رضا چرچیل قسمت هفتم
هفته ی بعد رضا رفت مرخصی و وقتی برگشت ساکت تر از همیشه بود، روز سوم چشم قشنگ رو صدا کرد و جوری که توجه کسی جلب نشه بهش گفت تو بند یه نفر هست به اسم شهرام مجیدی می شناسیش؟ چشم قشنگ گفت آره ولی اونم بدتر از شما ماهی 2 کلمه هم حرف نمی زنه!
رضا گفت همونه چجوری پیداش کنم؟ چشم قشنگ گفت تو محوطه همیشه پای اون درخت نشسته و سیگار دست پیچ خودش رو می کشه، کسی باهاش جور نیست.
4 روز بعد...
رضا به شهرام که بی خیال نشسته بود نزدیک شد و انگار که ازش سیگار می خواد گفت، ننه سلام رسوند، شهرام نگاهی به رضا انداخت و گفت می شناسمت، رضا گفت ننه گفته که به تو بیشتر از خودش اعتماد داره، شهرام سرشو تکون داد و گفت مگه چاره ای هم داشتم؟ رضا گفت خلاصه کنم، هفته ی بعد آزاد می شی، من ترتیبشو دادم، با آزادی مشروطت موافقت شده، من تا 5 سال نباید از اینجا پامو بذارم بیرون حتی برای مرخصی متوجهی؟ شهرام سرشو تکون داد.
رضا ادامه داد متاسفانه وکیلم زیادی خوبه! چیزی نمونده اعاده دادرسی بگیره برام و کلی مدرک جور کرده که آزاد بشم! بعد به آرومی گفت از آدم هایی که همه چیز رو زیادی جدی می گیرن متنفرم...
باید وقتی رفتی بیرون چند تا کار انجام بدی، اول اینکه ننه داره مدارکی جور می کنه که حسابی منو گیر می ندازه، البته همه جعلی هست و جعلی بودنش اثبات می شه ولی نه به این زودی ها! یکاری کن که این مدارک بیوفته دست روزنامه ها
بعد وکیلم دست به کار می شه که نشون بده اینا پاپوشه و واقعی نیست، 2-3 ماه که جلو رفت وقتی دستش به اولین مدرک مهم بند شد بکشش! همون شب، متوجهی؟
شهرام گفت بعد از 5 سال کجا پیدات کنم؟ رضا گفت خودم پیدات می کنم تو نگران نباش و با لبخند عمیقی سیگار دست پیچ رو گذاشت پشت گوشش و راه افتاد سمت سایه دیوار روبرو...