خانه
330K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۳:۵۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    حالا هنوز معلوم نیست
    سامان و پریا
  • ۱۴:۲۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    من مینویسم
  • ۱۴:۲۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    یه جورایی بهم برخورده بود از اینکه این چند روزه فکرم درگیر گندی بود که بالا آوردم احساس حماقت میکردم یه نگاه به یلدا انداختم یه نفس بلند کشیدمو با لبخند بهش گفتم ممنون که هستی ...
  • ۱۵:۰۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من مینویسم
  • ۱۵:۱۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    یلدا هم گفت حالا که این داستان ختم به خیر شد من برم که یه خورده کار دارم.خداحافظی کردیم و چندروز گذشت خیلی سرم شلوغ بود نمیتونستیم هم دیگه رو ببینیم شب که میخواستم از بیمارستان بیام خونه یهو یکی صدام کرد اقای دکتر یه لحظه؟برگشتم دیدم خانم دکتر محمدی هست گفتم بله؟
    گفت ماشینم خراب شده میتونین یه کمکی بکنید گفتم بله شما همینجا منتظر بمونید و سوئیچو بدین به من تا برم ببینم چی شده رفتم هرکاری کردم روشن نشد.برگشتم گفتم خانوم روشن نمیشه کار مکانیکه شما بیاین میرسونمتون و با اصرار من اومدن.همینجور که با هم حرف میزدیم و از در خروجی بیمارستان میرفتیم سمت ماشینه من از خراب شدن ماشینشون میگفتن و من خندم گرفته بود هردوتامون میخندیدیم.تو راه بودم که پیام اومد یلدا بود.پیامو باز کردم دیدم نوشته مثل اینکه شما با همه صمیمی هستی و میخندی من نباید بهت اعتماد میکردم.اومده بودم بیمارستان که ببینمت اما انگار مزاحم شدم.سلیقت هم در انتخاب خانوما خوبه.خوش بگذره....
  • leftPublish
  • ۱۶:۲۱   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۶:۲۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    هم عصبانی شده بودم ازین بد شانسی هم خنده م گرفته بود و در عین حال خوشحال بودم که الان حسابی حالش رو میگیرم که دیگه به من شک نکنه. به دکتر محمدی گفتم خانم دکتر چه خبر از دکتر رضایی، خوبن؟ بلاخره ما کی این شیرینی عروسی شما رو میخوریم؟
    دکتر محمدی گفت : راستش چی بگم، مثل اینکه قسمت نبود! راستش نمیخوام زیاد راجع بهش صحبت کنم.
    گفتم : ای تو این شانسسس و با عصبانیت پامو گذاشتم روی گاز.
    خانم دکتر با تعجب پرسید : چی؟! چی تو شانسِ کی؟!(آخه دکترا یه خوبی ای که دارن اگه چیزیو متوجه نشن انگشت میذارن روش!!)
    خیابون شلوغ بود و منم دوبله پارک کردم که یه توضیحی بدم ولی بوق همه ماشینا در اومد.
    ننویس جناب سروان بابا رفتمممم. ای باباااا یلدا ...
  • ۱۶:۲۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من مینویسم
  • ۱۶:۳۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    بله دقیقا گند زده بودم میخواستم حال اونو بگیرم که حال خودم گرفته شد.گفتم واقعا شما و اقای رضایی صرف نظر کردین؟گفت بله دیگه تموم شد مگه مشکلی هست تو این موضوع؟گفتم نه مشکلی نیست گفت باشه ممنون اقای دکتر من همینجا پیاده میشم این اطراف کار دارم.اون که خداحافظی کرد و رفت زنگ زدم به یلدا جواب نداد هرچی زنگ زدم فایده نداشت.پیام دادم یلدا میتونم همه چیزو برات توضیح بدم اما بازم جوابی واسم نیومد.بعد این همه سال یلدا جوابمو داد و بهم اعتماد کرد که بدشانسی اوردم و خراب شد ....
  • ۲۰:۴۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    من مینویسم
  • leftPublish
  • ۲۰:۴۲   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    یهو زد به سرم براش اس دادم که : جوابمو میدی یا ده تا موش بندازم تو اتاقت ؟ چند دقیقه بعد اس داد : خیلی بی مزه ای پسره ی خیانتکار دیگه خنده های منو تو خواب ببینی . بهش اس دادم: نه اینجوری نمیشه پررو شدی باید یه مار بندازم تو اتاقت که از ترست مثه سوپرگرل از پنجره ی اتاقت بپری تو اتاق من تا من بتونم تو چشمای زشتت نگاه کنمو بگم دیوونه اون فقط همکارم بود که چون ماشین لعنتیش خراب شده بود من تا یه جایی رسوندمش . چند دقیقه ای خبری نبود تا باز اس داد چشمای من زشته؟ لبخند شرورانه ای رو لبم نشسته بود بهش گفتم آره بابا چیه انگار دماغتو کشیدی بالا رنگ چشات سبز شده انقد چشات زشته که نمیتونم ازشون چشم بردارم یا اون موهای طلاییش که بوی گند گندم زار میده و هوش از سر آدم میبره اه اه اه اه هر وقت نگات میکنم حالم بد میشه مخصوصا اون خنده های مضخرفت که این همه ساله منو دیوونه ی خودش کرده یا اون ... هیچی اصلا ولش کن . حالت چطوره خانومم؟ امروز اومده بودی منو ببینی؟
  • ۲۰:۴۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    ای بابا مگه قرار نبود طنز باشه! این که شد مثل رمان های نسرین ثامنی!
    دیگه هیچ شخصیتی هم که نیست! با چی با مزش کنیم!
  • ۲۰:۴۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۲۰:۴۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    اوه اوه اوه مهرنوش اومد دوباره هیجانیش کنه خدا به خیر بگذرونه
  • ۲۰:۵۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    یلدا اس زد: حالم اصلا خوب نیست! آره اومده بودم ولی دیگه علاقه ای ندارم، با این حرفها هم سعی نکن منو خر کنی که فقط منو به خنده می ندازه
    با همکارت که ماشینش خراب شده بهت خوش بگذره!
    تا این اس ام اس رو دیدم فوری دوباره تماس گرفتم، بعد از اولین زنگ اشغال شد و بعدش خاموش!
    از یکطرف خیلی غم سنگینی احساس می کردم و از طرف دیگه چون خودم رو بی گناه می دونستم بد جوری عصبانی بودم، خودم رو انداختم رو تخت و به سقف خیره شدم.
    یک آن از حال خودم خندم گرفت! بهزاد و این حرفها!
    یهو یه فکری به سرم زد و با عجله راه افتادم به سمت بیمارستان و سروقت پرونده ی پدر بزرگ، رسیدم و بدون معطلی به پرستار گفتم که پرونده رو بیاره، و از روش شماره پدربزرگ رو برداشتم
    زنگ زدم و بعد از احوال پرسی گفتم پدر جان بهتر هستید؟ من الان شیفتم توی بیمارستان تموم شده بود یاد شما افتادم، گفت زنده باشی پسرم، آره خوبم فقط پام توی گچ خیلی می خاره گفتم نگران نباشید پدر جان ما همسایه هستیم، الان براتون یه شربت میارم که جلوی خارش رو بگیره و در ضمن فشار و نبزتون رو هم کنترل می کنم، گفت نه راضی یه زحمت شما نیستم خودم فردا میام بیمارستان، گفتم اصلا زحمتی نیست پدر جان شما از منزل من کمتر از 20 متر فاصله دارید، خدمت می رسم...
    زنگ زدم و بعد از یک دقیقه یلدا در رو باز کرد در حالی که چشاش از حدقه زده بود بیرون!
  • ۲۲:۰۵   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    رهام 💙دنیز💕
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    مهرنوش جون نبض
  • ۲۲:۱۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من
  • ۲۲:۱۸   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    کی بلاخره می نویسه!؟
  • ۲۲:۲۳   ۱۳۹۴/۱۰/۱۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    پشت چشمی نازک کردو گفت: بفرمایید امرتون. گفتم کوچولو الان شما باید خواب باشی فردا نباید بری مدرسه ؟ اومدم برای معاینه پدربزرگ.
    زیر لبی گفت کوچولو خودتی من 23 سالمه بعد بدون اینکه چیزی بگه به سمت اتاقش رفت و تمام مدتی که اونجا بودم از اتاق بیرون نیومد. بازم نقشم نگرفته بود.
    فردا صبح باید توی یه سمینار شرکت می کردم برای همین تا ساعت 10 صبح خونه بودم. حسابی به خودم رسیدم و بهش اس دادم بیا پشت پنجره دارم میرم سر قرار ببین تیپم چطوریه. می خواستم کار دیشبش رو تلافی کنم.
    توی کوچه چند دقیقه ای به پنجره اتاقش خیره شده بودم ولی خبری از یلدا نشد. دیگه داشت دیرم می شد همین که برگشتم تا برم توی پارکینگ و سوار ماشین شم، نمی دونم یهو سونامی اومد یا چی که به اندازه آب یه وان روی سرم خالی شد....

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۷/۱۰/۱۳۹۴   ۰۸:۵۱
  • ۰۱:۱۰   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان