۰۱:۴۱ ۱۳۹۴/۱۱/۲۵
برخيز که غير از تو مرا دادرسي نيست
گويي همه خوابند ، کسي را به کسي نيست
آزادي و پرواز از آن خاک به اين خاک
جز رنج سفر از قفسي تا قفسي نيست
اين قافله از قافله سالار خراب است
اينجا خبر از پيش رو و باز پسي نيست
تا آئينه رفتم که بگيرم خبر از خويش
ديدم که در آن آئينه هم جز تو کسي نيست
من در پي خويشم ، به تو بر مي خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسي نيست
آن کهنه درختم که تنم زخمي برف است
حيثيت اين باغ منم ، خار و خسي نيست
امروز که محتاج توام ، جاي تو خاليست
فردا که مي آيي به سراغم نفسي نيست
در عشق خوشا مرگ که اين بودن ناب است
وقتي همه ي بودن ما جز هوسي نيست
#هوشنگ_ابتهاج
(ه.الف.سايه)