خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۲:۳۹   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۱۳:۰۵   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    در همین لحظه آلبرت و فابیو شروع کردند به بحث البته به زبان ایتالیایی وقتی متوجه نگاه خیره بقیه شدند سکوت کردند آلبرت با انگلیسی دست و پا شکسته ای گفت: من میدونم یه مار سمی رو چه طوری تشخیص بدین شاید به دردتون بخوره
    نازنین زخم دست متیو را بسته بود، بنابراین او سرحال تر به نظر میرسید، پرسید: خب ؟
    آلبرت گفت: سر مارهای سمی نوک تیزه و مردمک بیضی دارن اکثرا زرد و قرمز و مشکی اند. البته اگه پوست شون دیدین باید جای یه ردیف فلس باشه رو دمشون نه دو ردیف اگه یه مار سمی دیدید....
    متیو حرفش را قطع کرد: مرسی از اطلاعاتت ولی دوستت مخالف بود که اینا رو به ما بگی؟
    آلبرت گفت: نه اون فقط به شما اطمینان نداره
    جک گفت: امیدوارم این عدم اطمینانش برامون دردسر درست نکنه
    پییر زیر لب گفت: خودم حواسم بهش هست
    آلبرت با صدای بلندتر جمله اش را تمام کرد: چوب دستی بردارید چشم مار از حرکت و حرارت تحریک میشه پس اگه یه مار دیدید نزدیکش نشید و از فاصله ایه بیش از 0.5 میتری آروم ازش دور شید
  • ۱۴:۴۱   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    مینویسم ..
  • ۱۴:۴۸   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست

    متیو اون اطراف دو تا شاخه نسبتا ضخیم و هم اندازه پیدا کرد و یکیش رو داد به سلنا که هنوز قطره‌های آب از نوک موهاش در حال چکیدن بود، مسیر، شیب نسبتا ملایمی به طرف بالای جنگل داشت و پاهای سلنا با هر قدم آروم و محتاطانه ای که بر می‌داشت تا مچ توی گِل‌های بارون خورده فرو میرفت و همین امر سرعت حرکتش رو کندتر میکرد و فاصله‌ش رو با نفر قبلی بیشتر ، متیو از پشت سر هواشو داشت و از اونجایی که هم فرز بود و هم قدرت بدنی خوبی داشت، مابین سلنا و نازنین حرکت میکرد تا بتونه در عبور از مسیرهای سخت و مواجهه با یه اتفاق غیرمنتظره عکس العمل به موقع داشته باشه و مانع از آسیب دیدنشون بشه ، جک و پییر جلوتر از بقیه حرکت میکردند و پییر هر چند دقیقه یکبار برمیگشت و گروه رو چک میکرد که کسی جا نمونده باشه ، آلبرت و فابیو با فاصله‌ی بیشتری از بقیه در حال اومدن بودند و فرداد در عین حال که از وضع موجود ناراضی به نظر می رسید و چیزی نمیگفت اما کاملا حواسش رو معطوف به اطراف کرده بود تا بتونه برحسب تجربه و مطالعاتی که داشته با توجه به نوع پوشش گیاهی اون منطقه جنگلی و نحوه رشد گیاهان که بعضیاشون بیش از حد معمول رشد کرده بودند و شاخ و برگ داشتند، تخمین نسبی ای نسبت به موقعیتشون از لحاظ جغرافیایی به دست بیاره و همینطور اگر چیز به دردبخوری برای خوردن میدید یا حدس میزد که خاصیت درمانی داشته باشه توی کیف کمری کوچیکی که از ابتدای مسیر همراهش بود قرار میداد ..

    ویرایش شده توسط مهرمینا در تاریخ ۶/۱۱/۱۳۹۴   ۱۴:۴۹
  • ۱۵:۴۰   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
  • leftPublish
  • ۱۶:۳۷   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۶:۴۳   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    پییر و جک شونه به شونه هم قدم میزدن و با هم صحبت میکردن. پییر گفت ببین اینکه من الان اینجام و دارم دنبال یه سرپناه میگردم آخرین چیزی بود که تو زندگیم آرزوش رو داشتم. ولی تو این شرایط من کنار توام و در مورد سرپناه واحد باهات موافقم.
    جک هر قدم کفش نامناسبش توی گل گیر میکرد و باید خودش رو یه وری میکرد و فشار میارود تا بتونه راه بره و با بی حوصلگی گفت : میفهمم پییر. راستش رو بخوای ممکنه کار توی ارتش من رو تبدیل به آدم یه کلامی کرده باشه اما باور کن این فقط تو شرایطی که جون خودم و اطرافیام در خطرن اینطوریه! من خودم رو مسئول میدونم که از دانسته هام استفاده درست بکنم. ممکنه تو بد مخمصه ای افتاده باشیم و باید آماده باشیم.
    به نظر من سرپناه رو باید یه جای مناسب روی صخره درست بکنیم چون جوونورهای کمتری به نسبت جنگل داره. معمولا جزیره ها حیوون درنده بزرگ ندارن اما باید همه چیو بررسی کنیم.
  • ۱۸:۱۰   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۱۸:۱۹   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    جک در اولین فرصت گفت که الان وقت ساختن یک سرپناهه و بهتره که زودتر شروع کنیم، می خواست در مورد بهترین محل برای ساختن سر پناه توضیحاتی بده که فورا فرداد پرید توی حرفش و گفت: جک! تو مگه خودت نگفتی که یک قایق دیدی؟ این اصرار تو کم کم داره منو نسبت به کل موضوع مشکوک می کنه!
    آلبرت و فابیو هم با قیافه درهم حرف فرداد رو تایید کردن،
    جک با صدایی که ناامیدی در اون حس می شد گفت برای نجات پیدا کردن اول باید زنده بمونیم!
    فرداد گفت ما با این وضعیت زیاد زنده نمی مونیم! باید فورا نجات پیدا کنیم.
    نازنین گفت ممکن نیست که 100 کیلومتر در ساحل دریا هیچ آبادی وجود نداشته باشه و ما با یه برنامه ریزی مناسب مب تونیم روزی 20 کیلومتر رو طی کنیم، یعنی در بدترین شرایط 5 روز طول می کشه که به یه آبادی برسیم، ما میریم...
    فرداد پرسید کی با ما میاد؟ و فابیو و آلبرت فورا اعلام آمادگی کردن
    نازنین با لبخند رضایت آمیزی با هر دوشون دست داد.
    جک گفت ولی من ممکن نیست که با این پیشنهاد موافقت کنم!
    کی با من اینجا می مونه؟ ...
  • ۱۹:۳۷   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    من می نویسم.
  • leftPublish
  • ۱۹:۵۳   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    پیر بلافاصله گفت: من!
    سلنا که نگرانی از چهره اش کاملاً پیدا بود، با صدای مضطربی گفت: خدای من این چه وضعشه! یعنی ما در مورد تصمیم به این کوچکی هم نمی توینم به توافق برسیم!
    جک گفت: البته تو این شرایط تصمیم خیلی کوچکی هم نیست، پای مرگ و زندگیمون در میونه!
    سلنا نگاهی به دور و برش انداخت و گفت: به هر حال من اصلاً دلم نمی خواد شب دوباره تو این فضای باز بخوابم، ترجیح می دم یه سرپناه داشته باشم. نگاهی به متیو کرد. متیو که گیج شده بود با دودلی گفت: پس منم باید بمونم دیگه!
    چهره جک هنوز عصبی بود، نه به خاطر این که حرفش رو قبول نکرده بودن یا باورش نداشتن، اون نگران بود، نگران این جمع، یه جورایی یاد گرفته بود که در چنین شرایطی مسئولیت جون همه رو به عهده بگیره. پیر نگاهی به جک کرد، انگار می دونست جک داره به چی فکر می کنه. تا چند ثانیه هیچ کس هیچ چیز نمی گفت. با صدای فرداد همه به خودشون اومدن ...


  • ۲۱:۲۴   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۲۱:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    فرداد رو به جک کرد و گفت : امیدوارم که موفق باشید. وقتی ما به آبادی رسیدیم میایم اینجا دنبال شما میگردیم پس اگه مجبور شدید محل رو ترک کنید حتما یه نشونه با معنی و ماندگار از خودتون بذارید.
    جک گفت : فرداد اگه شب به جای امنی نرسیدید و توی جنگل ...
    فرداد حرفش رو قطع کرد و گفت : ممنونم جک حسابی مراقب خودمون هستیم. و دستش رو به سمت جک دراز کرد.
    جک محکم دستش رو فشار داد و بعد با فابیو، آلبرتو و نازنین دست داد.
    سلنا و نازنین همدیگه رو بغل کردن و فرداد گفت : باید زودتر راه بیفتیم برای ما بهتره که از کنار ساحل حرکت کنیم.
    جک گفت : انتخاب خوبیه موفق باشید ...
  • ۲۱:۴۸   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    من می نویسم
  • ۲۱:۴۸   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    جک و بقیه کسانی که تصمیم گرفتن بمونن در سکوت با نگاه های خیره و مردد 4 نفر از دوستانشون رو که تصمیم متفاوتی گرفته بودن بدرقه کردند و اینقدر به این کار ادامه دادن که گروه پشت پیشروی سنگی که تا دریا جلو اومده بود از نظر ناپدید شد.
    تازه بعد از اون بود که جک تکونی به خودش داد و گفت من پیشنهاداتی دارم، ما باید اینجا رو به سمت اونطرف رودخونه ترک کنیم، من یه شناسایی کوچیک انجام دادم، اگر حدود 1 ساعت در جهت عکس حرکت بچه ها حرکت کنیم، صخره ها به شدت به دریا نزدیک می شن یعنی ما درحالی که در ارتفاع و در کنار حفاظ های طبیعی سنگی از خطر های جنگل تا حدودی در امان هستیم و قدرت استتار بیشتری داریم می تونیم به دریا یعنی محلی که ممکنه کمک از اونجا برسه مسلط تر باشیم و دید بهتری داشته باشیم و در ضمن احتمالا به آب زلال تری برای آشامیدن دسترسی خواهیم داشت، فقط باید بعد از مستقر شدن برگردیم و برای فرداد و گروهش نشانه ای بجا بگذاریم...

    ویرایش شده توسط مهرنوش در تاریخ ۶/۱۱/۱۳۹۴   ۲۱:۵۱
  • ۲۳:۴۱   ۱۳۹۴/۱۱/۶
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست
    من می نویسم
  • ۰۰:۱۸   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    * سما *
    کاربر فعال|646 |259 پست

    همه پشت سر جک به راه افتادن. جک با دقت اطرافش رو نگاه می کرد و همه چیز رو بررسی می کرد. ذهنش خیلی درگیر بود و به شدت نگران بود، هم نگران افرادی که تا حدودی به اون اعتماد کرده بودن و مونده بودن، هم 4 نفری که رفتن، اما سعی می کرد به خودش مسلط باشه. به هر زحمتی بود خودشونو به اون طرف رودخونه رسوندن. انقدر اون اطراف رو گشتن تا به یه صخره ای رسیدن که سطح نسبتا صاف و وسیعی داشت. جک یه نگاه گذرا به همه کرد و گفت: فکر می کنم اینجا مناسب باشه. متیو با بی تفاوتی نگاهی به دور و برش انداخت و گفت: حالا چرا اینجا؟!

    جک که هنوز داشت محیط دور و بر رو بررسی می کرد بدون این که به متیو نگاه کنه جواب داد: فاصله اش تا جنگل مناسبه، نه خیلی نزدیک که خطر حیوون ها و حشرات و مارهای سمی ما رو تهدید کنه، نه خیلی دور که نتونیم واسه درست کردن پناهگاه چیزایی رو که لازم داریم با خودمون بیاریم. تو ارتفاع هم هستیم و نسبتا به اطرافمون تسلط داریم. حالا باید بریم و از جنگل چند تا چوب نسبتا بلند و قطور بیاریم، چوب هایی که سرشون دو شاخه باشه و یه چوبی که از بقیه بلند تر و قطورتر باشه. این کنده چوبی که اینجاست هم خیلی کمکمون می کنه، بعد به سمت کنده رفت و سعی کرد تکونش بده .... آره عالیه، خیلی محکمه. بعد باید .... سلنا که از خستگی روی زمین نشسته بود و یکی از پاهاشو از اضطراب زیاد به شدت تکون می داد وسط حرف جک پرید و گفت: حالا چقدر زمان می بره تا تموم شه؟! جک نگاه تندی به سلنا کرد و ادامه داد: ... بعد یکی از ما باید برگرده اون سمت رودخونه و علامتی رو که بهش می گم بزاره. پیر سریع گفت: من می رم! جک سرشو به نشونه تایید تکون داد و گفت: من هم با چوب هایی که جمع می کنیم اسکلت پناهگاه رو می سازم. متیو که کم کم داشت به جک و توانایی هاش اعتماد پیدا می کرد، گفت: فهمیدم چه جور پناهگاهی می خوای درست کنی! توی یه فیلم دیده بودم. بعد با هیجان ادامه داد: بعدش باید چوبای ریز خشک و خاشاک و برگ و هر چی می تونیم جمع کنیم که روی این چوبا بزاریم. جک گفت بله! درسته. اما باید انقدر زیاد باشه که کامل روی اون رو بپوشونه. چون ما اینجا فعلا پارچه ضخیم یا چیز دیگه ای نداریم که ازش استفاده کنیم. 

    بقیه داستانو بنویس ... بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۰:۴۵   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • ۱۰:۵۲   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    "حوالی ساعت 6 عصر، گروه فرداد"
    همزمان اونطرف تر در جهت مخالف فرداد داشت جلوتر از بقیه راه میرفت و با فاصله کمی نازنین پشت سرش بود. آلبرت و فابیو هم گاهی فاصله شون رو بیشتر میکردن و با هم حرف میزدن. اینبار خودشون رو به فرداد نزدیک کردن و آلبرت دست و پا شکسته گفت : ما با شما اومدیم اما باید ازین به بعد تصمیم ها رو جمعی گرفت!
    فرداد گفت موافقم. همین تصمیم اول رو هم جمعی گرفتیم یه جمع چهار نفره. مشکلی پیش اومده؟
    آلبرت گفت : داره تاریک میشه فکر نمیکنم بدون هیچ نوری بتونیم تو تاریکی بریم. تو تاریکی ادامه داد. باید جای استراحت داشته باشیم.

    فرداد گفت : ما نمیتونیم سرپناه درست کنیم چون نمیخوایم که جایی بمونیم، باید مثل قبل شب آتیش درست کنیم و دورش بخوابیم و کشیک بدیم. اما قبلش باید تا تاریک نشده از جنگل یه چیزایی برای خوردن بیاریم. منظورم امشب نیست چون من برای امشب یه چیزایی برداشتم.
    فابیو که بارون باعث فر شدن و خارش شدید موهاش شده بود مدام دستش رو لای موهاش میکرد و میخاروند و گفت : من دیگه میوه نمیتونم . میوه نمیخوام! ...
  • ۱۲:۴۸   ۱۳۹۴/۱۱/۷
    avatar
    مرمری
    یک ستاره ⋆|3490 |1935 پست

    من مینویسم دوستان

    سما جون خیلی خوب به تصویر کشیدی 93

    ویرایش شده توسط مرمری در تاریخ ۷/۱۱/۱۳۹۴   ۱۳:۲۸
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان