خانه
× برای دیدن جدیدترین مطالب این تاپیک اینجا کلیک کنید و برای دیدن صفحه ابتدایی، این پنجره را ببندید.
برای دیدن صفحات دیگر، بر روی شماره صفحه در شمارنده بالا کلیک کنید.
مشاهده جدیدترین مطالب این تاپیک
22.6K

داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)

  • ۱۷:۳۶   ۱۳۹۵/۶/۱۲
    avatar
    کاربر فعال|646 |235 پست

    خیلی خیلی خوش آمدید :)

    راستش من تو تاپیک های مختلف خیلی چیز ها نوشتم و به دو دلیل این تاپیک رو ایجاد میکنم 

    1- دیگه تو اونجا ها پر حرفی نکنم :)

    2-کلش یه جا باشه :)

    و به عبارتی ارتباط نفس به نفس با مخاطب داشته باشم 

    تو این تاپیک ...خاطرات مدرسه و دبیرستان و دانشگاه و غیره هست 

    نمونه کار هام رو میخوام قرار بدم 

    داستان های کوتاهی که نوشتم رو میخوام بیارم 

    خلاصه ...:)

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)
  • leftPublish
  • ۱۷:۴۴   ۱۳۹۵/۶/۱۲
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    خاطره 1)

    این خاطره ام رو توی سایت مدرسه نوشته بودم 

    من توی مدرسه ..اینقد که انشا دوس داشتم ...معلم موضوع انشا رو میگفت 

    نرسیده خونه ...تمام انشا رو میدونستم چی باید بنویسم 

    به قول معروف ...مثل اونا که اهل قلم هستن ..خودکار رو روی کاغذ میزاشتم خودش مینوشت :)

    یبار موضوع انشا ما ...نقش شغل با شخصیت اجتماعی افراد بود 

    من همیشه تو نوشته هام دوست دارم کلا از یه چیزی تعریف کنم تا موضوع دیگه ای رو به خواننده تفهیم کنم :)

    خلاصه ....

    ما توی همسایگی مون ...یه خطات داشتیم ...آی من از این مرد بدم میومد ...نمیدنم چرا 

    احساس میکردم بری خونش همچی ...تیره و تاره ...همچی بی رنگ و لعابه 

    ریش بلند ...موی بلند ...شایدم ناخن دراز ...واه واه واه 

    بازم خلاصه ...

    من توی انشام این اقا رو توصیف کردم که کارش خطاطی ...ولی تریپ اهل عرفان برداشته و به عبارتی صوفی منش شده 

    ما انشامونو با کل زوایای شخصیتی این فرد نوشتیم ...بطوریکه حتی رنگ زیر پیرهن این اقا ..وقتی لباس سفید 

    میپوشه ..و اون هم به رنگ آبی آسمانی ه ..که بخاطر سیگار قسمتی ش هم سوراخ سوراخ شده ...

    تو نوشته هام بود ....

    خوندن انشا من دقیقا ...یک زنگ طول کشید ...منم 20 شدم ...ولی معلم از رو انشای من یه کپی گرفت 

    خلاصه ...چند سالی گذشت ...یه بار من توی خیابون کنار وانت این آقا رو دیدم ...گفت کمک می کنی 

    این یخچال وو ببریم تو ...(کلا 4 پله باید میرفتیم بالا )..منم قبول کردم 

    خلاصه دیدم تا دمه در خونه که رفتیم ...بزا کمک کنم ببریم تو آشپز خونه ...خلاصه بردیم تو آشپز خونه 

    وقتی خواستم خدا حافظی کنم ...چند تا دست نوشته دیدم که قاب شده بود ...

    دیدم ...ای دل قافل ..این که انشای منه ...چرا قاب شده ...اصلا چطوری اومده اینجا 

    گفتم استاد این چیه ؟؟!!

    گفتم ..من خواهر زادم یه مدت ..مدیر یه مدرسه راهنمایی بود ...یکی از شاگردایی مدرسه اینو در باره من نوشته 

    بقدری با جزئیاته ..که روزی دوبار میخونمش ...

    یه قسمت دیگه از انشا رو که درباره نشستنش تو پارک و جدول حل کردن ش مثل سیاه قلم ش رو واسم خوند 

    کلی کیف می کرد :))

    راستش تو دلم گفتم بپرسم ...اگه مثلا بفهمه این و کی نوشته چی میگه ؟؟!!...گفتم نپرسم بهتر ...مثل فیلم ها 

    پایان باز محسوب میشه :)))...بازم خلاصه :))))

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)
  • ۱۷:۴۸   ۱۳۹۵/۶/۱۲
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    خاطره 2)

    این یکی رو هم توی سایت مدرسه نوشته بودم :)

    یادش بخیر ...من تو دوران دبستان ...مسئول شیر ه خونه بودم 

    حالا این شیر خونه چی بود ؟؟!!

    صبح ها ملت باید میرفتن پشت مغازه مش ولی (اون موقع ها.. مافیای سوپر مارکت های دریانی هنو نو پا بود 

    و مغازه ای بنام سوپر مارکت نبود ...بقالی بود که معمولا بوی پنیر میداد ...بخدا :)) صف وامیستادن ...عده ای هم زنبیل 

    میزاشتن (الان یه حس غروری بهم دس داد ...چون من به عینه زنبیل گذاشتن رو دیدم ...ولی واسه خیلی ها شاید 

    این ضرب المثل باشه .ولی من این واقعیت رو حس کردم :)

    عده ای هم که چون همیشه از مش ولی  خرید میکردن ...سهمیشون محفوظ بود 

    خلاصه ساعت 6 صبح باید پیگیر این قضیه میشدی ...من ساعت 6 صبح میرفتم صف ...تا ساعت 7:30 این روند طول می کشید 

    علت این طول کشیدنه ...شاید 20 درصدش ...اون موارد بالا که گفتم بود ...80 در صد ...مش ولی رو دور کند ضبط شده بود :)

    مثلا ...من دو تا شیر می گرفتم ....تا مش ولی شیشه خالی رو از بگیره ...بزار تو سبد ...دو تا پر بیاره ...با بقیه پولم 

    شیرین 10 دقیقه طول می کشید ..حالا خدا نکنه ..می گفتم مش ولی دوتا تی تابم بده ...وا مصیبتا ...باید از جلوی در 

    رد میشد ..میرفت پشت دخل ...از روی یخچال ویترینی ...دو تا تی تاب بردار ه ...بیاره ...

    من زنگ اول مدرسه رو از دست میدادم :)...

    حالا اگه خرید ی که از مش ولی می کردیم مبلغش بیشتر از 700 تومن میشد (اون موقع ها 700 تومن خیلی زیاد 

    بود ..باهاش میشد یه ساندویج کوکتل (کوکتل شاخ سوسیس آ ی اون موقع بود :))...نون اضافه که ساندویچ رو 

    مثل لاحاف بقل می کرد ...با یه نوشابه تگری کانادا درای با ..نی راه راه قرمز سفید ...زد تو رگ )

    میخواست حساب کتاب کنه ...حتما باید ..یه تیکه از مقوای پاره شده از باکس سیگار ...ترجیحا وینیستون 

    بر میداشت ..با یه خودکار که با نخ شیرنی وصلش کرده بود به یخچال ویترینی ...با خط فارسی دست و پا شکسته 

    ....اول اسم جنس رو ..مثلا کیک ..مینوشت ...بعد قیمتش رو به ریال مینوشت ...بعد جمع می کرد ..

    به تومن بهت میگفت ...من هنوز که هنوز ...دلیل محاسبه به ریالش و گفتن به تومنش رو نمی دونم :))

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)
  • ۱۷:۵۲   ۱۳۹۵/۶/۱۲
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    خاطره 3)

    اگه گفتین کجا نوشته بودم این خاطره رو :)

    فک کنم ...4 ام یا 5 ام دبستان بودم ..که پدرم رفت ژاپن 
    همه میدونیم ....زمان شاه ژاپنی ها واسه ما کار می کردن ....بعد از انقلاب ...ایرانی واسه ژاپنی آ 
    علتشو کسی نمیدونه ...از شما هم پرسیدن ..بگید نمیدونیم :)
    البته پدرم از طرف شزکتشون رفت دوره ببینه ...20 روزه 
    ما یه هم محلی داشتیم ...بنام آقای اسدی ...این اقا دوتا پسر داشت ..بنام های حسن و حسین 
    ما با هم همسن بودیم ...ولی این دوتا لاتی بودن واسه خودشون ها ....تو کوچه تنگه (کوچه تنگه 
    یه کوچه ای به عرض یک متر و نیم بود به طول جاده ابریشم :)....طولش 30 یا 40 متر میشد ...سرکوچشون 
    خونه شاهپسند (آقای شاهپسند با گل شاهپسند ...هیچ نسبتی نداشت :)...یه اقای خیلی مسن ..که از این 
    پیرمردا که خنزر پنزر (خنزر پنزر ...یعنی هرچی خرت و پرت پیدا میکرد ...می کرد تو خونش ...موزه ای بود واسه خودش ) جمع می کرد ..
    چی شد گفتم اقای شاپسند ؟؟!!...آهان یادم افتاد ....این حسن و حسین ..می گفتن شاپسند تو متکاش پول قایم میکنه 
    و نشون به این نشون ...یا نشون به اون نشون ...:)...که هرجا میره با خودش میبره این متکاشو 
    خلاصه این اقای شاپسند اصلا ربطی به خاطره ما نداشت ..اومد وسط :)
    بابای حسن و حسین ...یعنی آقای اسدی ...رفته بود ژاپن واسه کار ...2 ماهی بود واسه خونوادش پول نفرستاده بود 
    مامان این دوتا عتیقه هم ...دلش شور آقاشونو میزد ...
    خلاصه تو محل که پیچیده بود مثلا ..بابای ما 3 روز دیگه میره ژاپن ...اومد به مامان گفت که ...جویای احوال آقای اسدی بشه 
    بابا...و در ضمن عکس اقای اسدی و چند تا شماره هم به ما داد ...
    خلاصه ...این عکس آقای اسدی ...2 روز باعت خنده من بود ...نگاش میکردم ...از خنده میخواستم پایه مبلو گاز بگیرم :))...
    قیافش تو عکس ...درست و یا شاید مصداق عینی ...یه گاگول بود :))
    پدر ما راهی شد ...بعد از 2 روز هم زنگ زد که رسیده ...این قضیه همینطوری موند ...تا یه هقته مونده بود پدر بر گرده 
    زنگ زد ...گفت من اقای اسدی رو پیدا کردم ...یه شماره داد گفت اینو بده به خانمش زنگ بزنه صحبت کنه از نگرانی در بیاد 
    اهان ..اونا خونشون تلفن نداشتن ...من رفتم در خونشون ...در زدم ...حسن اومد بیرون ...گفت بهت نگفتم اینجا نیا ...(خوب لات بود دیگه 
    کوچه  ام مال آقا ش بوده ...:))..خلاصه منم گفتم ...برو به ننت بگو بیاد ...سریع یقمو گرفت ..گفت چیییی؟؟؟!!...گفتم بدبخت تو اینجا داری 
    لات بازی میکنی ..آقات رفته واست ننه ژاپنی جوری کرده ...:)خلاصه ...یکم داد و هوار ...تا خانم اسدی اومد دمه در 
    طفلی حول کرده بود ...گفت خبری شده ...منم واسه این که حرص حسن در بیارم ..گفتم فک کنم اقای اسدی اونجا زن گرفته 
    بچه دارم شده ...اسم بچشم هانیکو هه ...خلاصه این زن وسط اون اتوبان (منظورم کوچه تنگس :)))..چنان حسین حسین راه انداخت که 
    ملت ریختن تو کوچه ...فک کردن حسن و برق گرفته ....:))..خلاصه جای یه لیوان ...یه سطل بهش آب قند و نبات داغ و نوشابه انرژی زا (این نوشابه انرژی زا رو الان الکی از خودم گفتم .:)..آخه کلاس داره ..بعدش رد بول بخوره بال درمیاره...ولی چون تپل مپل بود ..من بعد میدونم بتونه 
    پرواز کنه ...نهایتش از این مرغای محلی میشد :)))...
    آین خانم آرم شد ...و در همین هین مادر ما هم رسید ...فهمید چیشده ...با این انگشت اشارش ...هی ارم زورو ..یعنی زد می کشید 
    که ای پامون برسه خونه ...واسم عروسی بی پاتختی میگیره :)))

    (تو خونه من هر موقع خیلی آتیش میسوزوندم ....شب که مجری احکام الهی ...یعنی پدر میومد ...مادر که گذارش رو به ایشون میداد ...

    بزن بکوب داشتیم ....نه از اون بزن به کوب های مختطلت ها ...کاملا اسلامی ...یخورده با من از در خشونت وارد میشدن :)))اصطلاحا 

    ...ما می گفتیم که امشب تو خونه عروسی داریم ....خیلی وضع حاد میشد ..می گفتیم عروسی بی پاتختی ...البته خیلی موقع ها 

    هم با یه حنا بندون ساده قضیه فیصله پیدا می کرد :)))
    خلاصه ...خانم اسدی اومد خونه ما ...زنگ زد به اون شماره ..شماره کنسول ایران تو ژاپن بود ..فک کنم 
    اقای اسدی رو پلیس گرفته بوده ..آقا قالب درس کرده بوده ...مثل سکه ...بعدش آب میریخته ...تو قالب ...یخ میزده 
    جای سکه تلفن به ایرانی های اونجا میفروخته ...تا با حداقل هزینه به کشور زنگ بزنن ....خلاقیت یعنی این ..به قیافه که نیست :))))

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)
  • ۱۷:۵۹   ۱۳۹۵/۶/۱۲
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    خاطره 4)

    و اما ...مهمترین مسئله در بیاد آوردن یک خاطره بنظر من بو (رایحه )...هست 

    مثلا : 
    هر موقع که از در یه خونه ای رد میشید ...و بوی تینر رنگ که به دماغ تون میخوره ...نا خدا آگاه کلی خاطره براتون تداعی میشه 
    و خلاصه یه حس خواصی پیدا می کنید 
    و اما این خاطره من بیشتر نقش بویایی داره :)یعنی هر موقع که این بو به دماغم میخوره ...این خاطره که الان میخوام بگم برام 
    تداعی میشه ...
    بوی فلفل دلمه + بوی بادمجون تپل آآآ (یسزی بادمجون هستن که قلمی هستن ...ولی یسری دیگه تپل هستن ..معمولا 
    مادر آآآآ...با یه هنر خواصی توشو خالی می کنن که کلا شبیه بادکنک مشکی میشه ...واسه دلمه ...:)
    +بوی بامیه (زولبیا بامیه ...نه ها ...با میه خرشتی :)...+ بوی گوجه فرنگی شکسته (گوجه شکسته ..به گوجه ای که 
    نه له شده ..نه سالمه ...کلن گوجه شاستی خورده ..رو. میگن گوجه شکسته :) که در حال ترش شدنه ...یکمم هم بوی 
    سبزیجات لینچ شده (لینچ شده ...اصطلاح مادر بزرگمه ..به لیچ ..میگه لینچ ...و ..به هویج ..می گه هویژ...:)
    حالا همه این بو ها رو با هم که میکس کنی میشه بوی ومغازه ..حاجی بادمجونی :)
    این حاجی بادمجونی ..اون موقع ها ..یه مرد 50 ساله بود ...رنگ ته دیگ سیب زمینی :)..یعنی یه قسمت صورتش سیاه بود 
    ..یه قسمت گندمی ...قد 160 سانت ..دور کمر 150 سانت ...:)همیشه خدا کثیف و ژولیده ....جلوی شیکمش هم ....
    یعنی پیرهنش ....سیاه و کثیف ...یعنی به دونه چشم مصلح و میکرسکوپ ...شما شهر بازی میکرب ها رو میدیدی :)
    یه روز گرم تابستونی ...حدودا ساعت 10 صبح 
    من با دوچرخه ام رفتم ...یادم نیست ...کلم بگیرم ...یا ...عنچه کلم بگیرم ...یا گل کلم :)
    این حاجی بادمجونی داشت هندونه خالی میکرد ...خودش تو خیابون روی وانت ...منوچر پسرش ام توی مغازه 
    باباهه از روی وانت هندونه رو بلوتوث میکرد ...پسرش توی مغازه دریافت میکرد ...:)
    خلاصه من با دوچرخه رسیدم جلوی مغازه اینا ...یعنی من بین این پدر و پسر قرار گرفتم ...
    یهو ..منوچر منو دید ...گفت محسن دوچرختو میدی منم بازی کنم ...توی همون لحظه تا من جواب بدم یهو 
    دیدم یه چیزی از بالای سرم رد ....هندونه بود ...ولی خوب منوچر کلا هواسش به دوچرخه من بود ...
    یادش رفته بود بابای عزیزش داره هندونه از روی وانت ول میکنه ...
    فرصت عکس العمل نداشت ...هندونه از منوچر هم رد میشه ....
    خوب چی شد تا الان ...توی یک لحظه یه هندونه از روی وانت ..بیرون از مغازه ...به داخل مغازه پرتاب میشه 
    از من رد میشه ...از منوچر ..رد میشه ...
    میره مستقیم میخوره به قفس قناری های حاجی بادمحونی ...خلاصه ..هنودنه با قفس داغون شده میخوره کف مغازه 
    ..بعد از یه سوکت سنگین ...شاید 1 دقیقه بعد ..صدای قناری ها در میاد ...بعد از صدای قناری ها ..خودشون هم از توی قفس 
    در میان ...تا حاجی بادمجونی ..با اون هیکل ورزیدش به خواد از رو وانت بیاد پایین ..این دوتا قناری ...مرز هوایی کشور رو رد کرده بودن :)
    خلاصه ...بعد از اون اتفاق ها ..ما تو محل به منوچر ...قناری می گفتیم ...چون آقاش مجبورش می کرد جای قناری بخونه 
    اینقد خنگ بود ...صدای دزد گیر ماشین در میورد ...بعد میگفت ...قناری داره متال میخونه :)
    خلاصه ...با اون همه توصیفات که گفتم ....یعنی این بو ها و اتفاقات ...هر موقع اون بو به من میخوره ...یاده حاجی بادمجونی ...
    نه اصلان ....منوچر ...اون که خنگ بود الان خیلی پیشرفت کرده باشه بتونه صدای زنگ بلبلی در بیاره ....قناری ها ....ابدن...
    اونا قسمتشون آزادی بود ...و آزاد شدن ....بعله درست حدس زدن ....یاده دوچرخم میفتم ...:)

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)
  • ۱۸:۱۳   ۱۳۹۵/۶/۱۲
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    نمونه کار 1 )

    و اما این تصاویر که در پایین ملاحظه می کنید 

    از مواد سنگ مصنوعی درست شده 

    یع تابلو 60 سانت در 40 سانت ه 

    حدودا 3 ماه پیش سفارش رو تحویل دادم ...

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)

  • leftPublish
  • ۰۹:۳۷   ۱۳۹۵/۶/۱۳
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    بسیار زیبا
    مثل پازله که....................
  • ۰۹:۴۷   ۱۳۹۵/۶/۱۳
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    سلام
    فرصت نمی کنم همه خاطره ها رو با هم بخونم ولی الان یک و دو رو خوندم.
    یک به نظرم حیرت انگیز بود...
    بعد اینکه می شه خودتون رو یه کم معرفی کنین به قول بهزاد اسم پیشه قصد از دخول به زیباکده و اینا...من شما رو دیدم توی تاپیکای بحث برانگیز ولی نمی شناسم. متشکرم
  • ۱۰:۱۱   ۱۳۹۵/۶/۱۳
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست
    سلام :)
    آرنینا :)خوب پازله دیگه ...یعنی این طرح 1245 قطعه هست ...که کنار هم که قرار بگیرن ...اون تصویر شکل میگیره ...در ضمن ممنونم :)
    فرک :)خوشحالم که خوندی امیدوارم جالب بوده باشه ...و اما...من محسن ام ...یع کارگاه کوچیک تولید سنگ مصنوعی دارم ...البته جنبه
    زینتی داره کارم ...36 سالمه ...قصد خواستی هم ندارم برای ورود به سایت ...معاشرت و همفکری و ارتباط خوب ...و لذت بردن از کنار هم بودن ...منم ممنونم :)
  • ۱۱:۲۲   ۱۳۹۵/۶/۱۳
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    زیباکده
    محسن 125 : 

    نمونه کار 1 )

    و اما این تصاویر که در پایین ملاحظه می کنید 

    از مواد سنگ مصنوعی درست شده 

    یع تابلو 60 سانت در 40 سانت ه 

    حدودا 3 ماه پیش سفارش رو تحویل دادم ...

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)

    زیباکده

    سلام این کارتون خیلی جالبه برای چه کارایی استفاده میشه؟؟؟یا کجاها استفاده میشه؟؟ فقط میشه قاب کرد بذاریم رو دیوار یا استفاده دیگه ایم داره؟؟مثلا رو دیوارم میشه کار کرد؟؟؟

    و اینکه با این سنگا میشه چهره رو هم دراورد؟؟؟5

  • ۱۲:۳۲   ۱۳۹۵/۶/۱۳
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست
    سلام :)
    فاطمه :)ممنونم ....بیشتر برای تابلو کار کردم ...اگه دقت کنی به طرح ...مثل کاشی جای بند کشی نداره ...اگه برای دیوار قرار بشه استفاده بشه ..باید ضخامت بیشتر بشه و بین قطعات هم بند کشی باید بشه ...یکم کار ضمخت میشه
    چهره تا حالا کار نکردم ...شدنش میشه ...البته به سایز چهره هم بر میگرده ...اگه تو همین سایز 60 در 40 سانت باشه مطمعنن میشه
  • leftPublish
  • ۱۳:۰۹   ۱۳۹۵/۶/۱۳
    avatar
    fatemeh.g21
    سه ستاره ⋆⋆⋆|3229 |3068 پست
    زیباکده
    محسن 125 : 
    سلام :)
    فاطمه :)ممنونم ....بیشتر برای تابلو کار کردم ...اگه دقت کنی به طرح ...مثل کاشی جای بند کشی نداره ...اگه برای دیوار قرار بشه استفاده بشه ..باید ضخامت بیشتر بشه و بین قطعات هم بند کشی باید بشه ...یکم کار ضمخت میشه
    چهره تا حالا کار نکردم ...شدنش میشه ...البته به سایز چهره هم بر میگرده ...اگه تو همین سایز 60 در 40 سانت باشه مطمعنن میشه
    زیباکده

    خیلی جالبه اگه چهره هم بشه دراورد خیلی باحال میشه هزینه اش خیلی گرون درمیاد؟؟؟

  • ۱۳:۴۰   ۱۳۹۵/۶/۱۳
    avatar
    elham khajoi
    دو ستاره ⋆⋆|3355 |2818 پست

    داستاناتون جالب بود آقا محسن . متفاوت و در عین حال ساده . یک سری از خاطراتونم که گفتید برای منم تداعی شد از جمله وصل کردن نخ به خودکار که برای منم خیلی جالب بود.

    ویرایش شده توسط elham khajoi در تاریخ ۱۳/۶/۱۳۹۵   ۱۴:۰۰
  • ۰۹:۱۴   ۱۳۹۵/۶/۱۴
    avatar
    مامان مانیا
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|20254 |8895 پست
    سبک نوشتنتونو دوس داشتم ...دلنشینه...پیشنهاد میکنم حتما تو داستان نویسی شرکت کنید.
  • ۱۳:۴۶   ۱۳۹۵/۶/۱۴
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست
    فاطمه :)...این کار من در صورتی هزینش مقرون بصرفس که ریتم تولیدی داشته باشه ...چون تک تک قطعات قالب داره و هر قالب هم کلی هزینه
    الهام :)....ممنونم ..خوشحالم تداعی خاطره شد ...حالا واسا خاطرات اسیدی ترم دارم ...(خاطرات اسیدی ...یعنی خاطره ای که تو ذهن ادم آب میشه ...یا ذهن رو تو خودش آب میکنه ...قانون دوم متمرکز 125 :)
    مامان مانیا :)...خوشحال شدم دلپذیر بوده ...رو پیشنهاد تون حتما فکر میکنم (یکم کلاس که عب نداره ....برای فکر کردن رو پیشنهاد گفتم :))
  • ۱۴:۳۰   ۱۳۹۵/۶/۱۴
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    واقعه 1 )

    واقعه در واقع همون خاطرس ...فقط با این تفاوت که زیاد دور نیست :)

    خلاصه این واقعه ..برای دیروزه ...

    ساعت حدودا 6 عصر تو میدون منیره قرار داشتم ...

    برای اونا که ساکن تهران نیستن بگم ...اگه با اتوبوس بی آرتی از راه اهن راه بیوفتین 

    اتوبوس از جنوب خیابون ولیعصر وارد خیابون میشه و دقیقا تا شمال خیابون ولیعصر که میدون تجریش میره 

    ایستگاه منیره ...میشه ایستگاه چهرم از پایین ...یعنی از میدون راه آهن  میشه 4 ام 

    خلاصه 

    من ساعت 6 تو محل حاظر بودم ...اون آقا هم اومد و با هم رفتیم دفترش و طرح ها رو با هم بطور کامل مرور کردیم 

    ساعت حدودا 8 کار من اونجا تموم شد ...نمیدونم چرا فکرم خیلی درگیر بود ....البته درگیر سبک و سنگین کردن 

    طرح و آیا اصلا این کارو بگیرم ...نگیرم ...خلاصه همش با خودم کلنجار میرفتم 

    پیش خودم گفتم ...برم یع دوری بزنم ...اصلا به این کار فکر نکنم ...بموقع جواب تو ذهنم میاد (مثلا ریلکس کنم :)

    یهو توجهم به ایستگاه بی آرتی جلب شد 

    چه چیزی از این بهتر ...میرم تو اتوبوس ...بلخره یکی ..یه ایستگاهی بلند میشه دیگه ...منم میشینم ..هندزفری 

    رو میزارم تو گوشم ...آهنگ بلائه اندی رو گوش میکنم و از پشت شیشه اتوبوس ...به مردم و مغازه ها نگاه میکنم 

    و هر چی اتوبوس به سمت تجریش میره ...تیپ مردم و مغازه ها و حتی ساختمون ها عوض میشه 

    تمام اون موارد رو توی لحظه ای تجسم کردم 

    دمه آقای قالیباف گرم خدا وکیلی ...تا من رسیدم تو ایستگاه ...اتوبوس اومد ...از همون اولش هم جای نشستن بود 

    یعنی از برنامه ای که تو ذهنم تجسم کرده بودم ..یع پله جلوتر بود ...یعنی من توقع تشستن تو چند تا ایستگاه بعد رو داشتم 

    خلاصه :)

    راه افتاد اتوبوس ...منم سریع سیستم رو ردیف کردم ووو رفتم تو فکر و تماشای دور و ور 

    با وجودی که هندزفری تو گوشم بود ..صدای سه تار شنیدم ...یهو تفکراتم ..مثل ابرای تو فیلم ...این ور اونور 

    رفت و دیدم دوتا از این افراد متکدی موزیسین ...(متکدی موزیسین ...به اصطلاح خودشون گدا نیستن ...ولی اینقد 

    ناله این ساز های موسیقی رو در میران که بهشون یع پولی بدی برن ...:)..تو قسمت زنونه ..یکیشون ضرب تمپو میزنه 

    ...اون یکی هم نفهمیدم چند تاره ....چون صدای سازش بین سه تار و تار و گیتار بود :)

    خلاصه :)

    یع ایستگاهی هنر نمایی کردن ...بعد پیاده شدن ...واسه آنتراک ...جوونی وارد اتوبوس شد و سفره میفروخت و مدام 

    اصرار داشت که کسی رو درواستی نکنه ..علتش و من نفهمیدم برای چی اگه کسی خواست سفره بخره باید رودر بایستی 

    کنه ؟؟:)

    ایستگاه بعد که میشد میدون ولیعصر ...باز از اون موزیسین های متکدی سوار شد ...فقط با این تفاوت که ..هم اکو داشت 

    و اجرای زنده ای نداشت ...یعنی ریتم موزیک از بلند گو پخش میشد ...و این آقا آهنگ ملا ممد جان رو میخوند 

    خلاصه یع ایستگاه ..اجرای آهنگ آفغانی رو شنیدیم ...بعد برای آنتراک ..پسرک آدامس و ویفر فروش اومد :)

    این ریتم همین جور ادامه داشت ...تا رسیدیم به ونک 

    از اونجا ..دیگه موزیسن ها ..با لباس های مناسب وارد عرصه میشدن ...مثلا یع آقای شیک رو تصور کنید که ویلون میزنه

    و خداوکیلی هم خوب میزد ...دو ایستگاهی هم اجرا داشت ...

    راستش من دیگه پارک ملت پیاده شدم ...ولی با این روندی که بود ..فک کنم از پارک وی به بعد ملت پیانو بیارن تو اتوبوس :)

    و نکته قابل توجه برای من ...انتخاب موزیک و نوع شعر بود 

    اگه حد فاصل میدون راه آهن تا میدون ولیعصر  رو پایین شهر ..میدون ولیعصر تا ونک رو مرکز شهر و ونک تا تجریش رو 

    بالای شهر فرض کنیم 

    توی پایین شهر ....اشعار مذهبی درامد بالای داره احتمالن ...مثل نوحه و در مدح بزرگان دینی 

    توی مرکز شهر ....اشعار خواننده های غیر مجاز و ترجیحا قدیمی 

    توی بالا شهر ......موزیک بی کلام :)...

    امیدوارم امروز هنرمنداش فرق کنن ...البته تا میدون ولیعصر رو با تاکسی میرم ...من تمایل به آهنگ های از مرکز شهر به بالا رو دارم :)

    ویرایش شده توسط محسن 125 در تاریخ ۱۴/۶/۱۳۹۵   ۱۴:۴۴
  • ۱۷:۵۱   ۱۳۹۵/۶/۱۴
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    نمونه کار 2)

    اون موضوع کاری که تو واقعه 1 تعریف کردم 

    امروز راجعبش فک کردم 

    یع نمونه با برنامه 3d max  ساختم و خروجی گرفتم و براشون ارسال کردم 

    با تیپ کلی کار موافق بودن فقط با ترکیب رنگ ها و نوع قرار گرفتن قطعات ...بنا گفته خودشون باید جلسه بزاریم :)

    من از جلسه هیچ خوشم نمیاد ...خیلی باید اونجا جدی بود :)

    اول یع توضیح بدم ...

    این محصول  ...قرار ه که کار آب چکون اشپزخونه رو انجام بده ...

    خوب این یعنی اینکه ...روی کابینت میزارنش و ظرف ها ی شسته شده رو این قرار میدن

    البته من توی اینکار تنها کاری که باید بکنم اینه که  ...باید اون قطعات مربعی کوچولو رو تولید کنم و به این اقایون بدم 

    این مربع های کوچولو ..از سطح 3 میل بالاتر هستن 

    بخاطر اینکه ...لب ظروف با سطح پارچه تماس نداشته باشه 

    و اینکه ...چون این قطعات از سنگ مصنوعی هستن ...همیشه تمیز هستن و میکروب و اینجور چیزا کاری به ظروف ندارند 

    شما هم اگه نظری دارید بفرمایید ...تا تو جلسه مطرح کنم :)

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)

    ویرایش شده توسط محسن 125 در تاریخ ۱۵/۶/۱۳۹۵   ۰۱:۰۷
  • ۱۷:۵۶   ۱۳۹۵/۶/۱۴
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست
    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :) داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)
  • ۱۹:۴۰   ۱۳۹۵/۶/۱۴
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    این نمونه کار 3 دی من هم ...شوخی به سبک خودمه :)

    خلاقیت در بسته بندی :)

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)

  • ۱۹:۴۳   ۱۳۹۵/۶/۱۴
    avatar
    محسن 125
    کاربر فعال|646 |235 پست

    این نمونه کار 3 دی من ...راجعبه کیفیت صحبت کردن و شخصیت لحن و کلماته :)

    به اینگلیسی نوشتم صحبت هام رو تا جهانی بشه :)

    داستان ، خاطره ،نمونه کار ،کلا هرچی تو چنته دارم ...قراره اینجا بیارم :)

    ویرایش شده توسط محسن 125 در تاریخ ۱۴/۶/۱۳۹۵   ۱۹:۴۴
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان