خانه
941K

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۰۰:۳۱   ۱۳۹۷/۸/۳۰
    avatar
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    نوشان فریادزد:فرک تو نباید بری

    فرک اما می دانست حتما باید برود وگرنه هیچوقت خود رانخواهد بخشید نوشان از گروه جداشدو به طرف فرک رفت وگفت من باتو میام فرک با جدیت گفت نوشان این چه حرفیه تو باید با بچه هابری اما نوشان مصر تر از این حرفها بود فرک به ناچار قبول کرد

    فرک ونوشان از همه افراد گروه خداحافظی کردند وهمراه گلاریس به طرف شرق رهسپار شدند نوشان آرام در گوش فرک گفت سعی کنیم همدیگه روتنها نذاریم بهتره اینارو نمیشناسیم که ممکنه بخوان برامون

    فرک نذاشت نوشان ادامه حرفش رابزند وبا آرامش گفت من به اوا اعتماد دارم ولی باشه از هم جدانشیم بهتره

    کمی آنطرفتر اراد گروه 20 ساعت پیاپی راه رفته بودند تشنگی وگرسنگی امان آنهارا بریده بود اما چاره ای نبود مثل همیشه دلداده از بقیه افراد گروه عقب افتاده بود فرشته هر چند دیقه به عقب برمی گشت به دلداده می گفت سریعتر حرکت کند پاهای دلداده سست شده بودو در یک لحظه بر زمین افتاد خیلی زود افراد گروه فهمیدند که دلداده به زمین افتاده همه به طرف اودویدند که مهرنوش فریاد زد جلوتر نرید بهزاد وفرشته به صرف مهرنوش برگشتند فرشته گفت چرااااااااااااااااااااااااا؟ مهرنوش گفت دلداده افتاده تو منطقه محافظت شده ...فرشته فریاد زد منطقه محافظت شده چیه؟مهرنوش گفت 1 دیقه وقت داری ازون منطقه فرار کنی وگرنه مفجر میشه اگه کس دیگه ای پاشو بزاره تو اون منتطقه همون لحظه منفجر میشه

    دلداده با شنیدن این حرفها به خود میلرزید بهزاد پرسید چقد گذشته مهرنوش مظطرب گفت 10 ثانیه مونده دلداده فریاد زد فرار کنید ودر یک لحظه .........................................صدای انجار بلندی دشت را پر کرد مهرنوش بهزاد وفرشته از شت انفجار به گوشه ای پرتاب شده بودند از شدت صدای انفجار از گوش انها خون چکه می کرد بهزاد به سختی بلند شدو به طرف منطقه محافظت شده رفت  وبعد از چند دیقه بر گشت مهرنوش به فرشته کمک کرد تا بتواند بلند شود آرام به طرف مطقه حرکت کرد بهزاد سد راهش شدو گفت تونباید اونجا بری فرشته بهزاد را حول داد وخودش را به  آنجا رساند چیزی به  غیر از چند تکه استخان خونی چیزی نمانده بود دشت پر از لکه های ریزو درشت خون شده بود فرشته بدون اینکه کوچک ترین حرفی بزند بلند شدو به شروع به حرکت کرد بهزاد همبه دنبالش رفت مهرنوش در حالی که اشک سرازیر شده از گونه اش را پاک میکرد به طرف آنها دوید12

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان