خانه
213K

شعر و قصه های کودکانه

  • ۱۰:۵۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست

    مامانهای خوب مهربونی که شماهم مثل من هرچی قصه و شعر بلد بودید برای این این کوچولوهای نازنین32 گفتید و الان دیگه چیزی در بساط ندارید بیاین تو این تاپیک بهم کمک کنیم 39

  • leftPublish
  • ۱۹:۲۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    بچه ‌هاي دو ساله خيلي دوست دارند كسي در گوش ‌شان چيزي بگويد و وقتي كه خودشان اين كار را انجام مي‌دهند، حسابي احساس غرور مي‌كنند.

    چيزي در گوش كودكتان زمزمه كنيد، مثلا بگوييد: بيا دست بزنيم.

    از كودك دو ساله ‌تان بخواهيد او هم آهسته چيزي در گوش‌ شما بگويد.

    آنقدر به اين كار ادامه دهيد تا كودكتان كاملا ياد بگيرد چطور صدايش را پايين بياورد.

    این یک بازی آسان برای تقویت هوش و خلاقیت کودک دلبند شماست.

    😊
  • ۱۹:۲۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    توی آلاچیق، در دل صحرا
    من و تو تنها، فرزند رعنا

    قصه می گویم، می دهم تابت
    می خندی تو، می برت خوابت

    قصه می گویم، از یه روز شاد
    می دوی در دشت، می دوی چون باد

    برۀ سفید، می دود با تو
    از بلندی ها، می پرد با تو

    می غلتی آرام، روی سبزه ها
    مثل جویباری، جاری و رها

    لالالالایی

    لالایی لالا

    شب که می رسد، توی آسمان
    می رسد به گوش، تار ترکمان

    می خوابی و ماه، روی آلاچیق
    می تابد آرام، نرم و بی دریغ

    وقتی بخوابی، من تنها می شم
    می دوزم برات، شال ابریشم

    عرقچین سبز، روسری گلدار
    گلای نخی، رو شاخ انار

    در پناه گل، دلبندم جانان
    خواب خوش بینی، خواب بی پایان

    در این گلستان، فرزندم لالا
    برایم بگو، فردا خوابت را
  • ۱۹:۲۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    #داستان
    #جیرجیرک و مورچه
    در جنگلی بزرگ🌴🌲🌳 و سر سبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی می کرد کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه ی برگ ها بنشیند وساز بزند🎻🎷🎺 و آواز بخواند🎶🎵🎧
    جیرجیرک هیچ کاری را به اندازه ی آواز خواندن دوست نداشت مخصوصا" آن روزها که هوا خیلی گرم بود ☀☀
    دراز کشیدن زیر سایه ی برگ ها 🍀🍀
    واقعا" لذت بخش بود جیرجیرک هم کاری غیراز این نمی کرد اما بر خلاف جیرجیرک همسایه اش مورچه ی سیاه حتی یک لحظه هم استراحت نداشت ، او از صبح که بیدار می شد تا آخر شب کار می کرد بعضی وقت ها آن قدر خسته می شد که قبل از خوردن شام خوابش می برد جیرجیرک هر روز می دید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش می کرد وداخل لانه اش غذا ذخیره می کرد او همیشه با مسخرگی به مورچه می گفت :چرا این قدر کار می کنی این همه غذا را برای چه می خواهی تو خیلی حریص هستی !بیا مثل من زیر سایه دراز بکش واز زندگی لذت ببر

    اما مورچه می گفت :نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا می توانم برای زمستانم غذا ذخیره کنم زمستان که از راه برسد هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمی شود .بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک می گفت : همسایه ی عزیز بهتر است تو هم کمی به فکر زمستانت باشی و برای خودت غذا ذخیره کنی اما جیر جیرک اصلا"به این حرف ها گوش نمی داد و می گفت : غذا همیشه هست اما وقت برای ساز زدن همیشه پیدا نمی شود.

    روزها گذشتند و سرانجام فصل برف و سرما از راه رسید مورچه ی سیاه که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیا ل راحت داخل لانه اش نشسته بود واستراحت می کرد اما جیر جیرک تنبل نه لانه ای داشت نه غذایی او از گرسنگی داشت می مرد برای همین در خانه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن آن قدر سردم شده و گرسنه ام که حتی نمی توانم ساز بزنم مورچه با اخم به او گفت : آن موقع که روی برگ ها می نشستی و ساز می زدی باید به فکر این روزها می بودی وبعد در را به روی جیرجیرک بست و جیرجیرک خوش گذران وبی فکر گرسنه و خسته در برف وسرما سرگردان شد و دیگر هیچ کس او را ندید.
  • ۱۹:۲۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    حیوانات

    کلاغه می گه قار و قار و قار
    دستاتو بشور موقع ناهار

    گنجیشکه میگه جیک و جیک و جیک
    قهر نمی کنه بچه کوچیک

    مرغه می خونه قدقداقدا
    مهربون باشید ای کوچولوها

    مرغابی میگه قاقاقاقاقا
    چقدر قشنگه بازی شما

    کفتره میگه بغو بغو بغ
    کوچولوی من دروغه لولو

    پیشیه میگه میو میو
    دنبال توپت مثل من بدو

    خروسه میگه قوقولی قوقو
    صبح شده دیگه پاشو
  • ۱۹:۲۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    قصه گو: و برای گنجشک هم کمی دانه آورد و رفت که بخوابد، اما دیگر جایی برای او باقی نمانده بود. کمی ایستاد و با لبخند به حیواناتی که در اتاق او و زیر لحاف گرمش خوابیده بودند نگاه کرد که یکدفعه خروس زری خوش صدا شروع کرد به قوقولی قوقو .بله صبح شده وبارون هم بند اومده بود. خاله پیرزن نفس راحتی کشید و رفت صبحانه را آماده کرد و سفره را انداخت. بعد از اینکه همه صبحانه شان را خوردندخاله پیرزن گفت:

    خاله پیرزن: « خب بارونم که دیگه بند اومده ، حالا برید سراغ زندگیتون.»

    قصه گو: یه مرتبه خروس زری گفت:

    خروس:« من که صبح زود پا می شم از خواب،قوقولی قوقو می کنم برات،بزارم برم؟!»

    قصه گو:خاله پیرزن دید خروس راست می گوید، گفت:

    خاله پیرزن:«خب، تو بمون.»

    قصه گو: مرغ زرد پا کوتاه گفت:

    مرغ:« من که قدقدا می کنم برات،تخم طلا می کنم برات،بزارم برم؟!»

    قصه گو:خاله نگاهی به مرغ و جوجه ها انداخت و گفت:

    خاله پیرزن:« خب، شما هم بمونین».

    قصه گو:سگ گفت:

    سگ:« من که واق واق می کنم برات ،دزدا رو چلاق می کنم برات،بزارم برم؟!»

    خاله پیرزن:- « تو هم بمون.»

    قصه گو:گاو می خواست حرف بزند که گنجشک پرید تو حرفش و گفت :

    گنجشک:« من که جیک و جیک می کنم برات تخم کوچیک می کنم برات بزارم برم؟!»

    خاله پیرزن:- « تو هم بمون.»

    قصه گو:اما یکدفعه همه حیوانات شروع کردند به داد زدن و اتاق شلوغ شد:

    کلاغ:- « من که قار قار می کنم برات همه رو بیدار می کنم برات بزارم برم ؟!»

    گربه:- « من که میو می کنم برات موشا رو چپو می کنم برات بزارم برم؟!»

    گاو:- « من که ما و ما می کنم برات ببین که چه ها می کنم برات بزارم برم؟!»

    قصه گو:خاله پیرزن نمی دانست که باید چکار کند. نه دلش می آمد که آن ها را بیرون کند و نه در کلبه ی کوچکش برای آن ها جایی داشت. کمی فکر کرد و گفت :

    خاله پیرزن:« به یه شرط، همگی به هم کمک کنین و برای خودتون خونه درست کنین، چون همه نمی تونیم توی کلبه بخوابیم.»

    قصه گو:حیوانات از خوشحالی فریاد کشیدند:

    همه حیوانات:« ماما، جیک جیک ، قوقولی قوقو، واق واق، قد قد قدا، میو میو، قار قار ….»

    قصه گو:آن روز همه کمک کردند تا برای همدیگر خانه بساطند و آن شب، هر کس در خانه ی خودش خوابید. مرغ و خروس و جوجه ها در لانه شان، گاو در طویله اش، کلاغ و گنجشک در لانه هایشان که در بالای درخت بود و گربه و سگ هم در خانه های کوچکشان. حالا همه آن ها با هم دوست بودند. از آن روز به بعد ، همگی هر روز صبح زود با صدای خروس زری خوش صدا از خواب بیدار می شدند و در کارهای خانه و مزرعه به خاله پیرزن مهربان کمک می کردند. حالا نه تنها خاله پیرزن، بلکه همه ی آن ها دیگر تنها نبودند.
  • leftPublish
  • ۱۹:۲۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    #مهمان_های_ناخوانده
    قصه گو:یکی بود یکی نبود . غیر از خدا هیچ کس نبود در کلبه کنار جنگل،🌾🌾🌾
    خاله پیرزن مهربانی بود👵
    که روزها در مزرعه کوچکش به تنهایی کار می کرد و شبها خسته و غمگین می خوابید.💤💤
    یکی از شبها🌃 که هوا خیلی سرد بود❄❄❄
    و باران تندی می بارید☔
    خاله پیرزن شامش را خورده بود و می خواست بخوابد که یکدفعه «تق! تق! تق!»، صدای در بلند شد.🚪🚪🚪
    قصه گو:خاله پیرزن پرسید:
    خاله پیرزن: « کیه کیه این وقت شب در می زنه تق و تق و تق!»

    قصه گو: صدایی از پشت در جواب داد:

    مرغ:- یه مرغ زرد پا کوتاه🐥
    وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر ، همه تنم شده خیس و تر»☔
    قصه گو:
    خاله پیرزن👵 در را باز کرد و با دیدین مرغ زرد پاکوتاه🐥 که زیر باران ☔ایستاده بود و از سرما می لزید😖 گفت :
    « خیس شدی زیر بارون ، بیا بفرما جونم بشین کنار آتیش 🔥🔥🔥، خوش اومدی به
    خونه ام🏡

    قصه گو:اما همین که خانوم مرغه وارد اتاق شد چند تا جوجه کوچولو 🐣🐣🐣🐣🐣🐣هم دویدند و رفتند زیر لحاف خاله پیرزن، که هم گرم بود و هم نرم. خاله پیرزن از دیدن آن ها خندید و رفت کمی دانه 🍚🍚برایشان آورد، همین که می خواست برود زیر لحاف، باز صدای در 🚪🚪🚪بلند شد: «تق! تق! تق!»

    خاله پیرزن👵: « کیه کیه این وقت شب ،در می زنه تق و تق و تق!»

    گربه🐱:- «گربه شیطون و بلا ،وا کن در رو تو رو بخدا؛،بارون می باره☔ جر و جر و جر ،همه تنم شده خیس و تر»

    قصه گو:
    خاله پیرزن👵 با دیدن گربه 🐱که مثل موش🐭 آب کشیده شده بود خندید و گفت:

    « خیس شدی زیر بارون ،بیا بفرما جونم، بشین کنار آتیش 🔥🔥🔥،خوش اومدی به
    خونه ام🏡

    قصه گو:
    گربه🐱 دوید و رفت زیر لحاف و خاله پیرزن برای او هم یک کاسه شیر آورد و رفت خوابید.چیزی نگذشته بود که دوباره: «تق! تق! تق!»

    خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب ، در می زنه تق و تق و تق!»

    کلاغ🐦« کلاغ سیا! کلاغ سیا ، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر ،همه تنم شده خیس و تر»

    خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون ،بیا بفرما جونم، بشین کنار آتیش، خوش اومدی به خونه م»

    قصه گو: کلاغ هم رفت زیر لحاف و خاله پیرزن برای او هم کمی پنیر آورد اما هنوز نخوابیده بود که دوباره : «تق! تق! تق!»

    خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب،در می زنه تق و تق و تق!»

    سگ🐶:- « سگ سیاه پا کوتاه، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر ، همه تنم شده خیس و تر»

    خاله پیرزن👵« خیس شدی زیر بارون ،بیا بفرما جونم بشین کنار آتیش ، خوش اومدی به خونه م»

    قصه گو: سگ هم دوید زیر لحاف و خاله پیرزن برای او هم کمی غذا آورد و رفت خوابید. تازه خوابشان برده بود که : «تق! تق! تق!»

    خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب،در می زنه تق و تق و تق!»

    گاو🐄🐄:– « گاوم با شاخای طلا، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر، همه تنم شده خیس و تر»

    خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون ،بیا بفرما جونم، بشین کنار آتیش، خوش اومدی به خونه م»

    قصه گو:خاله پیرزن 👵گاو را هم به کلبه دعوت کرد و برای او هم کمی علف آورد و رفت و خوابید.😴😴😴
    اما وقتی گاو که از همه حیوانات بزرگتر بود، رفت زیر لحاف، نصف آن را گرفت. حیوانات دیگر تا آمدند اعتراض کنند دوباره: «تق! تق! تق!»

    خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب ، در می زنه تق و تق و تق!»

    خروس🐔🐔🐔: – « خروس زری خوش صدا، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر، همه تنم شده خیس و تر»

    خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون، بیا بفرما جونم بشین کنار آتیش، خوش اومدی به خونه م»

    قصه گو:خانم مرغه و جوجه ها با دیدن خروس زری خیلی خوشحال شدند و به خاله پیرزن گفتند که او رفته بود تا برای آن ها غذا پیدا کند. خاله پیرزن کمی دانه برای خروس آورد و رفت که بخوابد. سر و صدای آن همه حیوان که به زور خودشان را زیر لحاف جا داده بودند اتاق را پر کرده بود.

    خاله پیرزن که نمی تونست در آن شلوغی بخوابد ، داشت با خودش فکر می کرد : « که اگه فقط یه حیوون دیگه بیاد، من باید سرپا بخوابم، چون دیگه جایی نمونده…» که ناگهان : «تق! تق! تق!»

    خاله پیرزن:- « کیه کیه این وقت شب، در می زنه تق و تق و تق!»

    گنجشک🐧:- « گنجشک ریزه ی بلا ، وا کن در رو تو رو بخدا، بارون می باره جر و جر و جر، همه تنم شده خیس و تر»

    قصه گو:صدای داد و فریاد حیوانات قطع شد. همه ساکت شدند تا ببینند خاله پیرزن چکار می کند او باز هم با مهربانی در را باز کرد و گفت:

    خاله پیرزن:- « خیس شدی زیر بارون،☔ بیا بفرما جونم، بشین کنار آتیش🔥🔥🔥 ،خوش اومدی به خونه م»
  • ۱۹:۲۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    شب که میخوام بخوابم

    می رم تو رختخوابم

     میگم خدا جونم خدا!

    دوست قشنگ بچه ها

     تو خیلی مهربونی

    هر چی می خوام بگم خودت می دونی

    وقتی تو با من باشی غم ندارم

    هیچ چیزی کم ندارم

    دلم می خواد  خوابی قشنگ ببینم

     یه خواب خوب رنگارنگ ببینم...

     
  • ۱۹:۲۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    کیم؟ چیم؟ کتابم؟

    کتاب کودکانم

     بچه ها دوستم دارن

    یه دوست مهربانم

     قصه دارم شعر دارم

     نقاشی های زیبا

    زود بگو که چشم نخوری ایشا الله

    خدا جونم کمک کن

     تا بچه ها بیان منو بخونن

     با من کمی دوست باشن

     هر چی رو که نمی دونن بدونن
  • ۱۹:۲۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    به خانه ما خوش آمدی

     
    آی بچه ها آی بچه ها!    خوش آمدید خانه ی ما

    اگر که خوب گوش بکنید.. یاد می گیرید خیلی چیزا

    این خانه را که می بینید .. یک در داره 2پنجره

    از هرجایی که فکر کنید                         خانه ما قشنگ تره

    راستی یادم رفته بگم     که اسم من آزاده است

    خدای مهربون به من        مادر خوبی داده است

    مثل  تمام  شماها             من هم کلاس اولم

    درس ها راخوب یاد میگیرم ..فکر نکنید که تنبلم

    شکر خدا باید بگم                                 بابای من مهربونه

    وقتی می آد ازسرکار   خنده رو لب ها مهمونه

    تصویر را خوب نگاه کن   حالا بگو دوست عزیز

    پنجره کو؟ پرده کجاست؟فرش وگل وکتاب ومیز

    اعضای خانه هر کدام    دارند یه کاری می کنند

    مادروبابا وامین         بگو چه کاری می کنند؟
  • ۱۹:۲۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
     

     

     

    یکی بود یکی نبود

     

    زیر گنبد کبود

     

    کفشی بود که بند نداشت

     

    بندای بلند نداشت

     

    رفت و رفت به خاک رسید

     

    یه دونه کرم خاکی دید

     

    گفت: تو بند من می شی نازت کنم؟

     

    ببندمت بازت کنم!

     

    کرمه گفت: نه، نمی شم

     

    آخه من تشنه می شم، گشنه می شم

     

    زیر خاک ژینگول و وینگول می خورم

     

    صبح تا شب وول می خورم

     

    من جایی بند نمی شم

     

    برو بند خودتو پیدا بکن

     

    من برات بند نمی شم

     
  • leftPublish
  • ۱۹:۲۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    دویدم و دویدم
    به یک اتو رسیدم

    گفتم اتو چه نازی
    میای منو تو بازی

    اتو دمش تاب داد
    با ناز به من جواب داد

    خطر داره بازی با من
    نشو تو همبازی با من

    تنم همیشه داغه
    یه چشم دارم چراغه

    پیف میکنم پاف میکنم
    پیرهنت رو صاف میکنم

    اگر به من یه روزی
    دست بزنی میسوزی
  • ۱۹:۲۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    گل اومد بهار اومد👆👇🌸🌸

    روزی بود، روزگاری بود
    تو بیابون خدا
    نخودی از نخودا
    خونه داشت و زندگی
    همه چی، هر چی بگی!
    همه چی، از همه جور:
    روی رف تنگ بُلور
    این‌ورِ رف، گُلاب‌پاش
    اون‌ورِ رف، گُلاب‌پاش
    ترمه و سوزنی داشت
    پارچه‌ی پیرهنی داشت.
    نخودی نگو، بلا بود
    خوشگل خوشگلا بود
    اما فقط یه غم داشت
    یه چیز تو دنیا کم داشت:
    همدل و همزبون نداشت
    جفت هم آشیون نداشت
    نخودی تو اون درندشت
    تنهای تنها می‌گشت

    هر صبحِ زود پا می‌شد
    راهیِ صحرا می‌شد
    این‌ور و اون‌ور می‌گشت
    قدم‌زنون برمی‌گشت
    می‌گفت: «چرا، خدا جون
    تو این بر و بیابون
    تنهای تنها موندم
    از زندگی وا موندم؟»
    یه صبح زود که پا شد
    چشاش دوباره وا شد
    این‌ورِ شو نیگا کرد
    اون‌ورِشو نیگا کرد
    اومد کنارِ پنجره
    دیدش که پشت پنجره
    از همیشه‌م خالی‌تره!
    نخودی غمش گرفت
    غم عالمش گرفت:
    «چکنم، چکار کنم؟
    چه جوری از تنهایی فرار کنم؟
    هوار کنم؟
    سر بزارم به صحرا
    دل بکنم از اینجا؟
    نه. . نخودی!
    مگه دیوونه شدی؟
    دل بکنی از این‌جا ـ کجا میری؟
    سر می‌ذاری به صحرا؟
    آخه، ببینم، با غُصه
    کدوم کاری دُرسّه؟
    غصه که کار نمی‌شه
    اینو بدون همیشه!»
    برگشت‌و جاشو جم کرد
    چایی رو آورد و دم کرد

    اتاق‌و قشنگ جارو زد
    رختارو شست، اُتو زد
    شونه به زُلفونش کشید
    سُرمه به مُژگونش کشید.
    زلفِ سیاهش رو دوشش
    گوشواره‌هاش به گوشش
    کاراش‌و رو به ِرا کرد
    تو آیینه نیگا کرد
    نخودی، نه به از شما،
    شده بود یه تیکه ماه!
    «حیف! کسی نیس نیگام کُنه
    نیگا به سر تا پام کُنه
    بیاد بگه خاله نخودی
    وای که چقد خوشگل شدی!»
    نخودی چشم به راه موند
    امّا زمین سیاه موند .
    یه هفته، دو هفته، سه هفته،
    چهار هفته بود
    که برف و سرما رفته بود.
    یه روز یه کولی اومد،
    تَق و تَق و تَق به در زد

    «بی‌بی، سلام!»
    «علیک سلام!»
    «فال بگیرم؟»
    «بگیر برام.»
    دستش‌و گرفت تو دستش:
    خُب، ببینم چی هستِش؟
    خوشا به حالت، خاله
    راستی که فالت فاله!
    اما بگم برات، ننه
    انگار یکی بات دُشمنه
    همون طلسمت کرده
    جادو به اسمت کرده
    جنبل و جادو کرده
    کارا رو وارو کرده
    بهار و افسون کرده
    از تو رو گردون کرده.
    چرا ؟ . . خدا می‌دونه!
    خب، دیوه این دیوونه
    اون عاشق سیاهیه
    دشمن مرغ و ماهیه .
    یه ماه تموم تو جاده
    آقا دیوه وایستاده

    میون راه نشسته
    راه بهارو بسته . . . »
    کولیه گفت و گفت و گفت
    نخودی حرفاشو شنفت
    خندید و گفت: «چه حرفا!
    دیو سیا تو برفا؟
    من باورم نمی‌شه
    جادو سرم نمی‌شه.
    طلسم چیه، جادو چیه؟
    دیوِ سیا تو کوه چیه؟
    جادو که کار نمی‌شه،
    اینو بدون همیشه!
    هر چی که جادو جنبله
    کار آدمای تنبله
    منم اگه زِرنگم
    می‌رم با دیو می‌جنگم.»

    نخودی، یِهو از جا پرید
    (نخودی، نگو، گُرد آفرید!)
    لباسِ جنگ‌و تن کرد
    چرم پلنگ‌و تن کرد
    شمشیر و گرفت به این دست
    سپرو گرفت به اون دست
    خنجر و بر کمر بست:
    «میرم طلسم‌و می‌شکنم
    دیوه رو دودش می‌کُنم!»
    سوار مادیون شد
    تو دره‌ها روون شد
    از رد پای دیوه
    رسید به جای دیوه:
    یه غارِ سرد و تاریک
    تنگ و دراز و باریک
    «دیوه، بیا! من اومدم
    به جنگ دشمن اومدم
    فلفل نبین چه ریزه
    بشکن ببین چه تیزه!
    های دیوه، های! کجایی؟
    به جنگ من میایی؟»
    صداش تو کوه پیچید: های!
    از کوه جواب رسید: های!
    دیوه دوید از غار بیرون
    نخودی رو دید رو مادیون
    دیوه رو میگی، دِه بخند!
    حالا نخند و کِی بخند!
    « هاه هاه، ها ها، ها ها ها
    نخودی رو باش، چه حرفا!

    انگار که دیوونه شده
    به جنگ دیوا اومده!»
    دیوه دوباره خندید
    صداش تو کوها پیچید:
    «یِه وجبی! می‌دونی
    با کی رجز می‌خونی
    که اومدی داد می‌زنی
    هی داد و فریاد می‌زنی؟
    هر کی هوایی‌ت کرده
    به اینجا راهی‌ت کرده
    این حرفا رو یادت داده
    شام من‌و فرستاده!
    تو شام امشب منی
    یه لقمه چپ منی!»
    تا اسم شام‌و آورد
    نخودی حسابی جا خورد
    اما به یادش اومد
    که هیچ نباید جا زد.
    جا زدن و باختن، همون!
    با دشمنا ساختن همون!
    یِهو پرید به دیوه
    خنجر کشید رو دیوه
    دیوه رو می‌گی، آب شد
    مثل دیوار خراب شد:
    کوچیک‌تر و کوچیک‌تر
    باریک‌تر و باریک‌تر
    تا اینکه نابود شد
    دود شد و دود شد.
    نخودی واسه‌ی همیشه
    دیوه رو کرد تو شیشه.
    دیوه چی بود؟ ابر سیا
    به شکل دیو بد ادا،
    دشمن ابرای سفید
    لج کرده بود، نمی‌بارید.
    «دیوه که از میون رفت
    دود شد به آسمون رفت

    باید بارون بباره
    که نوبت بهاره.»
    نخودی شدش روونه
    یه راس اومد به خونه
    کاراشو که رو برا کرد
    انگار یکی صدا کرد
    اومد کنارِ پنجره
    دیدش که پشت پنجره
    چه معرِکه‌س! چه محشَره!
    صد تا سوار می‌اومدن
    ساز و ناقاره می‌زدن
    سوارای زرّین‌کمر
    سوار اسبای کهر
    نی بود و نی لبک بود
    پرواز شاپرک بود
    هوا می‌شد روشن‌تر
    صدا می‌شد بُلن‌تر:
    «آی گل دارم، بهار دارم!
    لاله و لاله‌زار دارم!»
    یه پیرمرد تُپُلی
    ریش‌ش سفید، لُپ‌ش گُلی

    شلوار قدَک، ترمه قبا
    گیوه‌ی ابریشم به پا
    اسب سفید سوار بود
    پُشت‌ش یه کوله‌بار بود
    «چی توی اون انبونه؟
    خدا، خودش می‌دونه!»
    نخودی پر در آورد
    رفت‌ش جلو سلام کرد
    «سلام عمو!»
    «عمو سلام!»
    «خونه‌م میای؟»
    «حالا نمی‌آم،

    می‌خوام برم کار دارم
  • ۱۹:۲۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    لی لی لی لی حوضک 
    جوجو اومد آب بخوره افتاد تو حوضک
    ***
    این میگه بریم دزدی 
    این میگه چی چی بدزدیم؟
    این میگه طشت
    ***
    طلای پادشاه رو!
    این میگه جواب خدا رو کی میده؟
    این میگه من من کله گنده
     
     

    لی لی لی لی حوضک
    گنجیشکه آمد آب بخوره افتاد تو حوضک 
    این یکی درش آورد
    این یکی آبش داد
    این یکی نونش داد 
    این گفت: کی هلش داد؟
    منه منه کله گنده
  • ۱۹:۲۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    کتاب خواندن مشارکتی با نوزادان ( تولد تا سه ماهگی )
    =====================================
    ⬅         نوزادان از کتاب خواندن با شما لذت می برند، شما که مهم ترین فرد برای او در دنیا هستید.

    ↔        آنها عاشق این ارتباط دو به دو با شما هستند و این ارتباط وقتی با شما کتاب می خوانند، حرف می زنند، شعر می خوانند و بازی می کنند شکل می گیرد.

    🔄        این زمان های خاص دلبستگی و ارتباط عاطفی شما و کودکتان را تقویت می کند.

    ▶         نگاه کردن به آنها و حرف زدن در مورد کتاب به آنها کمک می کند که بتوانند حرف بزنند.

    ♥         کتاب خواندن برای کودکان آرام آرام علاقه به کتاب را در آنها می پروراند.

    🕝         زمان خاصی را برای کتاب خواندن مشترک با کودکتان قرار بدهید، می تواند زمانی از خواباندن شبانگاهی باشد یا برنامه ثابتی دیگر.

    🔸         لازم است در این زمان حواس تان به دیدن تلویزیون یا ارسال پیامک یا چیزهای دیگری پرت نشود.

    💗         این زمان می تواند به یکی از بهترین لحظات روز شما بدل شود.
    ______________________________________________

    نوزادان چه کارهایی در موقع کتاب خوانی می کنند:

    👀         به کتابی که شما در دست تان گرفته اید و برایشان می خوانید نگاه می کنند.

    😇         قیافه شما را هنگام کتاب خواندن می بینند و ادای آن را در می آورند.

    🐝         به صدای شما گوش می کنند و بعضی از آن ها از تقلید می کنند.

    😄         شروع به خندیدن و صدا در آوردن می کنند تا به شما بگویند که دوست دارند این بازی را ادامه دهید.

    😳         برای یک تا دو دقیقه توجه می کنند.

    _______________________________________________
    شما چه کارهایی می کنید:

    🍄         یک جای آرام و نرم برای لم دادن با همدیگر و دوتا کتاب  پیدا می کنید.

    🌞        به تصاویری که نوزادتان دارد نگاه می کند اشاره می کنید و آنها را نام می برید.

    👣         با توجه به علاقه نوزادتان و خودتان کتاب را ورق می زنید.

    💬         صداهایی که او از خودش در می آورد را تقلید می کنید و به صورت او نگاه می کنید. این نوع از ارتباط دو طرفه به او نشان می دهد که حواس تان به او  و اینکه چه احساسی دارد هست.
  • ۱۹:۲۹   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    شعر باران_که_میبارد

    باران که می بارد

    بر روی هر گلدان

    چک چک صدا دارد

    هر قطره باران

    باز آسمان ابریست

    ابری تر از دیروز

    لطف خدا جاریست

    تا بی کران هر روز

    در دفترم این بار

    من می کشم خورشید

    یک جنگل زیبا

     یک آسمان امید

    رنگین کمان پیداست

    با رنگ های شاد

    در دشت می پیچد

    آواز نرم باد

    در آخر صفحه

    من می کشم حالا

     یک ماهی قرمز

    دریاچه ای زیبا

    شکر خدای خوب

    دانا تر از او کیست؟

    دنیایمان با او

    آرام و زیباست
  • ۱۹:۲۹   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    ماه تولد تو
    کدوم ماه قشنگه؟

    لباسی که طبیعت
    تنش کرده چه رنگه؟

    الا کلنگ و بارون
    یک و دو سه کجایی؟

    به دنیا آمدی در ، پاییز تن طلایی
    یکی نشسته بود و دنیارو رنگ می کرد

    رنگای شادو روشن
    خیلی قشنگ می زد

    باد میومد رو شاخه
    می خوند و هی می خندید

    برگای زردو خوشگل
    روی سرت می رقصید

    خبر دادن به مردم، کلاغا با قار و قار
    گفتن که اومدی تو
    همه شدن خبردار

    درختای خیابون
    جیباشونو تکوندن

    اسکناسای زردو روی سرت پاشوندن

    آقای باد،با هوهو
    پولارو پارو می کرد
    سوت می زدو کوچه رو
    یکسره جارو می کرد

    تو اومدی به دنیا
    در ماه سرد آبان
    کردی دلارو روشن
    مثله یه ماه تابان

    راستی که خوش به حالت
    سوگل ناز و زیبا
    ماهی به این قشنگی
    تو اومدی به دنیا

    هدیه و شمع و خنده
    جشن و چراغ و پولک
    گل قشنگ و نازم
    تولدت مبارک!
  • ۱۹:۲۹   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    پاییزه پاییزه

    برگ درخت میریزه

    هوا شده کمی سرد

    روی زمین پر از بــــرگ زرد

    دسته دسته کلاغا

    میرن به سوی باغا

    همه باهم یکصدا

    میگن قار قار قار قار
  • ۱۹:۳۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
     📞 صدای زنگ تلفن 📞

     

    صدای زنگ تلفن           صدای آشنائيه

     

    تو خلوت خانه ما    رفيق خوش صدائيه




    تا تلفن زنگ می زند      گوشی رو من بر می دارم


    با اشتياق گوشی رو من        کنار گوشم می ذارم

     

    بعد سلام بفرمائيد            منتظر صدای ام



    برای حرف و گفتگو      عاشق يک پيامی ام

     

    مادر بزرگ با خنده هاش    صدای خوب و نازيه


    برای من صدای اون                صدای دل نوازيه

     
  • ۱۹:۳۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    من بچه شیعه هستم
    خدا را می پرستم
    خدای پاک و دانا
    مهربان و توانا

    پیامبرم محّمد (ص)
    که با او قرآن آمد
    دین را به ما رسانده
    او ما را شیعه خوانده

    دختر او زهرا (س) بود
    فاطمه کبرا بود
    فدای دین شد جانش
    لعنت به دشمنانش (۲)

    در روز عید غدیر
    بر ما علی (ع) شد امیر
    امیر مومنین است
    امام اوّلین است

    امام دوّم ما
    بخشنده بود و تنها
    نام ایشان حسن (ع) بود
    صبور خوش سخن بود (۲)

    حسین که شاه دین است
    امام سوّمین است
    شهید کربلا شد
    تربت او شفا شد
    وقتی که آب می خورم
    بر او سلام می کنم (۳)

    چهارم امام سجّاد (ع)
    به ما دعاها یاد داد
    هر یک از آن دعاها
    پُر معنی است و زیبا (۲)

    پنجم امام باقر (ع)
    که علم از او شد ظاهر
    شاگردها تربیت کرد
    اسلام را تقویت کرد (۲)

    ششم امام جعفر(ع)
    برای شیعه رهبر
    صادق و راستگو بود
    خدا هم یار او بود (۲)

    هفتم امام کاظم(ع)
    صبور بود و عالم
    اگر چه در زندان بود
    معلّم جهان بود (۲)

    امام هشتم ما
    امام رضای والا
    امید شیعیان است
    چه قدر مهربان است

    نُهم امام جواد (ع)
    رحمت حق بر او باد
    کریم و بخشنده بود
    ماه درخشنده بود

    دهم امام نقی (ع)
    پاک دل و متّـقی
    هادی راه دین بود
    یاورِ مومنین بود

    یازدهم عسگری (ع)
    ازهمه عیب ها بَری
    در خانه بود زندانی
    شهید شد در جوانی (۲)

    یازده امام معصوم
    شهید شدند چه مظلوم
    ولی به امر خدا
    امام آخر ما

    از چشم مردم بد
    غایب شد و نیامد
    هزار و چندین ساله
    شیعه در انتظاره

    بالاخره یه روزی
    می شه وقت پیروزی
    مهدی (ع) ظهورمی کنه
    دشمن رو دور می کنه (۲)

    جهان می شه پُر از گُـل
    نرگس و یاس و سُنبل
    ما بچّه های شیعه
    دعا کنیم همیشه (۳)
    با هم بگیم خدایا
    بیار امام ما را
  • ۱۹:۳۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    یه روز خوب خدا

    نی نی اومد به دنیا

    نی نی کوچولو دختره

    از گلا خوشگلتره

    چشاش شبیه آهو

    صورت که دیگه نگو

    یه کم بزرگتر بشه

    تپل مپل تر بشه

    دامن چین چینیشو

    وقتی که اون بپوشه

    موهاش رو هم ببنده

    شبیه دمب موشه

    وای که چه دل می بره

    از همه خوشگلتره

    بابا می گه چه نازه

    دارم یه یار تازه

    مامان جونم با شادی

    به دخترش می نازه
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان