خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۳۷   ۱۳۹۴/۱۰/۱۱
    avatar
    برترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست

    سلام دوستان همینطور که از اسم تاپیک مشخصه هدف این تاپیک تقویت داستان نویسی و صد البته ارتقای قدرت تخیل افراده . تو این تاپیک یه داستان شروع میشه و  شما میتونید ادامه ی اون داستانو با تخیل خودتون رقم بزنید و اتفاقات و احساسات و ماجراهای جدید رو به داستان اضافه کنید .

    قوانین تاپیک: ادامه داستان باید حداقل یه خط و حداکثر پنج خط باشه . هر کسی که میخواد ادامه داستانو بنویسه اول یه پست میذاره و اعلام آمادگی میکنه و بعد تو پست بعدی ادامه داستانو مینویسه تا در حین تایپ کردن ادامه داستان یه نفر دیگه ادامشو زودتر نذاره و همه چی قاطی نشه . داستانو جوری بنویسید که وابسته به جنسیت خاصی نباشه تا هم خانمها و هم آقایون بتونن خودشونو بذارن جای شخصیت اصلی داستان و اتفاقات رو دنبال کنن .

    منتظر حضور گرمتون توی این تاپیک هستیم 8

  • leftPublish
  • ۱۲:۱۹   ۱۳۹۴/۱۱/۱۸
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    با نزدیک شدن قایقها نجات یافتگان پرواز مرگبار همگی در جنگل پنهان شدند به جز جک و پییر که درمیان بومیان از دور به قایقها نگاه می کردند جک به بومیان توضیح داد که پرچم های سفیدی که در دست قایق سواران است نشان دهنده صلح آمیز بودن اهدافشان است. قایق ها تا جای ممکن نزدیک شدند و سپس افراد درون آب پریدند و به ساحل آمدند چند نفر از بومیان که انگلیسی آموخته بودند به آنها نزدیک شدند . قایق سواران گروهی مستند ساز بودند که با خواندن کتاب زیست شناسان به آنجا آمده بودند . گروه کارش را آغاز کرد . پییر از پشت درختان به آنها مینگریست خودش هم علت کارش را نمی دانست ولی چهره یه دختر جوان نگاهش را جذب میکرد. در روزهای آتی نیز برای دیدنش کمین کرد دخترک سیاه پوست زیبا بود فرز و چابک بود و به نظر می آمد بسیار مشتاق است تا ماموریتی را که به عهده گرفته به بهترین نحو انجام دهد . یک هفته بعد پییر زیر آسمان شب دراز کشیده بود و غرق فکر بود. آنها در نقطه ای دور تر از بومیان موقتا سکنی گزیده بودند. برخواست و به دوستانش نگاه کرد صدای جر و بحث سوزان و برایان می آمد. پییر به یاد خانواده ای افتاد که اگر به شهرش ، پیش کاترینا بازمی گشت ، داشت. کاترینااااااااا!!!!! آه بالاخره فهمید دخترک شبیه کاترینا بود .به سرعت به راه افتاد و به سمت محل اتراق تیم مستند ساز رفت میخواست باز هم چهره دخترک را برانداز کند. دخترک میان همکارانش نبود پییر دور محل اتراق به گردش پرداخت ناگهان در 10 متری محل اتراق مستند سازان نوری توجهش را جلب کرد به آن سمت رفت دخترک سیاه پوست با چراغ قوه کوچکی راه میرفت و از آنجا دور میشد پییر سریعتر از او حرکت میکرد به زودی نزدیکش شد نمیخواست دخترک با دیدن او وحشت کند از دور میخواست به خطوط چهره اش که بسیار شبیه کاترینا بود نگاه کند . دخترک کمی اطراف را نگریست وقتی مطمئن شد آنجا همان جاییست که دنبالش می گشت سطل آبی را که همراه داشت به زمین گذاشت و شروع به در آوردن لباسش کرد پییر دوست نداشت بدن لختش را ببیند پشتش را کرد و نشست دقایق دیگری نیز سپری شد به آرامی به سمت لباسهای دخترک رفت بلوزش را آرام کش رفت میخواست ببویدش. صدای لغزیدن گردنبدی آمد پییر در هوا آنرا قاپید تا صدایش دخترک را نترساند. تماس گردنبند احساسی را در او زنده کرد که مدتها بود فراموشش کرده بود لباس را سر جایش گذاشت ولی گردنبند را نه. از آنجا دور شد وقتی به محل سکونت موقتشان رسید درون کلبه اش خزید میخواست تنها باشد. گردنبند را به گردن انداخت و دراز کشید. صبح که از خواب برخواست خود را در حالی یافت که به گردنبند چنگ زده است نشست و به آن خیره شد دیشب نتوانسته بود نگاهش کند. حلقه نازکی که به یک برلیان کوچک مزین بود از زنجیر آویزان بود حلقه ای که به شدت برایش آشنا بود. درون حلقه نام پییر و کاترینا کنار هم به چشمش آمد . قلبش داشت از سینه اش بیرون میجهید آیا امکان داشت دختر کاترینا به آن جزیره آمده باشد؟ پییر به سرعت به سمت مستند سازان میدوید دخترک گریان در محلی که دیشب حمام کرده بود به دنبال گردنبندش می گشت و به همراه همکارانش نرفته بود. پییر آرام به او نزدیک شد باید با او حرف میزد دخترک با دیدن او از جا پرید قبل از اینکه جیغ بزند پییر گردنبند را جلوی صورتش گرفت دخترک او را با یکی از بومیان اشتباه گرفته بود گدستش را جلو برد تا گردنبند را بگیرد پییر مچ دستش را چنگ زد و گفت تو دختر کاترینایی؟ دخترک انتظار نداشت یک بومی با این لحجه انگلیسی حرف بزند و مادر او را بشناسد. این بار او به چهره پییر دقیق شد و شناختش پییر پیر شده بود ولی دخترک بارها در طول عمرش با فکر کردن به آن چهره به خواب رفته بود. زمزه کرد: dad? ( مینوشتم پدر اون حس و منتقل نمیکرد )
  • ۲۲:۳۲   ۱۳۹۴/۱۱/۱۸
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    در روزهای بعد فرصت مناسبی بود تا گبی(دختر پییر) داستان زندگی خود و مادرش را بعد از سقوط هواپیما برای پییر تعریف کند. کاترینا چند هفته بعد از سقوط هواپیما متوجه می شود که باردار است، تیم نجات پرواز مرگبار بعد از ماهها جستجو اعلام می کنند که لاشه هواپیما پیدا نشده و یقینا تمامی مسافران هواپیما کشته شده اند. کاترینا تصمیم می گیرد فرزندش را به عنوان یک مادر مجرد به دنیا آورد. سه سال بعد وقتی گبی حدودا دو ساله است کاترینا با مرد مهربانی ازدواج می کند که گبی تا 18 سالگی او را پدر خود می داند.  گبی18 ساله است که کاترینا راز پدر واقعی گبی را فاش می کند و حلقه نامزدی با پییر را به همراه عکسهایش را به گبی می دهد. گبی همیشه آرزوی دیدن محل سقوط پرواز مرگبار را دارد هرچند به ظاهر مرگ پدر را پذیرفته اما به دنبال نشانه هایی از لاشه هواپیماست تا شاهدی باشد برای آن حادثه دلخراش.
    پس از خواندن خبری در خصوص کشف جزیره و عزم تیم مستند سازی برای فیلم برداری از آنجا و نزدیک بودن جزیره به محل حادثه ای که پدرش را از او گرفته است، بر آن می شود تا به هر قیمتی شده خود را به جزیره برساند اما هرگز تصور دیدار با پدر را نیز ندارد. اما دست روزگار داستان زندگیش را طور دیگری رقم می زند.
    دو هفته بعد
    گبی به همراه پییر روی عرشه کشتی ایستاده اند و به جزیره که هر لحظه کوچک و کوچکتر می شود خیره شده اند.
    پییر رو به گبی می گوید: سی سال...سی سال و بعد لبخند می زند.
    پایان

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۹۴   ۲۲:۳۷
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    خیلی ریسک بزرگیه که بعد از 30 سال آدم به جهان متمدن برگرده! بدون کار بدون روابط اجتماعی بدون اطلاع از اتفاقاتی که افتاده! این اتفاق که داستان بود ولی معمولا کسانی که از زندانهای طولانی مدت آزاد می شن وضعیتشون خیلی سختتر از درون زندان می شه و به ندرت می تونن دوام بیارن.
  • ۱۲:۲۸   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    همه برای پییر دعا کنیم
  • ۱۲:۳۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    گبی هستش دیگه بعد به عنوان یه نجات یافته یه کتاب بنویسه یا به فیلم سازا کمک کنه مشکل مالی نخواهد داشت و حتما خیلی خیلی معروف میشه ولی به عشق گبی رفت البته شاید بره اونجا و دوباره با تیم تحقیقاتی دیگه ای برگرده  باید ببینه می تونه با شرایط جدید کنار بیاد یا نه

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۱۹/۱۱/۱۳۹۴   ۱۲:۴۰
  • leftPublish
  • ۱۲:۳۸   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
  • ۱۲:۵۶   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    عکس گبی و پییر در دنیای متمدن. این عکس متعلق به مسابقه ایالتی ژیمناستیک هست که گبی مدال آورده

    اگه علاقه مند بودین عکسای پییر بعد از شهرت رو هم براتون میذارم 37

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۳:۰۴   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    اینم یه عکس دیگه از گبی. کاترینا خیلی چاق شده عکسی ازش نمیذارم 

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۳:۳۶   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    حلقه کاترینا و پییر

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۴:۱۲   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    نوشان
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    چه عکسای هیجان انگیزی
  • leftPublish
  • ۱۴:۳۶   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    مهرنوش
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
  • ۱۷:۵۱   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست

    جلد کتاب و کاور فیلم Revenant Island  3

    بقیه داستانو بنویس ...
  • ۱۷:۵۳   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    مهرمینا
    کاربر فعال|869 |549 پست
    به همراه موسیقی تیتراژ پایانی !


    البته اگر وقت داستان اجازه میداد میتونستیم شرحی بر حرکت دوربین در تیتراژ پایانی هم داشته باشیم
  • ۲۲:۱۴   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    نمیشه یه پست رو چند بار پسندیدم کنی؟؟؟ وای مینا عااااااااااااااااااااالی
    فوق العاده! بی نظیر! هم موسیقی هم کاور
  • ۲۲:۱۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    منم تازه دیدم!!
    خیلی عالی بود مهرمینا خیلی خوشم اومد
    دیگع تکمیل شد! از ما هم دعوت میشه و روی صندلی های V.I.P کنار کارگزدان و هنرپیشه های اصلی فیلم این اثر رو میبینیم بعدها
  • ۲۲:۱۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    مهرمینا جون تا پایان موسیقی تیتراژ نفسم حبس شده بود.
    با رای مینا با 6 رای تصویب شد.
  • ۲۲:۳۷   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    مرمری
    یک ستاره ⋆|3490 |1935 پست
    بچه ها شما یه تیم عالی هستین واقعا کِیف کردم بچه ها دستتون دردنکنه عاااااااااالی بود حرف ندارین
  • ۲۲:۵۰   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    با اجازه همه دوستان داستان بعد رو شروع می کنم
    موضوع:زنی 30 ساله پس از مراجعه به پزشک در می یابد نهایتا 1 سال دیگر زنده است. او تصمیم می گیرد سال آخر عمر خود را متفاوت زندگی کند...
  • ۲۲:۵۴   ۱۳۹۴/۱۱/۱۹
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    -
    -
    -
    -
    -
    -
    -
    -
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان