فرک نوشان وبقیه افراد گروه 5روز پی درپی درحرکت بودند پاهای فرک تاول زده بودوبعضی از آنها چرک کرده بود ولی بااین حال سعی میکرد تا از بقیه عقب نماند دل نوشان برای دوستانش شور میزد احساس می کرد اتفاقی در حال رخ دادنه کمی بعد گلاریس دستش را به نشانه ایست بالا برد وگفت اینجاست سه بار پایش را به زمین زد دریچه ای روبه رویش باز شد شنلش را کنار زد وآرام از دالانی که روبه رویش بود پایین رفت بقیه هم به دنبال اورفتند دالان تاریک بودوبه سختی میشد جلوی خود را دید بلاخره به یک راه رورسیدند انتها راهرو یک در بزرگ آهنی بود گلاریس چیزی زیر لب زمزمه کرد در باز شد انجا شبیه یک آزمایشگاه بود باورود گلاریس چراغها وکامپیوتر ها یکی پس از دیگری روشن میشد سراغ بزرگرتین کامپیوتر رفت وشروع به تایپ کردن چیز هایی کرد فرک روی صدلی نشست وسعی کرد پانسمان پایش را عوض کند
کمی انطرفتر مهرنوش بهزاد وفرشته به لنگر گاه رسیده بودند بهزاد با عبور از فاضلاب میتونیم وارد جایی بشیم که سفینه اونجاست مهرنوش گفت بتره این طنابو به کمرمون ببندیم تا از هم دیگه جدانشیم بهزاد تایید کردو گفت اره خوبه فقط یادتون باشه ماکمتر از5 دیقه وقت داریم میدوید فاضلاب سنسور داره وهمینطور کل مقر فرماندهی مهرنوش تایید کرد اول طناب رادور کمر خود بست بعد هم دور کمر فرشته ودر آخر هم بهزاد طناب رادور خودش بست باهم درون فاضلاب پریدند فرشته آرام گریه میکرد یاد دلداده افتاده بود اما سعی کرد سریعتر شنا کند درکمتر از دودقیقه خودشان را به دریچه فاضلاب رساندند بهزاد پرید بالا به فرشته ومهرنوش کمک کرد تاانها هم بیایند بالا طناب را باز کردند حالا به وضوح سفینه رامیدیند ناگهان صدای آژیر بلندی همه جارا بلند کرد بروی ال سی دی سالن نوشته شده بود بیگهنه وار د منطقه محرمانه شده بهزاد کلتش رادر آورد وبه مهرنوش وفرشته هم اشاره کرد تا اسلحه شان رادر بیاورند باشماره 3 آنها از پشت دریچه فاضلاب درآمدند وشروع به تیر اندازی کردند بهزاد بدون درنگی تیر اندازی میکرد وسعی داشت بانهایت سرعت خودش را به سفینه برساند دختر ها را انداخت جلو خودش وحواسش را جمع سرباز هایی کرد که از پشت می آمدند دیگر راهی تا سفینه نمانده بود نگهان تیری از کنار شقیقه بهزاد گذشت ویک باریکه خون تا انتها صورتش کشیده شد بلاخره به پله های سفینه رسیدند از پله ها رفتند بالا وداخل سفینه شدند ودر را ازتو قفل کردند چراغ های سفینه یکی پس از دیگری روشن شدند مهرنوش وارد اتاقک کنترل سفینه رسید بعد از زدن چند کد سیستم سفینه راحک کرد از عصبانیت مشت روی صفحه کنترل زد بهزاد رفت طرف مهرنوشو باتعجب پرسید چی شده؟مهرنوش ایستادوگفت چمی لعنتی بهمون حقه زد
فرشته تقریبا پرسید چیشده؟مهرنوش گفت سفینه یه مشکل اساسی داره برای همین پرواز نکرده...لعنتی هممون میمیریم ....روی زمین نشستو زاوهاشو بغل کرد بهزاد هم گوشه ای نشست همه خشکشان زده بود فرشته پرسید نمیتونیم برگردیم پیش فرک ؟مهرنوش باناامیدی گفت نه...بهزاد بلند شد وگفت فکر خوبیه مهرنوش پوزخندی زدو گفت ما با اونها کیلومترها فاصله داریم
بهزاد باشوقی که درصدایش قابل حس بود گفت این یه سفینه brf2مهرنوش گفت خوب بهزاد گفت یعنی به یه اتاقک پرواز وصل شده که میشه با مشخص کردن مسیر ماروتاجایی که میخوایم ببره
فرشته گفت خوب مااز کجابدونیم اونا الان کجان بهزاد گفت این خیلی آسونه این سفینه مجهز به یه جی پی اس افراد خیلی قویه مهرنوش بلند شد اجازه نداد بهزاد بیشتر از این چیز بگوید ودست به کارشد
...
گلاریس سعی میکرد تا بتواند سازمان امیت راحک کند که یک پیام دریافت کرد پیام رابازکرد باحروف نامربوط پرشده بود که نظرفرک راجلب کرد فرک ایستاد وباصدای بلند که بحت درون آن مشاهده میشد گفت بچه هادارن میان اینجا اجازه فرود میخوان گلاریس بدون کوچک ترین حرتی سریع اجازه راصادر کرد ودر یچه بازشد اتاقک پرواز فرود آمد فرک به بهزاد سلام کردو فرشته رادر آغوش کشید وبعد هم مهرنوش را داخل اتاقک رانگا کرد اثری از دلداده نبود از بهزاد پرسید دلداده کجاست؟بهزاد سرش را بهزیر انداخت نوشان فهمید که دلشوره اش بیخود نبوده ...
کمی گذشت تاجو آزمایشگاه آرام شودسکوت عجیبی همه فضارادر برگرفته بود گریه های فرک تازه بندآمده بود زمین لرزه ها بیشتر شده بود کاوه وگلارس ومازیار پای کامپیوترهای بزرگ بودندو سخت مشغول کار بودند بقیه هم دور میز جمع شده بودند ساعت شمار وسط میز به شمارش افتاده بود 3ساعت و48 دقیقه و20،19،18...
فرک سربهزاد را پانسمان کرد وپس از آن به طرف مهرنوش رفت تازخم دست اوراهم پانسمان کند باندازدستش رابازکرد ویک مشت نمک روی زخمش ریخت مهرنوش به جز جمع کردن صورتش هیچ عکس العملی نشان نداد فرک دست مهرنوش را بست وآرام به طرف نوشان وفرشته رفت وبه هرکدام یک سیب داد نمیخواست ناامید باشد اما دوست داشت این لحظه هارا با دوستانش بگذراند
فکروخیال هیچ کس رارها نمیکرد