خانه
330K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۲۲:۳۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    بعد آب دهنمو قورت دادم و گفتم: قبول کن که خیلی چموش بازی در آوردی برای همین مجبور شدم این نقشه رو بکشم. اول از همه، خوب تو چشام نگاه کن و بگو به حسم نسبت به خودت مطمئنی دیگه؟
    یه پوزخند زدو گفت : بله از وقتی 17 سالم بود ولی کلا ابراز علاقه بلد نیستی.
    گفتم: یلدا قول بده هیچوقت به این حست شک نکنی. البته تو انگار 2 سال دیر فهمیدی
    گفت:چی از وقتی 15 سالم بود؟!!
    گفتم: عزیزم همه اینا رو به وقتش بهت می گم ولی یلدا من یه کاری کردم و بعد همه ماجرا رو براش تعریف کردم.
    از عصبانیت داشت می ترکید: یعنی به قیمت به بازی گرفتن احساس یه دختر بیچاره؟!!!
    گفتم:آره به هر قیمتی...حالا چیکار کنم؟

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۵/۱۰/۱۳۹۴   ۲۲:۳۳
  • ۲۳:۴۱   ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 

    واسه کسایی که دوست دارن توی داستان نویسی شرکت کنن ولی وقت خوندن کل داستان تا اینجا رو ندارن.

    ژانر:طنز عاشقانه
    خلاصه:
    فعلا سه تا شخصیت اصلی داریم
    دکتر بهزاد دکتر روانپزشک تنها زندگی می کنه
    پریا بیمار روان که بیماریش با دارو کنترل شده عاشق دکتر بهزاد
    یلدا همسایه روبرویی دکتر بهزاد که خیلی توجه بهزاد رو جلب کرده و بهزاد هر روز از پشت پنجره به تماشای یلدا می شینه

    زیباکده

    باتشکر فرک جون 14 بسیار بجا بود

  • ۲۳:۴۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من مینویسم دوستان
  • ۲۳:۵۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    خیلی عصبانی شده بود از کار اشتباه من.گفت بهزاد از تو انتظار نداشتم نباید اینکارو میکردی نباید هنوز اینو داشت ادامه میداد پریدم وسط حرفش و گفتم :یلدا وقتی عصبانی میشی خوشگل تر میشی.خندش گرفت گفت خل و چل دارم نصیحتت میکنم چرا گوش نمیدی؟
    گفتم کار از نصیحت گذشته خودم یه فکری به حال پریا برمیدارم.الان بهتره از بیرون بودنمون لذت ببریم.یهو یه فکری اومد به ذهنم.
    گفتم بیا تو بشین پشت ماشین گفت بیخیال من رانندگی بلد نیستم به حرفاش گوش ندادم و مجبور شد بشینه
    اون نشسته بود و من به قیافه ی مضطربش نگاه میکردم واقعا یلدا از نزدیک چقدر دلبره هنوز داشتم به زیبایی های نهفته ی صورتش نگاه میکردم که صدایی شد جلورو نگاه کردم دیدم خوردیم به دیوار
    یلدا هم خیلی جدی داد میزد کوچه رو کج درست کردن وگرنه من میخواستم بپیچم اومد جلوی ما ...
  • ۲۳:۵۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۵
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    به یاد هادی افتادم.یه شب بیرون بودیم گفت تو بیا بشین ببینم رانندگیت چطوره
    نشسته بودم یه لحظه گوشیش زنگ خورد که ماشین گفت گووووووووووووووووپ
    زدم به ماشینه که میخواست بپیچه
  • leftPublish
  • ۰۰:۰۱   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم
  • ۰۰:۰۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    یه نگاه عاقل سفیه بهش انداختم و اونم بیشتر شروع کرد به دفاع کردن از خودش و هی دستش رو تکون تکون میداد.
    دستش رو گرفتمو گفتم آیدا بس کن باشه کوچه کج بوده ...
    گفت آیدااا ؟!؟!
    لعنت بر شیطون، گفتم بابا من نمیدونم چرا هی اسم تو رو قاطی میکنم!
    گفت اسم منو با کی قاطی میکنی؟ تا حالا که جلو من قاطی نکرده بودی لابد جای دیگه هی قاطی میکنی، در ضمن دستمم ول کن. اما محکم دستمو گرفته بود!
    گفتم گیر عجب آدم چیزی افتادما، نمیذاری یه شب خوش با هم داشته باشیم بابا من کلمات مشابه رو قاطی میکنم آیدا دیگه کیه همون پریا رو جمع کنم کافیه ...
    حالا بریم یه قدمی بزنیم و ببینیم چی بگیم به پریا. داشتیم قدم میزدیم که یهو پاش لیز خورد و تلو تلو خورون اومد سمت من و با دستش داشت طلب کمک میکرد اما من ...
  • ۰۰:۰۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
  • ۰۱:۱۱   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    داستان ب کجا کشیده سده؟ همون قبلیه با جدیده؟ از اول همه رو بخونم؟
  • ۰۱:۱۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    نه عزیزم جدیده این طنز و عاشقانه.از چند صفحه قبل بخون.فرک هم خلاصشو گذاشته
  • leftPublish
  • ۱۲:۳۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    دامون
    کاربر فعال|608 |373 پست
    می نویسم
  • ۱۲:۴۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    دامون
    کاربر فعال|608 |373 پست
    اما من دیدم داره میوفته حول شدم اومدم بگیرمش که بدتر خوردم بهش اون از اونطرف افتاد و من از اینطرف یدفعه با حرص پاشد گفت خیلی چلمنگی ..که قیافه من که دید زد زیر خنده نشسته بود رو پا و هی می خندید من که دردم گرفته بود با عصبانیت گفتم به چی می خندی خنده داره؟ اصلا تقصیر منه که می خواستم بهت کمک کنم ! وسط خنده بریده بریده گفت می خواستی اما نکردی مات نگاهش کردم خلاصه تا شب که با هم بودیم با کوچکترین اتفاق بی مزه میزد زیر خنده تا جایی که اشک تو چشماش جمع میشد ...بابا این دیگه کی بود به ترک دیوارم می خندید .....
  • ۱۲:۴۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من مینویسم
  • ۱۳:۰۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    شاید همین خل بازیاش اینقد منو جذب خودش کرده بود منم تا اون میخندید فقط وایمیستادم نگاش میکردم و لذت میبردم از لحظات با اون بودن.شب که رسوندمش و اومدم خونه خیلی اروم بودم و به خاطره های امروز که فک میکردم خندم میگرفت و گفنم پس یلدا حق داشته بخنده.داشتم واسه فردا برنامه ریزی میکردم که چطور اونو ببینم و کجا قرار بزارم که گوشیم زنگ خورد و بابای پریا بود واقعا کلافه شده بودم از این پدر و دختر.برداشتم گفتم بله؟گفت از سرشب پریا رو اوردم بیمارستان اما گوشیتونو جواب ندادین الان بیاین بیمارستان که ما اینجاییم و منتظر شما.هم وارد بیمارستان شدم چشمم به پریا افتاد فهمیدم خیلی کار دارم و باید تحمل کنم این دختر نچسب و لوس .....
  • ۱۳:۰۹   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من
  • ۱۳:۲۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    گفتم : سلام پریا خانوووم به به. نبینم حالت بد باشه، چی شده؟! پریا روش رو ازم برگردوند و گفت این دکتر رو نمی خوام...
    کلافه بودم و گفتم: یه لحظه باید منو ببخشید با عجله از اتاق خارج شدم و  رفتم سمت پاویون پزشکها که خدا رو شکر خالی بود. شماره یلدا رو گرفتم و قضیه رو براش تعریف کردم. یلدا گفت خدا رو شکر سامان اینجاست می گم من رو بیاره، فقط لفتش بده تا برسم
    گفتم: کی؟ سامان؟ خونه شما؟ دیگه تقریبا داشتم داد می زدم
    خندید و گفت: پسرخاله بابامه یادم نبود بهت نگفتم. الان میایم....قطع کرد
    همونجا روی صندلی نشستم نمی دونم چقدر زمان گذشت که منشی بخش به موبایلم زنگ زد که اینجا همه منتظر شمان
    به پریا آمپول آرام بخش زده بودن و وقتی رسیدم خواب بود...
    یه ساعت بعد که تازه پریا چشماش رو باز کرده بود یلدا و سامان هم رسیدن... یلدا توی راهرو وایستاد و سامان وارد اتاق شد و دستش رو سمتم دراز کرد و با صدا کلفتش گفت: سلام دکتر! ....هنوز جوابش رو نداده بودم که دیدم پریا خیلی سرحال نشسته روی تخت و بدون اینکه پلک بزنه به سامان خیره شده بعد برگشت و به من گفت: ایشون کی باشن؟؟؟

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۶/۱۰/۱۳۹۴   ۱۳:۲۷
  • ۱۳:۳۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من مینویسم
  • ۱۳:۳۶   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    گفتم ایشون از اقوام نامزدم هستن اقا سامان.منتظر بودم که جیغ بکشه تو که به من پیشنهاد ازدواج دادی نامزدت کیه؟که پریا خیلی خونسرد و با متانت گفت سلام اقا سامان پریا هستم و از اشناییتون خیلی خوشحالم سامان رفت طرفش و گفت من خیلی خوش شانسم که با خانومی مثل شما اشنا شدم .من و یلدا با تعجب به هم نگاه میکردیم و مات و مبهوت این دو نفر شده بودیم.انگار از هم دیگه خیلی خوشششون اومده بود و پریا از رو تخت پا شد و گفت من خوبم دکتر میرم خونه سامان هم از فرصت استفاده کرد و شمارشو گرفت.اون وقت بود که مطمئن شدم پریا مریض نیست تنها مرضش شوهر بود که پیدا کرد و رفت...
  • ۱۳:۴۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    دقیقا
  • ۱۳:۴۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    خب اذر جون تبریک میگم از شر پریا راحت شدیم چسبوندمش به سامان
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان