خانه
1.17M

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۰:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    درود و سلام بر همه  دوستان و همراهان 

    من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه 

    فقط چند مورد :

    1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.

    2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.

    3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۶/۵/۱۳۹۸   ۱۸:۳۷
  • leftPublish
  • ۰۹:۰۹   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    زیباکده
    fatemeh.g21 : 

    "من مامان بابام پسر دایی دختر عمه ان . پدرپدرم که برادر مادر مادرم بوده  و مادر مادرم خواهر برادرهای دیگه ای"

    میشه این خطو  یباره دیگه توضیح بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟25

    زیباکده

    16 یه جورایی قصد آزار داشتم تو این جمله

  • ۰۹:۲۵   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    زیباکده
    نوشان : 
    زیباکده
    fatemeh.g21 : 

    "من مامان بابام پسر دایی دختر عمه ان . پدرپدرم که برادر مادر مادرم بوده  و مادر مادرم خواهر برادرهای دیگه ای"

    میشه این خطو  یباره دیگه توضیح بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟25

    زیباکده

    16 یه جورایی قصد آزار داشتم تو این جمله

    زیباکده

    هخخخخ معلوم بود 315

  • ۱۱:۲۰   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    بچه ها خاطره های همگی خیلی باحال بود

    آشنایی بابا و مامان من خیلی داستان نداشت. توی محل کار همدیگه رو دیده بودن و بابام خوشش اومده بود و دیگه هیچی دیگه به خانواده گفته بود و با کمک رییس اونجا خانواده طرف(که مامانم باشه) رو پیدا کردن و حالا! حالا حالا حالا
  • ۱۲:۵۸   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    بچه ها خاطره های همگی خیلی باحال بود

    آشنایی بابا و مامان من خیلی داستان نداشت. توی محل کار همدیگه رو دیده بودن و بابام خوشش اومده بود و دیگه هیچی دیگه به خانواده گفته بود و با کمک رییس اونجا خانواده طرف(که مامانم باشه) رو پیدا کردن و حالا! حالا حالا حالا
    زیباکده


    بهزاد بهتر نیست دو مرتبه در خصوص آشناییشون سوال کنی . ؟ حتما یه نکته باید باشه که روش مانور بدیم . 

    سر مهریه .؟ خرید عروسی ؟  یه دختر خاله ی کرمو ؟ چه میدونم ..................یه عمه ای که سنگ انداخته باشه ؟

    خوب فکر کن . 37

  • ۱۳:۱۵   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    بچه ها چالش جدید چیست؟
  • leftPublish
  • ۱۳:۴۹   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    زیباکده
    آهو : 
    بچه ها چالش جدید چیست؟
    زیباکده

    از پدر و مادرتون بپرسید چجوری با هم آشنا شدن و بیایین واسه ی ما تعریف کنین . 

  • ۱۳:۵۳   ۱۳۹۵/۵/۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    زیباکده
    arnina : 


    بهزاد بهتر نیست دو مرتبه در خصوص آشناییشون سوال کنی . ؟ حتما یه نکته باید باشه که روش مانور بدیم . 

    سر مهریه .؟ خرید عروسی ؟  یه دختر خاله ی کرمو ؟ چه میدونم ..................یه عمه ای که سنگ انداخته باشه ؟

    خوب فکر کن . 37

    زیباکده

    آهاان قسمت های چیز دارش رو باید تعریف میکردم؟ خیلیا که اینطوری نبود اما منم سعی میکنم یه نکته ای توش پیدا کنم 4

  • ۱۴:۱۱   ۱۳۹۵/۵/۴
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست
    مونا مونا دیگه کی چالش شرکت نکرده ؟ به نظرم ارنیناجون بابد ببینه کی جا افتاده
  • ۱۴:۴۵   ۱۳۹۵/۵/۴
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    زیباکده
    mona mona : 
    زیباکده
    آهو : 
    بچه ها چالش جدید چیست؟
    زیباکده

    از پدر و مادرتون بپرسید چجوری با هم آشنا شدن و بیایین واسه ی ما تعریف کنین . 

    زیباکده

    اوووووووووه پدر و مادر من که قصه شون خیلی رومانتیک و عشقولانه و البته طولانیه یه روز که حوصله ی تایپ کردن داشتم براتون تعریف میکنم 4 3

  • ۰۹:۲۹   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    بچه ها هر وقت اینجا همه توی چالش شرکت کردند به من خبر بدین بیام چالش بعدی رو اعلام کنم. هرچند همه می دونید چیه
  • leftPublish
  • ۱۱:۴۰   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    بچه ها هر وقت اینجا همه توی چالش شرکت کردند به من خبر بدین بیام چالش بعدی رو اعلام کنم. هرچند همه می دونید چیه
    زیباکده


    طبق قانون . فرک جون تا پایان هفته دندون رو جیگر بزار .

    (شاید ما هم فرصت کردیم یه دستمالی کشیدیم 4)

  • ۱۱:۴۵   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    آهو : 
    زیباکده
    mona mona : 
    زیباکده
    آهو : 
    بچه ها چالش جدید چیست؟
    زیباکده

    از پدر و مادرتون بپرسید چجوری با هم آشنا شدن و بیایین واسه ی ما تعریف کنین . 

    زیباکده

    اوووووووووه پدر و مادر من که قصه شون خیلی رومانتیک و عشقولانه و البته طولانیه یه روز که حوصله ی تایپ کردن داشتم براتون تعریف میکنم 4 3

    زیباکده

    آهو جون منتظریم .

    اتفاقا ویتامین عشقولانه مون هم تموم شده بود . بیا یه حالی بده جون بگیریم .

  • ۱۲:۰۳   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست

    تا در راه مانده ها دارن میان .................من داستان ازدواج پدر بزرگ و مادربزرگم رو بگم . ( پدر و مادر مادرم . )
    داستان رو از قول مادر بزرگم ( عروس ) تعریف میکنم . 5
    پدرم سنگ فروش بود . میرفت کوهپایه سنگهای بزرگ رو میشکست و با گاری میاورد شهر . توی کارگاه به سنگها شکل میداد . سنگتراشی میکرد . بعد اونا رو به ساختمان سازها می فروخت . واسه ی نمای ساختمان . ( دیوارهای بنای شیخ صفی الدین اردبیلی همه کار دست پدرم هستند . و همینطور نمای ساختمان شهرداری )به واسطه ی شغلش با افراد صاحب منصب و پولدار شهر آشنا بود . به همین خاطر گاهی پیش میومد که خواستگارهای صاحب منسبی به خونمون میومدند . زنان ثروتمندی که به همراهشون دو تا کنیز بود با درشکه های بزرگ و شیک . اما ........................... نامادریم اصلا دوست نداشت من ازدواج کنم . و به بهانه ای خواستگارها رو رد میکرد . 12(اینم داخل پرانتز بگم نامادریم دختر  یکی از کارگرهای پدرم بود و با دوز و کلک و عشوه گری وارد زندگی پدرم شده بود و مادرم که دختر یکی از اشراف شهر بود از خونه واسه ی همیشه رفته بود . من
     و بقیه ی خواهر برادرام ازش متنفر بودیم ).

    بعدها متوجه شدم که می خواد من زن برادرش بشم . برادرش ارتشی بود و به مشروب خوری معروف . وقتی متوجه شدم خیلی غصه خوردم. هر بار که پدرم به کوه میرفت ( حدود دو ماه طول میکشید )پای برادرش به خونمون باز میشد و گاه و بیگاه به خونمون میومد . من هم حواسم جمع بود میرفتم تو اتاق و در رو قفل میکردم . 69هر چقدر نامادریم صدام میکرد جوابش رو نمیدادم . خدا خدا میکردم پدر زود برگرده و بهش بگم جریانو . خلاصه به پدرم گفتم و اونم به زنش اخطار کرد که دیگه برادرعرق خورش نیاد خونمون . اما نامادریم کینه به دل گرفت . 14
    عصری زن همسایه اومد و گفت کربلایی سنگ پا داری تو کارگاهت ؟ پدرم گفت بله . تو اون فاصله زن همسایه منو از سر تا پا نگاه کرد و رفت . شب پدرم گفت زن همسایه تو رو واسه ی پسرش خواستگاری کرده منم قبول کردم . فردا میان واسه ی بعله برون .
    وقتی لبخند رضایت نامادریم رو دیدم فهمیدم که جای زیاد خوبی نمیرم .
    بعد از عروسی وقتی وارد خونشون شدم . دلم گرفت . کارگاه پدرم خیلی بزرگ تر و تمیز تر از کل خونه ی پدر شوهرم بود . و من می بایست همینجا با تمام اعضای خانواده سر میکردم . (سه تا خواهر شوهر دو تا برادر شوهر . یه مادر شوهر غرغرو .و البته  پدر شوهری که بسیار دوست داشتنی بود ولی عمرش کوتاه ).20

    ویرایش شده توسط arnina در تاریخ ۵/۵/۱۳۹۵   ۱۲:۱۵
  • ۱۲:۱۰   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    اخي چقد با خانوماي قديم ظلم ميشده و واقعا مظلوم بودن
  • ۱۲:۱۴   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست
    زیباکده
    arnina : 

    تا در راه مانده ها دارن میان .................من داستان ازدواج پدر بزرگ و مادربزرگم رو بگم . ( پدر و مادر مادرم . )
    داستان رو از قول مادر بزرگم ( عروس ) تعریف میکنم . 5
    پدرم سنگ فروش بود . میرفت کوهپایه سنگهای بزرگ رو میشکست و با گاری میاورد شهر . توی کارگاه به سنگها شکل میداد . سنگتراشی میکرد . بعد اونا رو به ساختمان سازها می فروخت . واسه ی نمای ساختمان . ( دیوارهای بنای شیخ صفی الدین اردبیلی همه کار دست پدرم هستند . و همینطور نمای ساختمان شهرداری )به واسطه ی شغلش با افراد صاحب منصب و پولدار شهر آشنا بود . به همین خاطر گاهی پیش میومد که خواستگارهای صاحب منسبی به خونمون میومدند . زنان ثروتمندی که به همراهشون دو تا کنیز بود با درشکه های بزرگ و شیک . اما ........................... نامادریم اصلا دوست نداشت من ازدواج کنم . و به بهانه ای خواستگارها رو رد میکرد . 12
    بعدها متوجه شدم که می خواد من زن برادرش بشم . برادرش ارتشی بود و به مشروب خوری معروف . وقتی متوجه شدم خیلی غصه خوردم. هر بار که پدرم به کوه میرفت ( حدود دو ماه طول میکشید )پای برادرش به خونمون باز میشد و گاه و بیگاه به خونمون میومد . من هم حواسم جمع بود میرفتم تو اتاق و در رو قفل میکردم . 69هر چقدر نامادریم صدام میکرد جوابش رو نمیدادم . خدا خدا میکردم پدر زود برگرده و بهش بگم جریانو . خلاصه به پدرم گفتم و اونم به زنش اخطار کرد که دیگه برادرعرق خورش نیاد خونمون . اما نامادریم کینه به دل گرفت . 14
    عصری زن همسایه اومد و گفت کربلایی سنگ پا داری تو کارگاهت ؟ پدرم گفت بله . تو اون فاصله زن همسایه منو از سر تا پا نگاه کرد و رفت . شب پدرم گفت زن همسایه تو رو واسه ی پسرش خواستگاری کرده منم قبول کردم . فردا میان واسه ی بعله برون .
    وقتی لبخند رضایت نامادریم رو دیدم فهمیدم که جای زیاد خوبی نمیرم .
    بعد از عروسی وقتی وارد خونشون شدم . دلم گرفت . کارگاه پدرم خیلی بزرگ تر و تمیز تر از کل خونه ی پدر شوهرم بود . و من می بایست همینجا با تمام اعضای خانواده سر میکردم . (سه تا خواهر شوهر دو تا برادر شوهر . یه مادر شوهر غرغرو .و البته  پدر شوهری که بسیار دوست داشتنی بود ولی عمرش کوتاه ).20

    زیباکده

    آخییییییییی طفلی این مادربزرگای قدیمی چقدر پا رو دلشون میذاشتن. مامان برگ منم تقریبا شبیه این بوده ماجراش . اونم سنش کم بوده نامزدش کردن تا به 18 برسه ولی دلش نمیخواسته ازدواج کنه از خونواده ی بابابزرگمم بدش میومده طوری که وقتی میرفتن گرمابه خواهرشوهراشم تو اون حموم میومدنو مثلا بهش توجه میکردن ولی مادربزرگم چون بدش میومده رو نمیداده طفلی .4 یه چیزیم که از حرفاش به یاد دارم اینه که میگفت درس خوندنو دوست داشته و به مکتب میرفته ولی یه روز یکی از آخوندای شهرشون فتوا میده که درس خوندن دختر حرومه باباشم دست دخترشو میگیره و در حالی که مادربزرگم گریون بوده میاردتش خونه.2

  • ۱۳:۱۱   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    وای آدم گریه اش می گیره این داستانای غم انگیز رو می خونه. پس باید خدا رو شکر کنیم حداقل توی اون دوران دنیا نیومدیم! با اینکه الان هم خیلی فرق هست بین زن و مرد ولی به اون شدت قدیم نیست
  • ۱۳:۱۷   ۱۳۹۵/۵/۵
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    اره الان خانواده ها خيلي به خواسته هاي بچه هاشون اهمييت ميدن ولي اون زمان خبري از اين حرفا نبوده
  • ۰۹:۳۴   ۱۳۹۵/۵/۶
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    داستان همه خیلی جالب بووووود
    یعنی یروزم بچه های ما میان زیباکده داستانای ما و باباشونو تعریف میکنن.
  • ۰۹:۱۷   ۱۳۹۵/۵/۷
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    خب روز موعود فرا رسید و من باید چالش رو تایین کنم. 517

    در این مدت فقط هدفم تشویش اذهان عمومی بود به طور عام و به طور خاص که مینا-آرنینا- جان شاید این کابینت زیر سینک رو تمییر کنند. 154 شوخی کردم 3

    و اما چالش این هفته:

    آخرین باری که با خوانندن یک کتاب یا دیدن یک فیلم با صدای بلند گریه کردید. اگر با صدای بلند گریه نکردید همین که اشک ریخته باشید یا اشک در چشماتون جمع شده باشه هم کافیه.

    لطفا اینطوری نویسید:

    نام فیلم یا کتاب:

    داستان کلی فیلم/کتاب در یک سطر یا حداکثر یک پاراگراف:

    حدودا چند وقت پیش بود:

    اون قسمتی که شما رو به گریه انداخت رو کوتاه تعریف کنید:

    آیا این فیلم یا کتاب رو به عنوان یک کار خوب و موفق به دیگران معرفی می کنید: / اگر بله نامه نویسنده/کارگردان را بفرمایید

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۷/۵/۱۳۹۵   ۰۹:۴۷
  • ۰۹:۱۹   ۱۳۹۵/۵/۷
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    دعوت می کنم از نوشان-مرمری-مونامونا-مهرنوش-بهزاد-مینا(آرنینا)

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۷/۵/۱۳۹۵   ۰۹:۲۶
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان