود، رنگش مثل گچ سفید شده بود و لبهاش بی رنگ، کامران متعجب و نگران سعی کرد خیلی آهسته دست کتی رو بگیره اما یکدفعه مثل حالت برق گرفتگی دستش رو پس کشید ...
  • ۲۱:۲۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۲۱:۳۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    صورت کتی بی حال و تکیده و نگاهش یخی شده بود. گفت من باید برم جوونا! شما هم ازین روستا برید. همه خانواده من رو کشتن، شماها رو هم خواهند کشت! یه گروه قبل از شما هم اومدن اما دیگه نیستن.
    کامران که یاد حرفهای پیرزنی که اول سفر همینها رو گفته بود افتاد و احساس کرد که مغزش یخ زده و هیچ فکری توش نمیتونه جریان پیدا کنه.
    باز صدایی که انگار از همه جا میومد گفت : ازین طرف، ازین طرف.
    کتی با نگاه یخیش به کامران خیره شد و جهتی رو با انگشت بهش نشون داد. سوراخی گوشه دیوار به اندازه یک آدم توی زمین کنده شده بود و به نظر میومد به زیرزمین میره. یادش نمیاد قبل از اون صدای ازجا کنده شدن در و نور شدید چنین سوراخی رو دیده باشه.
    نمیدونست باید با کتی چیکار کنه و باهاش حرف بزنه، حرفش رو گوش کنه یا نه ...
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان