ما پسرا بهترین مدیران بحران هستیم ... :
با شبنم نشسته بودم تو ماشین که یهو واسم اس ام اس اومد...
شبنم : کیه ؟
من : مامانم
شبنم : چی میگه؟
من : میگه میای نون بگیر
{شبنم گوشی رو میگیره یهو!!!}
شبنم : اینکه نوشته چطوری جیگلی !!
من : من با مامانم صمیمی ام، شوخی میکنه که یاد یه داستانی میفتم که یعنی نون بگیر!
شبنم : مامانت رو پریسا سِیو کردی؟
من : گفتم که صمیمی هستیم!
{کوشی زنگ میخوره}
من: برنداریا، بهش نگفتم دوست دختر دارم
شبنم : الو بفرمایید؟
پریسا : الو، شمــــــــــــــــــــــــا؟
شبنم : من دوست دختر علی هستم، میخوایم باهم ازدواج کنیم
پریسا : تو غلط کردی، ما قرار عقدمون هم گذاشتیم دختره ی ...
{شبنم گوشی رو پرت کرد و در ماشین رو کوبید و رفت}
من : پریسا عزیزم ؟
پریسا : خیلی آشغالی
من :چی میگی خنگولی! خواهرم بود، اذیتش کرده بودم میخواست طلافی کنه! شیریـــــــــــــــن، خیلی خری!
پریسا : واقعا؟
من : به خدا
پریسا : چه بامزه ...
میدونم، میدونم!
نیمی از منابع از دست رفت، اما در آخرین لحظه، جلوی یک خشکسالیه بی سابقه رو گرفتم !
