خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۷:۳۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    گروه فرداد هشت روز پس از آزادی :

    آلبی فرمان داده بود که در پایان هر روز فرداد و نازنین و فابیو برای تعظیم و پرستش به سراغ او بیایند و در صورتی که رضایت او را در انجام فرایض جلب میکردند طعام و جای خوبی برای خواب بدست می آوردند! از قضا این قدیس خیلی هم سخت گیر نبود و اغلب آنها موفق به داشتن شرایطی نزدیک به برابر با دیگران میشدند.
    نازنین و فرداد با اینکه اصلا شکایتی نداشتند اما کمی در انجام این کارها موذب بودند اما فابیو که بسیار روحیه شوخ در جدیت جالبی داشت با کارهایش شرایط رو برای فرداد و نازنین هم راحت تر میکرد. او به زبان ایتالیایی و با تکان دادن دستها و بدنش چنان از قداست و توانمندی این قدیس تعریف و تمجید میکرد که فرداد و نازنین به سختی میتوانستند جلوی خنده خود رو بگیرند و با اشاره ازش درخواست میکردند که کاری نکند فردا گوشت فرداد را به آلبی تعارف کنند.
    درست وقتی که این مراسم در روز هشتم به پایان رسید و از کاخ آلبی خارج میشدند و نمیدانستند باید ازین وضع راضی باشند یا ناراحت باران شدیدی با رعد و برق های وحشتناک شکل گرفت و وقتی به محل اقامتشون رسیدند پر از آب شده بود و دو نفر زیر این سیل با آرامش آنجا ایستاده بودند و انگار انتظارشان رو میکشیدند.
  • ۱۷:۴۵   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من
  • ۱۷:۵۴   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    وقتی نزدیکتر شدند، چهره پیرزن را در کنار مرد جوانی تشخیص دادند. پیرزن جلو آمد و گفت دوستتون خواسته برای اینکه مدتی احساس آزادی رو تجربه کنید و به بهانه تعمید روحتون به جزیره ما بیاید و در نزدیکی معبد بزرگ اقامت داشته باشید. 

    باران خیلی شدید بود ولی هیچ یک مخالفتی نکردند و در دل از این فرصتی که آلبی برایشان فراهم کرده بود از او تشکر کردند.

    سوار بر قایق شدند و فردای آن روز صبح زود به جزیره بسیار زیبای دیگری رسیدند. آنجا پر بود از مجسمه های سنگی بزرگ و با شکوه. همانطور که مبهوت نگاه کردن به زیبایی های جزیره بودند. دختر جوان و زیبایی جلو آمد و با زبان بومی به آنها خوش آمد گفت.

    فا بیو آب دهانش را قورت داد و ناخودآگاه برای سلام کردن به دختر تعظیم کرد...

    بقیه داستانو بنویس ...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۳/۱۱/۱۳۹۴   ۱۸:۰۳
  • ۲۲:۰۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من می نویسم
  • ۲۲:۰۸   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    گروه جک: متیو و سلنا با فوکس وقت می گذراندند. پییر با ابزار دست سازش چوبی را به شکل قلب میتراشید و جک به بیرون غار خیره شده بود. از شروع فصل بارندگی بیشتر زمانشان در روز درون غار می گذشت. جک گفت: اون کلکی که باهاش رفتید گشت زنی از بین رفت. پییر در اداه گفت از اون جعبه هم چیزی سر در نیاوردیم. جک به او نگریست و گفت: بهتون گفتم که اون نقشه هوایی موقعیت ما رو تقریبا مشخص می کنه. اینجا جزیره اس و دوستامون اگه تا الان برای خودشون سرپناه نساخته باشن احتمالا تا پایان فصل بارندگی می میرن. پییر به کارش ادامه داد. موضوع صحبت آزار دهنده بود. جک باز به حرف آمد : خیلی وقت که می خوام ازتون بخوام کمک کنید یه قایق بسازیم. می خوام یه دوری بزنیم اگه جزیره افراد بومی داره که قایق می سازن پس این دور و بر یا جزیره دیگه ای هست یا میرن ماهیگیری. متیو گفت: ساختن قایق فکر خوبیه ولی اگه ببیننت چی؟ فرضا که برای ماهیگیری ازش استفاده کنن. جک گفت: نگران نباش استتار رو بلدم، از کناره میرم که بتونم تو سایه درختا و سنگها استتار کنم.
    فردای آنروز کار تراشیدن یک کنده درخت برای ساخت قایق را شروع کردند. جک و پییر به شدت مشتاق کشف بیشتر جزیره بودند، در حالیکه متیو می خواست زندگی آرامی داشته باشد به نظر می رسید او و سلنا خود را برای یک زندگی طولانی مدت در جزیره آماده می کنند.
  • leftPublish
  • ۲۲:۱۶   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    مرمری
    یک ستاره ⋆|3490 |1935 پست
    من می نویسم
  • ۲۲:۱۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    مرمری
    یک ستاره ⋆|3490 |1935 پست
    وااای خوب شد پستم رو نگذاشتم متوجه نشدم نوشان جون در حال نوشتنی ..
  • ۲۲:۲۱   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    مرمری
    یک ستاره ⋆|3490 |1935 پست

    بعد از چند روز بارندگی سخت خورشید حضور گرم و پر نشاط خودش رو به جزیره نشان داد ، هر کدام برای ادامه برنامه های روتینشان به سمتی رفتند جز سلنا ، سلنا تنها روبروی آفتاب مقابل در غار لم داده بود و حمام آفتاب می گرفت که جِسی (اسم توکان نوک منقاری است که سلنا انتخاب کرده) با پرهای رنگینش صورتِ سلنا رو نوازش کرد و سلنا گفت اوه جسی حتما گرسنت شده و من فراموش کردم الان برات غذای خوشمزه میارم و نوازشی مهر آمیز جسی را کرد و آرام به داخل غار رفت ، مقداری طول کشید تا سلنا باز گردد و وقتی برگشت خیلی متعجب شده بود چون یه توکان رنگی دیگه به جسی نزدیک شده بود و خیلی عشقولانه در کنار هم حرکت می کردند سلنا در همان حالت ماند تا پرنده نترسد و دوست جسی به هیچ عنوان از حضور سلنا نگران نشد و به توجه خود به جسی ادامه داد ، همینطور که سلنا به جسی و دوستش نگاه می کرد متوجه پاپیون رنگینی به پای دوست جسی شد ، بیشتر دقت کرد چقد ر این روبان با شیوه خاص و ظریفی به پایش گره خورده بود، تلاش کرد آرام به جسی و دوستش نزدیک شود که پرنده پر زد و دور شد ...

    ویرایش شده توسط مرمری در تاریخ ۱۳/۱۱/۱۳۹۴   ۲۲:۲۱
  • ۲۲:۲۹   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    نوشان گفت اسمش(پرنده) فوکس هست.

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۳/۱۱/۱۳۹۴   ۲۲:۲۹
  • ۲۲:۳۳   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من
  • leftPublish
  • ۲۲:۴۴   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    پس از بازگشت متیو، پییر و جک از جنگل، سلنا ماجرای پرنده و پاپیون پایش را برای آنها تعریف کرد، جک گفت: شک ندارم آدمای دیگه ای به جز ما توی این جزیره زندگی می کنن.
    دو ماه بعد جزیره دوم
    فابیو انگیزه زیادی برای یادگیری زبان بومی ها از خود نشان داده بود ولی بیشتر از او بلا(نامی که فابیو به جای نام سخت و طولانی دختر به او داده بود) در این مدت توانسته بود انگلیسی یاد بگیرد. بلا بسیار چابک بود به راحتی از درخت بالا می رفت میوه می چید و در یک چشم به هم زدن می توانست حیوانی را برای خوردن شکار کند. فابیو توانسته بود در مدت زبان آموزی اعتماد بلا را جلب کند. در این مدت آلبی دو بار به بهانه عبادت به جزیره آمده بود و به آنها سر زده بود.
    گروه جک همان زمان
    کار ساخت قایق به پایان رسیده بود و دو سفر کوتاه چند مایلی با موفقیت همراه بود و جک تصمیم گرفته بود در اولین روز آفتابی قایق را به آب بیندازد و برای یافتن جزیره ای دیگر راهی اقیانوس بیکران شود....
  • ۲۲:۵۹   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    من مینویسم
  • ۲۳:۰۸   ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
    avatar
    metalik
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    2روز بعد هوا افتابی و دریا اروم بود جک تصمیم گرفت جستجو را با قایق شروع کند
    جک رو به بچه ها کرد و گفت : حالا که مطمئن شدیم کسایی دیگه ای در این جزیره زندگی میکنن تنها موندن هیچکدوممون خوب نیست و ادامه داد :پییر تو با من بیا و متیو کنار سلنا تو غار بمون که تنها نباشه
    قایق و انداختن تو دریا و شروع کردن به پارو زدن تا چندین ساعت فقط اقیانوس اروم و هوای افتابی رو نگاه میکردن و پارو میزدن و هیچ چیزی پیدا نکردن که یک دفعه صدای پییر این سکوتو شکست
    پییر گفت : جک اونجارو ببین یه قایق اون کناره
    جک سریع جهت قایقو عوض کرد و یکم دور شد که اونا متوجه وجود پییر و جک نشن
    از دور اونارو نگاه میکردن و زیر نظر داشتنشون که شاید چیزی از برخوردشون بفهمن ...
  • ۰۹:۰۳   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    من مینویسم
  • ۰۹:۲۱   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    جک و پییر به سه مرد بومی نگاه می کردند جک گفت: اگه ما اونارو میبینیم اونا هم مارو میبینن .پییر به نیزه چوبی ای که در قایق داشت چنگ زد ولی نیزه را به حالت حمله بالا نیاورد هر دو کف قایق نشسته بودند و نگاه می کردند. از دور دیدند که بومیان به آنها خیره شده اند سپس دور زدند و رفتند جک و پییر با تعجب نگاهشون میکردند پییر گفت دنبالشون بریم جک پاسخ داد کار خطرناکیه ولی به ریسکش می ارزه به جواب می رسیم پییر گفت: اگه خطرناک بودن مارو اینجا ول نمیکردن برن جک با او خیلی موافق نبود ولی خودش هم دلش میخواست دنبالشان برود و معمای وجود این بومیان را حل کند کمی که به دنبال بومیان ولی با حغظ فاصله پارو زدند جزیره ای از دور پیدا شد جک و پییر هر دو شگفت زده شدند جک پیشنهاد داد: به نظر من جلوتر رفتند به صلاح نیست ما نمیدونیم با چه جور قبیله ای سر و کار داریم پییر ولی دلش نمیخواست برود گفت: هی جک بزار ببینیم اون و چه خبره شاید اونها بتونن به ما کمک کنن اصلا شاید اون جزیره ای که با تمدن در ارتباطه این جزیره باشه جک بدبین بود ولی خودش هم کنجکاو شده بود آن دو ساعتی درنگ کردند و از دور به جزیره نگاه میکردند آنقدر نزدیک بودند که بتوانند نگاه کلی به جزیره بیاندازند و انقدر دور بودند که باید نیم ساعتی پارو میزدند تا به جزیره برسند. ناگهان صداهایی از جزیره آمد کسانی در ساحل فریاد میزدند و نام آنها را صدا میزدند پییر و جک هر دو هیجان زده پارو هارا برداشتند و با تمام وجود پارو زدند
  • ۰۹:۴۶   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    من من
  • ۱۰:۱۰   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    با هر حرکت پارو به جزیره نزدیکتر می شدند. بومی ها به جزیره برگشته بودند و به نازنین و فرداد خبر دیده شدن یک سفید پوست و یک سیاه پوست قایق سوار را داده بودند.
    نازنین و فرداد از شدت خوشحالی به سمت اقیانوس دویدند. فابیو با شنیدن صدای فریاد نازنین و فرداد در حالی که به سرعت به سمت آنها می دوید، در راه فریاد می زد: بچه ها چی شده؟؟ نازنین که از شدت خوشحالی با صدای بلند می خندید گفت: جک، پییر اونا دارن میان! فابیو با تعجب گفت چی؟ و به فرداد که تا کمر در اقیانوس پیشروی کرده بود نگاه کرد و امتداد نگاه او را دنبال نمود و قایق جک و پییر را دید. فابیو فریاد زد: جکککک، پییرررر! بالاخره قایق آن دو به ساحل رسید. فرداد هر دو آنها را در آغوش گرفته بود نازنین از خوشحالی فریاد می کشید و فابیو در حالیکه دستش را دور کمر باریک بلا حلقه کرده بود کمی دورتر ایستاده بود و آن صحنه را تماشا میکرد. نازنین با دلهره اما خوش بینی پرسید: متیو و سلنا کجان؟ جک سریع پاسخ داد: نگران نباش اونا حالشون خوبه. ما برای گشت زنی اومدیم فردا میریم و اونها رو هم میاریم. نازنین و فرداد یکدیگر را در آغوش گرفتند و با فابیو و بلا، جک و پییر را به سمت محل اقامتشان راهنمایی کردند....

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۴/۱۱/۱۳۹۴   ۱۰:۲۲
  • ۱۰:۱۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    دقیقا میدونم الان چه اتفاقی میوفته
  • ۱۰:۳۹   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    فاصله دو جزیره زیاد بود و زمانی که جک و پییر به گروه فرداد پیوستند انرژی برای بازگشت نداشتند نازنین مرتب از مزایای زندگی در آن دهکده میگفت و جک بعد از مدتها احساس آرامش میکرد بحث به چگونگی رسیدن گروه فرداد به آن جزیره کشید و جک با شنیدن اتفاقاتی که در جزیره بزرگتر افتاده بود دوباره نگران شد فرداد گفت اگه میخواید برید سراغ سلنا و متیو باید شبونه برید پییر پرسید: چرا؟ فابیو گفت : بچه ها ( منظورش بومیها بود دیگه باهاشون احساس صمیمیت میکرد) شبها از روی ستارگان مسیریابی میکنن وگرنه تو روز چه جوری میشه 12 ساعت پارو زد و گم نشد اونم بدون قطب نما!! جک بدون تردید گفت: پس همین امشب بریم
    جک بخاطر شغلش به بی خوای عادت داشت به همراه دو بومی راه افتاد پییر ماند زیرا قایق بومیان بیش برای حمل همه شان جا نداشت صبح زود به جزیره بزرگتر رسیدندو هر سه به سرعت به سمت غار حرکت کردند وقتی به آنجا رسیدند در کمات تعجب دیدند غار خالی است و اجاق سرد است شواهد نشان میداد متیو و سلنا شب گذشته را در غار سپری نکرده اند. جک از غار بیرون آمد بومیان بیرون غار منتظرش بودند وقتی دیدن تنهاست تعجب کردند یکی از آنها توجه اش به نقطه ای جلب شد و به زبان بومی شروع به صحبت کرد هر سه به نقطه ای که او اشاره میکرد رفتند در آن جا جسد پرنده سلنا افتاده بود در حالی که تیر چوبی ای از بدنش گذشته بود
  • ۱۴:۱۴   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    من مینویسم ...
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان