۱۷:۵۹ ۱۳۹۴/۱۱/۱۷
نگردد یادت از یادم فراموش
تو ای شیرین لب و سیمین بناگوش
نه از خاطر روی , نه از دل من
بود سقف تو بر تارک , سراپوش
چو خونم در رگ و جانم دویدی
ز عشقت میزند این خون من جوش
نبیند چشم من , جز روی ماهت
مگر جز تو شنیده هر دوتا گوش؟
دل و جانم بهاری شد , چو باغی
که دارد باغبانی , مهربان کوش
چو زنبوری به گرد روی آن گل
غزلها گفته ام همچون عسل نوش
هوس کردم که آغوشت گشایی
نکردی و زدم از شوق آن , جوش
به آغوشت مثال باغ گویم
نچیدم میوه ای از باغ آغوش
گریبان چاک و هم سینه گشودم
بدیدی سینه را عریان و کم پوش
زدی دستی بدن را با محبت
ببردی عقلم و از سر همی هوش
به دستت چون خمیری تازه بودم
بپختی در تنورت , نان خوش نوش
به باغی همره و همپای بودی
قدم رنجیده کردی , دوش بر دوش
نمی خواهی دگر همراه گردی
بگفتی این سخن بر گوش من دوش
تو گفتی , کن فراموشم که رفتم
نمی گردی , مگر گردم کفن پوش
اگر قصد تو این باشد, چه سازم؟
تو خواهی و بکن , من می کنم گوش
بدان تو می روی و این جوانبخت
شود بدبخت و هم گردد سیه پوش
فریدون چگینی (جوانبخت)