خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۳:۱۸   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    رضا چرچیل قسمت دهم- پست دوم فرک در روز سوم

    فردای آنروز شهرام روی تخت هتل اسم و رسم داری در شمال شهر دارز کشیده بود که صدای ضربات در که حاکی از آن بود آشنایی پشت آن است او را روی تخت نیم خیز کرد. اخمهایش را در هم کشید و لحظاتی مردد ماند اما بالاخره بلند شد و در را گشود. صادق پشت در بود. شهرام ابرویی بالا انداخت. صادق گفت: نمیری کنار بیام تو؟ شهرام با بی اعتنایی جواب داد: برنامه عوض شده؟! قرار نبود بیای اینجا. صادق وارد اتاق شد و روی صندلی کنار تخت نشست و گفت: اومدم ببینم کم و کسری نداشته باشی. ننه بهم گفت سفارش یه مازراتی برات بدم اونم فقط سفید بعد زد زیر خنده و منتظر شنیدن حرفی از شهرام شد. وقتی دید شهرام چیزی نمی گوید گفت: من رازدار چرچیل بودم ، چرا تو و ننه نمی گین برنامه چیه؟ حالا ما غریبه شدیم.

    شهرام روی تخت دراز کشید و چشمانش را بست و زیر لب گفت: به وقتش می فهمی.

    صادق از روی صندلی بلند شد و غرولندکنان گفت:باااااشه!....چیزی خواستی خبرم کن. شهرام با شنیدن بسته شدن در چشمانش را گشود....
  • ۱۴:۲۰   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۴:۲۷   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    نام: لاله برهانی

    لقب: ننه

    ارتباط با رضا چرچیل:همدست

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۴:۳۳   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    لاله ملقب به ننه همراه با رضا چرچیل-این عکس در مرخصی سه روزه رضا گرفته شده

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۴:۳۵   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    نام: شهرام مجیدی

    لقب:-

    ارتباط با رضا چرچیل: همدست و دست راست لاله

    بقیه داستانو بنویس ...
  • leftPublish
  • ۱۴:۳۸   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    نام: شاداب محمدی

    لقب: -

    ارتباط با رضا چرچیل: فرزند - این عکس را وکیل رضا در آخرین ملاقاتشان برای رضا آورده است.

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۴:۴۱   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    رضا چرچیل قسمت یازدهم پست دوم نوشان پست ششم روز سوم
    صادق با عصبانیت سوار ماشینش شد و حرکت کرد نمی دانست چه انفاقاتی در شرف وقوع است ولی نگران و ناراحت بود به سمت دفتر وکیل رضا رفت مینا مزدکی وکیل پایه یک دادگستری زمانی معشوقه رضا بود بعد از گم شدن مادر شاداب که بعدها معلوم شد دزدکی از ایران رفته است رضا علاقه ای به تشکیل خانواده نداشت و ترجیح میداد با روابط کوتاه مدت خودش را سرگرگ کند مینا دختر زرنگ و باهوشی بود که نیاز به حمایت داشت دست تقدیر رضا را سر راهش قرار داد آن دو دوره ای که با یکدیگر روابط نزدیکتری داشتند بیشتر از آن که عاشق هم باشند نیاز های یکدیگر را بر طرف میکردند از آنجایی که رضا علاقه ای نداشت شخصی در زندگی اش باشد که از تمام اسرارش سر در بیاورد و به هیچ کس اعتماد نداشت ، چند وکیل داشت که هر کدام زمانی به دردش خورده بودند ولی هیچ کدام بیشتر از مینا از اسرارش خبر نداشتند برای همین هم مینا را برای وکالت این پرونده انتخاب کرده بود.
    صادق پشت در دفتر مینا رسید و زنگ زد صدای پاشنه های زنانه ای شنیده شد.خود مینا در را باز کرد منشی اش رفته بود. مینا زنی 40 ساله و خوش پوش بود بعد از وکالت بیشترین وقتش را صرف رسیدگی به زیباییش میکرد و موها و ناخن های آراسته اش نظر بیننده مخصوصا مردانی مثل صادق را جلب می کرد در مدت دو سالی که ارتباط خاصی با رضا داشت توانسته بود دفتر کار و منزل شخصی مرتبی برای خوش دست و پا کند رضا مرد دست و دل بازی بود. مینا با دیدن صادق جا نخورد گفت: بهت گفتم پسره حرف نمیزنه صادق به دنبال مینا وارد دفتر شد و گفت: پس به نظر تو شهرام و رضا فرستاده دنبال کاری؟ مینا به او که روی یک صندلی در اتاق انتظار نشسته بود نزدیک شد و گفت: بله و به نظرم عمر تو برای چرچیل تموم شده است یه مهره سوخته ای صادث با عصبانیت لگدی به میز رو به رویش زد. مینا گفت عصبانی نشو کارمون تموم نشده تو باید سعی کنی من مهره سوخته نشم
    صادق گفت همون موقع که وسایلتو از خونش جمع کردی و اومدی بیرون مهره سوخته شدی نگو که به خاطر برگشت شاداب بود و شما هنوزم با همید که آمار جفتتونو دارم مینا برگشت و چشم غره ای به صادق رفت: فضولیش به تو نیومده صادی. من و رضا عین دو تا آدم بالغ تصمیم گرفتیم نوع رابطمونو عوض کنیم بقیه اشم به تو مربوط نیست اگه میخوای به هدفت برسی بهتره واسه خودت دشمن تراشی نکنی ما با دوستی بهتر به نتیجه میرسیم تا دشمنی
  • ۱۶:۲۴   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    نام: مینا مزدکی

    لقب: -

    ارتباط با رضا چرچیل: وکیل

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۶:۲۶   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۶:۳۶   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    رضا چرچیل قسمت دوازدهم

    رضا توی زندان کلافه و بیقرار به نظر می رسید، اطلاعاتی که بهش رسیده بود نشون می داد که کارها در وقت مناسب و در زمان مناسب در حال انجام هست، اطلاعاتی در مورد یکی از شرکت های وابسته خودش البته با نقشه ی خودش درز کرده بود که نشون می داد خریداری شدن یک بلوک بزرگ از کارخونه ی آلمینیوم اراک در بورس با مشکلاتی همراه بوده، ارزش این معامله ده ها میلیارد تومان بود و به نظر می رسید که این خرید به دنبال انتشار  اخبار اشتباه از ضرر سنگین این شرکت در آخرین مجمع و سقوط عجیب قیمت سهامش انجام شده و تحقیقات جدید نشون می داد که ممکنه این ضرر بزرگ ناشی از سرمایه گذاری شرکت بوده و واقعی نیست!

    این خبر جلوی پرونده ی آزادی مشروط رضا رو گرفته بود و پرونده ی جدیدی از فساد اقتصادی در ابعاد بزرگ بر علیه اون در حال تشکیل بود.

    از طرف دیگه ورود 120 میلیون دلار پول نقد که در امارات تهیه شده بود تقسیم شده و از مرز های پاکستان، افغانستان و عراق در حال ورود بود، رضا سعی می کرد در تنهایی روی جزییات اتفاقاتی که در حال افتادن بود تمرکز کنه ولی رقابت های افراد حقیر داخل زندان دیگه داشت از کنترل و تحمل رضا خارج می شد...

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۲۱/۴/۱۳۹۵   ۱۶:۴۳
  • leftPublish
  • ۱۶:۴۲   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    رضا چرچیل در یکی از جلسات دادگاه

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۷:۰۸   ۱۳۹۵/۴/۲۱
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    نام: فرهاد

    لقب: داش فری چشم قشنگ

    ارتباط با رضا چرچیل: نوچه در زندان

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۱:۲۳   ۱۳۹۵/۴/۲۲
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۱:۲۷   ۱۳۹۵/۴/۲۲
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست

    رضا چرچیل قسمت سیزدهم- پست اول بهزاد لابی در روز چهارم

    سر و صدای زیاد دعوا و درگیری از بیرون اتاقی که رضا اونجا بود به گوش رسید. واعظ در حالی که خون از دماغش جاری شده بود و روی لب و دهن و لباسش ریخته بود خودش رو به اتاق رضا رسوند و گفت : فکر کردی کی هستی مرتیکه عوضی. نابودت میکنم ...

    هنوز سر و صداهای دعوا نخوابیده بود که چهار پنج تا سرباز ریختن توی بند و حسابی همه رو کتک زدن و واعظ و یکی از رفیقاش و یکی از افراد طرف دعوا رو دستبند زدن و بردن. بعد به پزشک اجازه دادن که وارد بند بشه و بعد از معایناتی بلند شد و گفت مُرده!

    پارچه سفیدی آوردن و جسد زندانی رو که در دعوا با تیم واعظ کشته شده بود رو توش پیچیدن و بردن ...

  • ۱۳:۱۶   ۱۳۹۵/۴/۲۲
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۳:۵۰   ۱۳۹۵/۴/۲۲
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    رضا چرچیل قسمت چهاردهم پست دوم روز چهارم

    رضا از لا به لای جمعیت راهی باز کرد و از بند خارج شد یک نفر خود را به او رساند رضا از گوشه چشم دید فرهاد است به مسیرش ادامه داد فرهاد کنارش رسید و این بار بدون پنهان کاری شروع به صحبت کرد و گفت خیلی برامون بد شد رضا گفت: من اهمیت نمیدم به این مسخره بازیها فرهاد جواب داد: چون نفهمیدی چی شد تو اتاق بودی دعوا سر تو بود اگه واعظ بیوفته سر لج آسایش نمی زاره واسمون منم پام گیره دیشب خواب بودم از پچ پچ هم اتاقی هام بلند شدم شنیدم به هم میگفتن که مطمئنن یکی من و مامور کرده تو رو اذیت کنم رضا گفت: مگه غیر از اینه؟ و پوزخند زد فرهاد گفت: نه چرچیل شوخی نیست اونها فک میکنن من میخوام بکشمت رضا گفت: خرن ولشون کن

    رضا به طور پنهانی از فرهاد خوشش می آمد در چهره اش خباثت نبود فرهاد گفت: بهت گفتم زودتر واسه واعظ یه فکری بکن رضا گفت: دیدی کی اول چاقو کشید؟ فرهاد به صورت چرچیل خیره شد می ترسید جواب داد: کمکی به شرایطمون می کنه؟ رضا هم به او نگریست و چیزی نگفت فرهاد اطمینانی را که برای لب گشودن نیاز داشت گرفته بود گفت: صادق به من گفت بیام اینجا که حواسم به کارهای تو باشه راستش رو بخوای من یه پول گنده ای به دم و دستگاه تو بدهکار بودم که وکیل تو داشت من و مینداخت زندان. قضیه ماله 4 سال پیشه صادق بدهی مو صاف کرد بعدها فهمیدم اصلا قضیه بدهی و وکیل و این داستانها همش نقشه صادق بوده میخواسته یکیو مدیون خودش کنه که تو همچین شرایطی به دردش بخورم. بد ازاون من و صادق بده بستون زیاد داشتیم با هم ولی این که بخوام جاسوسیه تو رو بکنم واسش..... فرهاد مکثی کرد و ادامه داد دیروز داداشم زنگ زد بهم و ازم تشکر کرد که واسش پول ریختم تو غربت پول لازم بوده انگار. من که پولی ندارم بریزم براش واسه این لطف جز تو باید از کی تشکر کنم؟ فهمیده بودم که واعظ می خواد بکشتت با دیدن تعجب رضا اضافه کرد منم آنتن های خودمو دارم. اون پسره که مرد میخواست امشب بیلد سراغت

    رضا فهمید کار فرهاد بوده....

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۲۲/۴/۱۳۹۵   ۱۳:۵۵
  • ۱۷:۲۹   ۱۳۹۵/۴/۲۲
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    رضا چرچیل قسمت پانزدهم پست اول فرک در روز چهارم

    شهرام طبق نقشه پیش رفته بود. به عنوان یک بازرگان بین المللی سراغ مینا رفته و یک دردسر گمرکی را بهانه کرده بود.

    از آنجا که رضا نقطه ضعف مینا را می دانست، شهرام خیلی زود توانسته بود او را تحت تاثیر شرایط مالی ساختگیش قرار دهد و مینا اولین پیشنهاد قرار شام دو نفره را پذیرفته بود. سر شام از هر دری سختی رفت و شهرام راه را برای دیدارهای مجدد گشود.

    ....

    فرهاد حسابی توی دردسر افتاده بود. چند دقیقه بعد نگهبانان زندان آمدند و او را هم بردند. رضا روی تختش نشسته بود و رفتن فرهاد را نگاه می کرد. رضا علاقه مند نبود از نفوذش در زندان استفاده کند ولی خواسته یا ناخواسته فرهاد را او به دردسر انداخته بود.

    ..

  • ۱۷:۴۸   ۱۳۹۵/۴/۲۳
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۷:۵۶   ۱۳۹۵/۴/۲۳
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    رضا خیلی فکر کرد، موقعیت پیچیده ای بود، درگیری بیشتر ممکن بود دایره ی آدم کشی رو وسیع کنه تا جایی که پای خودش هم بیاد وسط، و اونوقت آزادی آبرومندانه بعد از 5 سال به خطر جدی میوفتاد، رضا خیلی هم اهل معرفت نیود ولی بدون فرهاد دست تنها می شد تا وقتی بتونه یک آدم تا حدودی قابل اعتماد پیدا کنه
    واعظ چی؟ ممکن بود بزودی دوباره سر و کلش یا سر کله ی اعضای باندش پیدا بشه، رضا اهل ترس نبود و واقعا براش مهم نبود با میلیاردها تومن ثروت همین امروز بمیره ولی تا وقتی که زنده بود حسابی اهل حساب و کتاب بود.
    خیلی منطقی با خودش به جمع بندی رسید، حمایت از یک قاتل جوری که به وضعیت عادی برش گردونه احمقانه بود، شاید بشه برای جبران جلوی اعدامشو گرفت و هوای خانوادشو داشت ولی دیگه نمی شد روی حضورش تو این بند حساب کرد.
    واعظ چی؟ نمی شد با همچین آدم های چاقو به دستی شبا با خیال راحت خوابید، پس به نظرش رسید که برای اولین بار از قانون کمک بگیره، البته به روش خودش، درست کردن پاپوش و یک پرونده محلک جدید برای واعظ جوری که به سرعت سر مار قطع بشه، اونوقت شاید می شد با خیال راحت دار و دستشو برای این چند سال غر هم رد...
    با این فکر ها بود که رضا شب رو به صبح رسوند.
  • ۰۸:۰۴   ۱۳۹۵/۴/۲۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من می نویسم
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان