خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۳:۰۶   ۱۳۹۳/۴/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    سریال فاطمه گل یا فاطما گل Fatmagülün Suçu از 21 تیر ساعت 9 پخش می شه

    تعریف این سریال رو زیاد شنیدم.

    می خوام در این تاپیک سریال و بازیگران آن را معرفی کنم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۱۴
  • leftPublish
  • ۱۲:۴۳   ۱۳۹۳/۷/۲۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    پگاه * : 

    بچه ها عکس از دوست دخترش دارین؟

    زیباکده
    دوست دخترش هم مثل اینکه معروفه آره؟
  • ۱۲:۴۵   ۱۳۹۳/۷/۲۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    انگین آکیورک از نوجوونی تا به امروز




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۲:۴۷   ۱۳۹۳/۷/۲۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت بیست و هفتم سریال  فاطما گل

     

    کریم از بانک میاد بیرون و میره سمت محضر برای انجام کارهایی که مد نظرشه !

     

    از طرفی مراسم توی خونه یاشاران در حال برگزاریِ و دوباره عروسی عقب میوفته ! رشات میخواد همه حقو حقوق اردوانو بده برای همین نمیخواد جنگ جدید راه بیوفته !!

     

    اردوان پیش مادرش درد دل میکنه . میگه :

     از این به بعد فقط منو تو هستیم . از این به بعد یه اردوان دیگه میبینی ، شاید بابا نباشه و اینارو ببینه اما همیشه پیشتمو جلوی بدیا ازت محافظت میکنم !

     

    | خونه جدید |

     اوضاع خونه نسبتاً آروم به نظر میرسه . کریم بشقاب غذاشو میبره توی آشپزخونه و با فاطمه رو به رو میشه !

     بهش میگه :

     فردا میخوام یکم باهات حرف بزنم .. فاطمه : چی میخوای بگی ؟ .. کریم : خواهشم میکنم فقط پنج دیقه ، شب بخیر !

     

    موقع رفتن کریم توی اتاق میبینه مریم لب رودخونه داره اشک میریزه برای همین میره تا آرومش کنه و بهش میگه :

     چی شده ؟

     اما مریم جوابی نمیده و در حالی که اشک میریزه میره توی اتاقش !

     

    صبح روز بعد همه دارن خونه رو ترک میکنن و وقتی کریم میبینه شرایط مهیاست میره تا با فاطمه حرف بزنه و بهش میگه :

     لطفاً بیا بشین یه چیزی میخوام نشونت بدم .. فاطمه : هیچی نمیخوام ازت .. کریم : به اسم تو وکالتنامه گرفتم که بعد رفتن بتونی طلاق بگیری !

     

    همین حرف باعث میشه تا فاطمه خوشحال بشه و برن تا دو تایی با هم حرف بزنن ..

     کریم یه پاکت در میاره و میگه :

     این بلیط هواپیماس . هفته بعد پنجشنبه میرم ، میرم بلژیک . اینم وکالتنامس ، همونجوری که گفتم فعلاً نیازی نیست کسی بدونه . اگه بخوای مریم جون میتونه کمکت کنه ! طلاق میگیری ، آزاد میشی . من نمیخواستم اینطوری وارد زندگیت بشم ، باور کن ترجیح میدادم بمیرم تا اینطوری وارد زندگیم بشی . راستش من ..

     

    و حرف کریم نصفه میمونه !

     

    اِمره و آسو میان پیش کریم و فاطما گل .. بالأخره آسو با همشون آشنا میشه اما خودشو به امره انیسه معرفی کرده !

     

    بعد از یه مکالمه کوتاه قرار میشه همه با هم برن بیرون ، فاطما گل اول مخالفت میکنه اما با اصرار بقیه راضی میشه و همین حرف یه امید کوچیک تو دل کریم باز میکنه !!

     

    | شرکت یاشاران |

     همه جلسه دارن . منیر داره با عوضی بازی راهکار میده تا سهم اردوان بهش داده نشه ، و نمیخواد الکی قدرتمند بشه اما رشات مخالفت میکنه و میگه :

     من هیچ وقت برادرمو نخوردم ، اون برادرزاده منه . اینجوری دست سلیمم قوی کنیم ، به اندازه سهامش به سلیمم میدیم . هرچیم تو ارث برسه میدم به سلیم ، از میراث عموش فقط حقی رو که داره طلب میکنه موقع ازدواجشونم به اسم باباش به ملتم سهام میرسه اینطوری مساوی میشن !

     

    از طرفی اردوان و وورال دارن آروم توی سالن میچرخن اما حرفی نمیزنن . سلیم هم میره تا به جمعشون اضافه بشه و میرن توی اتاق !

     سلیم : من اومدم مواظب بابام باشم .. اردوان : ببین چی میگم ، به عنوان وارث بابام سهامدار شرکتم ، واسه همینم میخوام زودتر شروع به کار کنم اولین اقدامم اینه که وورال گونی رو استخدام کنم ، میبینی ؟ آدم وقتی رئیس میشه همه چی آسونتر میشه .. وورال : باشه ولی بهتر نبود اول با عمو رشات حرف میزدی ؟ .. اردوان : نه اون چیزی نمیگه بعدم بیشتر از همه اون خوشحال میشه که سه تامون با هم باشیم ..

     

    گردش کریم و فاطمه ادامه پیدا میکنه . آسو از فاطمه در مورد اینکه اصالتاً کجایی هست میپرسه اما فاطمه نمیدونه که قصد اصلی این آدم چیه . با هر نگاهی که بین کریم و فاطمه میگذره یه حس بینشون وجود داره اما حسای متفاوت ، یکی علاقه و یکی تنفر . حتی آسو هم از ظاهری بودن این موضوع با خبر میشه اما چیزی نمیگه و این وسط ابراز علاقه های بی مورد و نشناخته امره به آسو جالب تر از هر نکته ایه ..

     

    بالأخره شب میشه ! فاطمه وکالتنامه کریمو میخونه اما کریم توی اتاقش حسابی بی تابی میکنه . نمیدونه که باید بره یا بمونه !

     وسایلشو جمع میکنه و دراز میکشه اما بعد از چند دیقه در حال بیرون رفتنه که فاطمه رو میبینه . جلوش وایمیسته و میگه :

     دارم میرم ، فکر میکردم دیگه نبینمت .. فاطمه : منتظر بودم .. کریم : از اینکه منو اینجوری شناختی خیلی ناراحتم ، خیلی چیزا هست که همش تو ذهنم تکرارشون میکنم اما نتونستم بهت بگم . خیلی ناراحتم . معذرت میخوام ، التماس میکنم منو ببخش ، یه روزی منو ببخش !

     

    و ساکشو برمیداره تا بره اما فاطمه میگه :

     کریم !! بخشیدم ، بخشیدمت . حالا برو !!

     

    کریم بهت زده ساکش از دستش میوفته ، با لبخند برمیگرده سمت فاطما گل ، دستاشو میگیره و میبوسه بهش خیره میشه ، بغلش میکنه و میگه :

     ازت ممنونم !

     

    اما ..

     همه اینا خوابه . کریم از خواب میپره و وقتی میبینه همه این لحظه ها توی خواب براش اتفاق افتاده ناراحت میشه . یه کاغذ برمیاداره و شروع به نوشتن میکنه ..

     

    بعد از چند روز بالأخره لحظه رفتن کریم میرسه ! از همه اون خونه و خاطره های بد قبل و بعدش تنها گلدوزیه کوچیک فاطمه رو با خودش میبره !

     لحظه رفتن باز هم اشکای مریم سرازیر میشه ، همدیگه رو بغل میکنن بلکه آروم بشه ، کریم از مدت کوتاه این دوری و بردن مریم پیش خودش در آینده میگه و به مریم میگه :

     از اینکه ناامیدت کردم و به خاطر کارام ازت معذرت میخوام ! میشه این نامه رو بدی به فاطما گل ؟ ولی بعد از اینکه من رفتم ، خداحافظ .. مریم : مواظب خودت باش ، مواظب باش اونجا سرما نخوری .. کریم : آدرسم که مشخص شد برات میفرستمش ، برات نامه مینویسم ..

     

    و دوباره توی آغوش هم آروم میگیرن !

     

    بالأخره تاکسی از راه میرسه و کریم لحظه به لحظه از مریم دورو دور تر میشه ! کسی نیست تا بیتابی های مریمو آروم کنه . فاطمه هم که این جدایی براش از هر چیزی جالب تره از پشت پنجره همه این اتفاقاتو میبینه !

     آخرین دیداد بین نگاه این دو نفر ردو بدل میشه و کریم استانبولو ترک میکنه و میره ..




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۵:۲۲   ۱۳۹۳/۷/۲۰
    avatar
    نفس محمدی
    کاربر فعال|529 |442 پست
    مرسی ساناز جون
  • ۱۶:۴۴   ۱۳۹۳/۷/۲۰
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    نفس محمدی : 

    مرسی ساناز جون
    زیباکده
    خواهش می کنم عزیزم
  • leftPublish
  • ۱۳:۱۵   ۱۳۹۳/۷/۲۲
    avatar
    پگاه *
    کاربر جديد|91 |78 پست
    راستش ساناز نمیدونم من تو اینستاگرام انگین رفتم ولی عکسی از دوست دخترش ندیدم اگه پیدا کردی برام میذاری؟

    میخوام این دختر خوشبخت رو ببینم
  • ۱۳:۱۶   ۱۳۹۳/۷/۲۲
    avatar
    پگاه *
    کاربر جديد|91 |78 پست
    مرسی ساناز
  • ۰۸:۲۷   ۱۳۹۳/۷/۲۵
    avatar
    صورتــــــــــــــــی
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|18882

  • ۱۶:۴۲   ۱۳۹۳/۷/۲۶
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت های ۳۰ و ۳۱ سریال  فاطما گل



    قسمت ۳۰

    کار های انتقال سهام انجام میشه و بقیه میرن . همزمان مصطفی جلوی در آسانسور با پریهان و سلیم رو به رو میشه و میره بالا پیش بقیه اعضا . از طرفی اردوان در مورد جلسه به وورال میگه :

    منیر کچل رنگو روش پریده بود ، عموام به زور خودشو کنترل کرد . بهتره دیگه اینا بفهمن من مثه بابام نیستم !

    منیر از راه میرسه و اردوانو به اتاقش دعوت میکنه و میگه :

    میخوام چند تا توصیه دوستانه بهت بکنم .. اردوان : پندهای پدرانه .. منیر : اگه من نبودم تو الآن به جای اینکه توی شرکت رئیس بازی در بیاره تو زندان داشتی آب خنک میخوردی .. اردوان : آره با سلیم هی چپو راست قدم میزدیم .. منیر : صداتو ببر حرفامو گوش کن ، پدرت هیچ وقت به داداشش بی احترامی نکرد برای همین تو دنیای کار تا این حد پیشرفت کردنو جاه طلبی نکردن . پدر تو هیچ وقت به داداشش نارو نزد برای همینم تو این شرکت صاحب مقام شد تو الآن داری با میزت همین عزت و احترامو با خودت بالا میکشی تو رقیب نیستی ، شریکی شریک .. اردوان : میدونم .. منیر : تو هنوز هیچی نمیدونی جو گرفتتت اما بدون نمیتونی سد راه رشات یاشاران بشی .. اردوان : داری منو تهدید میکنی ؟ .. منیر : ببین ما همه مثه یه تیمیم اگه خودتو بکشی کنار از تیم عقب میوفتی اینم بدون مصطفی مثه یه گرگ میاد سراغت !



    مصطفی همراه رشات وارد اتاق منیر میشن . مصطفی میگه مادرم مریضه و من نمیتونم برم رومانی برای همین باید بمونم کنارشون !

    منیر و رشات با حرافی و پیشنهاد کار توی استانبول در حال انداختن اردوان توی دام هستند اما از اونجایی که اردوان خونده تر از این حرفاس میگه :

    نیازی به این کارا نیست ، مصطفی میتونه راننده شخصی من بشه اینطوری هم به مامانش میرسه هم کارشو میکنه با شرایط و حقوق قبلی . نظرت چیه مصطفی ؟ .. مصطفی : بله خیلیم خوبه البته اگه آقا منیرو آقا رشاتم راضی باشن .. اردوان : نظرت چیه عمو ؟ چی از این بهتر ؟ .. رشات ( با تته پته ) : من نمیدونم ، نمیتونم چیزی بگم .. اردوان : منم دنبال یه آدم مودبو معتمدی مثه مصطفی میگشتم .. مصطفی : خیلی متشکرم .. اردوان : تموم شدو رفت ، به همین سادگی !



    و اولین ضربه توسط اردوان به پیکره رشات و وکیل حقه بازش زده میشه ..



    | خونه جدید |

    مقدس از خرید بیرون میاد . میبینه کسی نیست و به بهانه کمک به کریم راحمی رو میفرسته پیش کریم و خودش دست به کار میشه . میره بالای سر تخت فاطمه ، نامه کریمو از زیر تخت بیرون میشکه و در نهایت کثیفی شروع میکنه به خوندن !

    در حالی که کریم و راحمی در حال درست کردن باغچه خونه هستند مقدس میاد و دوباره راحمی رو برای خرید از خونه دور میکنه و شروع میکنه به حرف زدن با کریم و میگه :

    این نامه چیه ؟ .. کریم : چرا میپرسی ؟ واسه چی میپرسی ؟ .. مقدس : میدونستم فکر طلاقو تو کردی تو مخش ، وقتی از تو کفری میشه میاد سر من خالی میکنه . این کارا چیه میکنی ؟ .. کریم : ببین اینو بفهم اینجوری چیزی پیش نمیره .. مقدس : طلاق بگیره چی میشه ؟ بی صاحب میشه . اینو میخوای ؟ شوهر بالای سرش نباشه قسم میخورم دیگه نمیتونم نگهش دارم بره تکو تنها هر غلطی میخواد بکنه .. کریم : اتفاقاً بهتره تو دست از سرش برداری ..



    مقدس جلوی کریم وکالتنامه طلاقو پاره میکنه و میگه :

    این طلاق سر نمیگیره والسلام .. کریم : پارش کردی که چی ؟ فکر کردی نمیتونم برم یکی دیگه بگیرم ؟ اگه فاطما گل بخواد طلاق میگیریم توأم نمیتونی جلومونو بگیری .. مقدس : اگه فاطما گل میخواست طلاق بگیره این نامه رو مثه گنج زیر تختش قایم نمیکرد ..



    برق خوشحالی توی چشمای کریم روشن میشه اما با عصبانیت میگه :

    این نامه رو میذاری سر جاش . اگه به فاطما گل چیزی بگی جنجال به پا میشه . من یه نسخه از وکالتنامه دارم اونو میذاریم سر جاش تا چیزی نفهمه ..



    | شرکت یاشاران |

    مصطفی داره آماده میشه برای کار جدیدی که توسط اردوان بهش محول شده . یاد حرفای اردوان میوفته که چجوری توجیحش کرده بود که ازش خواسته که جدیت رو صدر کارهاش قرار بده و حالا که آدمش محسوب میشه باید از اردوان اطاعت کنه و با یه دسته پول ازش پذیرایی میکنه تا برای خودش لباس رسمی و شیک بخره و اولین دریافتی مصطفی از شرکت یه بنز شاسی بلند آخرین سیستمه ..



    | خونه جدید |

    امره و مادرش برای کمک به کریم و راحمی برای تزئین خونه اومدن . همزمان مریم و فاطمه از راه میرسن و خبر ثبت نامش توی مدرسه رو میدن ، همسر ارول میگه کارگرای ارول توی رستوران تنهاش گذاشتنو رفتن شماها بیاین کمک شب سال نو رو هم با هم جشن میگیریم . بعد از یه صحبت کوتاه همراه پسرش خونه رو ترک میکنن و بقیه اعضا میان تو و در مورد کارهای روزمره حرف میزنن ، کریم نگاه محبت آمیزش خیره شده به فاطمه اما فاطمه یهو میبینش و با اشاره سر میگه چیه ؟ اما کریم خودشو جمع و جور میکنه و میره !



    آخر شب مریم شام کریمو میاره توی اتاق . کریم با خوشحالی میگه :

    مریم جون ؟ .. مریم : جونم ؟ .. کریم : میگم برای سال نو برای همه کادو بخرم ؟ نظرت چیه ؟ .. مریم : خیلی خوب میشه بگیر حتماً . اگه بخوای با هم میریم یا اصلاً من پولشو میدم .. کریم : نه من با پول خودم میگیرم اما تو میدی بهش اما ندونه که من واسش گرفتم اگه واسه فاطما گل چیزی گرفتم تو بده بهش .. مریم : باشه فقط اگه پول کم آوردی بهم بگیا .. کریم : نه این چند روز پولمو میگیرم !



    بعد از رفتن مریم منیر به کریم زنگ میزنه و ازش میپرسه چرا که نرفتی و بعد از جوابای سر بالای کریم جریان راننده شدنه مصطفی برای اردوانو میگه و با یه سری حرف بیخود در مورد اردوان و بد جلوه دادنش در مورد فاطمه ذهن کریمو بهم میریزه و تلفنو قطع میکنه !



    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



    قسمت ۳۱

    فاطمه بعد از انجام کارهاش میره تا بخوابه اما نمیتونه چون کریم کم کم رفته توی ذهنش برای همین دوباره نامه کریمو برمیداره تا بخونه !

    صحب روز بعد فاطمه میره تا کاراشو انجام بده اما وسط راه کفش های پارش اذیتش میکنه و این صحنه رو کریم میبینه زود در اتاقشو باز میکنه و میگه :

    صبح بخیر .. فاطمه : ( با اشاره سر صبح بخیر میگه ) .. کریم : کی میخوای درسارو شروع کنی ؟ به نظرم هرچه زودتر شروع کن . اگه به کمک احتیاج داشتی .. فاطمه : به کمک تو احتیاجی ندارم !



    باز هم صبر کریم بهش غلبه میکنه و سکوت میکنه . نظرش به کفشای داغون فاطما گل جلب میشه و میره برای انجام کار آهنگری !

    به طور آزاد برای مغازه ها شروع میکنه به کار کردن ، حین انجام کار نظرش به یه جفت پوتین شیکو قشنگ جلب میشه و دوباره کارشو ادامه میده ..

    بعد از اتمام کار کریم صاحب مغازه دستمزد کار اولشو میده و پیشنهاد سه کار دیگه رو بهش میده اما کریم میگه یه لحظه به من اجازه بدید زود میام !

    و با عجله میره سمت مغازه کفش فروشی ، ۳۰۰ لیر مید به مغازه دار برای خرید کفش اما سایز پای فاطمه رو نمیدونه برای همین زود زنگ میزنه به مریمو میگه :

    من برای فاطما گل یه پوتین پسندیدم خیلی خوبه پاهاشو گرم نگه میداره میخوام بخرم اما نمیدونم شماره پاش چنده به نظرت چنده سایزش ؟ .. میرم : خیلی خوبه بذار ببینم کفشاش اینجاس ، من ۳۷ میپوشم . کریم کاملاً پاش اندازمه توأم ۳۷/۵ بگیر !



    کارای کریم تقریباً تموم شده . با کفشی که گرفته در حال رفتنه که یهو پشت ویترین یه مغازه یه پالتوی شیک نظرشو جلب میکنه . بدون معطلی میره توی مغازه ..



    آخر شب شده . فاطمه میره توی اتاق مریم تا برای شام صداش کنه و با کلی کادو رو به رو میشه و میرن توی آشپزخونه بازشون کنن . کریم از توی اتاق داره این لحظه ها رو میبینه و منتظر عکس العمل فاطمه در مورد سلیقشه . کادو های همه داده میشه ، فاطمه پالتوشو میبینه با خوشحالی بازش میکنه تا بپوشتش و کاملاً اندازشه . کفشارو میبینه و بیشتر از همیشه ذوق میکنه و از مریم تشکر میکنه . کریم بیش از حد خوشحال و با خوشحالی فاطما گل قلبش آروم میگیره !

    این اولین کادوی درستو حسابی هستش که فاطمه از کسی میگیره ..



    | کلاب |

    مصطفی اردوانو میرسونه به کلاب پیش سلیم ، ملتم و وورال . مصطفی توی ماشین در حال حرف زدن با مادرشه در داشبورد ماشینو باز میکنه و یه سری پاکت برمیداره ، در پاکتو باز میکنه و عکسای نامزدی سلیمو میبینه و توی آخرین عکس میرسه به عکس چهار نفره کریم ، وورال ، اردوان و سلیم !

    بلافاصله یاد لحظه ای میوفته که کریمو در حال حرف زدن با فاطما گل توی نامزدی دید و میفهمه که همه این چهار نفر با هم در ارتباطن و یجورایی داره بازی میخوره ، حرفی نمیزنه و عکسارو میذاره سر جاش اما به فکر فرو میره ..



    بالأخره شب عید فرا میرسه . کریم در حال کار کردن توی یه مغازه هستش ! بقیه اعضای خونواده هم در حال کمک کردن توی رستوران ارول هستن .. امره سراغ کریمو میگیره که زود بیا شب قراره برقصیم !



    | خونه یاشاران |

    خدمتکار خونه یه دسته گل و با یه کادوی شکیل برای پریهان میاره . توی پاکت یه نامه از طرف رشات با این مضمونه :

    عشقم از اینکه امشب نمیتونم پیشت باشم خیلی ناراحتم اما جبران میکنم . امیدوارم منو ببخشی !



    پریهان با خوندن این نامه اشک توی چشماش جمع میشه اما توی خونه جلوی بقیه چیزی دم نمیزنه و میره توی اتاقش به رشات زنگ میزنه و میگه :

    برنامه امشب عوض شده ؟ .. رشات : نه عزیزم خونه ایم .. پریهان : منم همین حدسو زده بودم برای همین گفتم بپرسم .. رشات : چی شده عزیزم ؟ .. پریهان : رشات جون خواستم بدونی جواهر فروشیت یه اشتباهی کرده .. رشات ( با تته پته ) : چه اشتباهی پریهان ؟ یعنی اگه اون یادداشتو میگی که .. پریهان : زور نزن فقط خواستم بدونی که بعداً دوباره از این اشتباها رخ نده البته اگه من بودم جواهر فروشی رو عوض میکردم ، شب میبینمت !



    و دیگه به طور کامل آبروی رشات ریخته میشه چون کادو برای معشوقه جدیدشه اما اشتباهاً رسیده به دست پریهان !



    کریم کاراشو تموم میکنه ، میره خونه تا دوش بگیره از سر فضولی میره زیر تخت فاطمه رو نگاه میکنه ببینه نامش هنوز اونجا هست یا نه و با پیدا کردنش کلی خوشحال میشه ..

    بعد از مدتی خودشو میرسونه به رستوران ارول که مملو از جمعیت شده ، میشینه سر جاش تا اینکه فاطما گل میاد . با دیدن هم باز حسای مختلفی بینشون ردو بدل میشه تا اینکه در عین ناباوری کریم فاطما گل جلوی جمع میگه :

    خوش اومدی ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۶:۴۶   ۱۳۹۳/۷/۲۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    پگاه * : 

    راستش ساناز نمیدونم من تو اینستاگرام انگین رفتم ولی عکسی از دوست دخترش ندیدم اگه پیدا کردی برام میذاری؟



    میخوام این دختر خوشبخت رو ببینم

    زیباکده
    پگاه جون بلاخره دوست دختر کریم رو پیدا کردم

    باده تو سریال شمیم عشق بود.

    Engin Akyürek و Tuvana Türkay

    بعد از همبازی شدن با هم در سریال Kara Para Aşk رابطه احساسی رو با هم شروع کردند ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • ۱۶:۴۸   ۱۳۹۳/۷/۲۷
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست

    خلاصه قسمت ۳۲ سریال  فاطما گل



    بعد از خوشامدگویی فاطمه به کریم مشغول برگزاری جشن میشن . کریم با نگاه معنی داره که به فاطمه دارهو همینطور فاطمه زیر چشمی کریم زیر نظر داره که داره مشروب میخوره اما باز هم چیزی نمیگن . شیطنت های مقدس همه رو به خنده انداخته و حتی کریم هم لبخند رو لبش میشه !

    امره به فاطمه مشروب تعارف میکنه که کریم میگه :

    بهش اصرار نکن .. امره : چرا زن داداش ؟ وقتی میخوری خیلی مست میشی ؟ از خود بی خود میشی ؟ .. فاطمه ( با طعنه به کریم ) : اون من نیستم !

    کریم باز صبر پیشه میکنه و جوابی نمیده ..



    | خونه یاشاران |

    دور میز شام در حال تعریف خاطرات هستند . منیر به دوست ملتم یعنی گایه گیر داده و دنبال زدن مخشه از طرفی سلیم به وورال زنگ میزنه ازش دعوت میکنه اما وورال نمیره چون آسو اومده خونش و دوباره با هم قرار دارن ..



    | رستوران ارول |

    یه آهنگ آروم فضا پر کرده و همه دارن میرقصن . مقدس و همسر ارول از فاطمه و کریم برای رقص دعوت میکنن اما فاطمه قبول نمیکنه و میگه پا درد دارم . کریم که خیلی داره خودشو کنترل میکنه صبرش تموم میشه و با لیوان آخر راکی که میخوره بلند میشه و دست فاطمه رو میگیره برای رقص !

    فاطمه با تندی و تعجب میگه :

    ولم کن .. مقدس : براوو فاطما گل ، براوو کریم !

    و با دست زدن مقدس برای این دو کل سالن برای رقصشون دست میزنن ..

    کریم : همه دارن نگامون میکنن ، یکم میرقصیم بعد میشینیم .. فاطمه : تلافیشو در میارم ..



    میرن یه جای خلوت تر ، اولین برخورد دست بین این دو به وجود میاد . کریم در حال برطرف کردن بدی ها و فاطمه در حال تحمل کردن این شرایط هستش برای همین به کریم میگه :

    بسه دیگه بشینیم ..

    اما کریم دستشو ول نمیکنه و در گوشش میگه :

    فاطما گل اگه نامه ای که برات نوشتمو میخوندی اونجا نوشته بودم هر جای دنیا که برم همش به تو فکر میکنم .. کریم : نمیخوام هیچی از اون نامه بدونم .. کریم : اما من خیلی دلم میخواست بخونیشو بفهمی .. فاطمه : هیچ کدوم از حرفاتو باور نمیکنم .. کریم : شاید یه روز .. فاطمه : هیچ وقت اون روز نمیاد !

    و دست کریم پس میزنه اما همزمان شمارش معکوس برای تحویل سال نو شمرده میشه و سال تحویل میشه ..

    فاطما گلی که فکرشو نمیکرد یه روزی بتونه با کریم حرف بزنه حالا از توی بغلش میاد بیرون و میره سر جاش با کلی افکار میشینه !



    آخر شب توی خونه مقدس از خوردن مشروب زیاد مست کرده و یه سره داره میخنده و به مریم میگه :

    وااااای خیلی خوش گذشت مریم ، آخریه چی بود راحمی بهم داد اون بهمم ریخت .. راحمی : چیزی نموند که رو میز باشه و نخوره .. مقدس : ها ها ها ها خیلی خوب خوردم !

    همزما فاطمه میاد توی اتاق و با حرف راحمی میره تا لباس خواب مقدسو از توی کمدش بیاره که یهو با وکالتنامه طلاقی که مقدس یواشکی پنهانش کرده بود مواج میشه و با عصبانیت میگه :

    این دست تو چیکار میکنه ؟ .. مقدس با مستی : نامتو ورنداشتم نگران نباش فقط اونو ورداشتم . کریم گفت اونو ورداشتی زود ببر بذار سر جاش منم این کارو کردم !

    فاطمه از اتاق میاد بیرون و از خجالت میزنه زیر گریه چون دروغش پیش کریم رو شده که نامه رو نخونده !

    با عصبانیت میره سر وقت نامه کریم ، پارش میکنه و میریزتش توی شومینه !



    صبح روز بعد وقتی مقدس از خواب بیدار میشه میره توی آشپزخونه که یه نامه میبینه .. نامه رو باز میکنه که فاطمه توش گفته :

    داداش دیگه به خاطر توأم نمیتونم این زندگیو تحمل کنم . دیگه نمیتونم نفس بکشم . میرم ، تورو خدا نگرانم نباش خودمو نمیکُشم . میخوام یاد بگیرم تنهایی روی پای خودم وایسم . قول میدم موفق بشم !



    مقدس با جیغو داد راحمی رو صدا میزنه میگه :

    راحمی دختره فرار کرده لعنتی !!



    فاطمه توی ماشینی که نشسته و داره میره یاد صبح همون روز میوفته که بعد از نوشتن نامش به آسو ( انیسه ) زنگ میزنه و بعد از قرار گذاشتن باهاش میره پیش اون ..



    همه توی خونه عصبیو ناراحتن و نمیدونن که این دختر کجا گذاشته رفته و در همین حال راحمی با چشمای خیس ملتمسانه به کریم میگه :

    کریم ، خواهرمو پیدا کن . خواهش میکنم !



    | استانبول ، میدون تقسیم |

    فاطمه در حالی که توی این شهر تنها و بی کسه داره توی خیابون میچرخه تا این که آسو صداش میزنه . فاطمه بهش میگه تورو خدا کمکم کن باید یه مدت پیشت بمونم . بعد از این حرفا با هم میرن سمت خونه آسو ..



    | اداره پلیس |

    کریم به پلیس مراجعه میکنن . درخواست پیدا کردنشو میدن اما پلیس میگه هنوز از گم شدنش 24 ساعتش نگذشته که کریم میگه اون هیچ پولی نداره ممکنه یه بلایی سرش بیاد 24 ساعت بعد ممکنه یه بلایی سرش بیاد . من شوهرشم اینم داداششه ..

    پلیس عکس فاطما گلو میگیره برای جست و جو ! از لباسش ، قد و هیکلش و تاریخ تولدش میپرسه اما کریم سکوت میکنه چون هیچی از زنش نمیدونه ! اما راحمی همه چیو به پلیسا میگه ..

    از طرفی مقدس همه این خبرارو به منیر میده و میگه که چی شده !



    منیر به کریم زنگ میزنه اما کریم میگه :

    تو دخالت نکن این موضوع به تو ربطی نداره . توی این شرایطم به فکر خودتی برات مهم نیست چه بلایی سر دختره میاد ؟ فقط منتظری تا پاتو از این ماجرا بکشی کنار !



    کریم تلفنو قطع میکنه و میره توی اتاق . پلیسا به این که کریم و فاطمه دعوای بزرگی کرده باشن و شاید زده باشه فاطمه رو شک کردن که بعد از توضیحات کریم جو عوض میشه ..



    منیر به سلیم زنگ میزنه براش پیغام میذاره که سلیم فوراً بهم زنگ بزن فاطما گل فرار کرده !



    بعد از تموم شدنه حرفا توی اداره پلیس مریم به کریم گیر میده که :

    نباید واسه رقص بهش گیر میدادی ! همین مزخرفات باعث شد اینجوری شه ..



    کریم از جمع جدا میشه و میره ترمینال دنبال فاطما گل تا پیداش کنه !!

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۹۴   ۱۱:۲۲
  • ۱۷:۲۹   ۱۳۹۳/۷/۲۷
    avatar
    safa
    دو ستاره ⋆⋆|3889 |2043 پست
    سانازجان خسته نباشی من این سریال و زیاد نگاه نمیکنم کلا تزفیلم دیدن خسته شدم
    خوشم اومدباحوصله تمام قسمتها رو اینجا میزاری
  • ۱۹:۰۴   ۱۳۹۳/۷/۳۰
    avatar
    مامی امیرحسین و ریحانه بانو
    کاربر جديد|116 |84 پست
    بازم ممنون
  • ۱۰:۲۱   ۱۳۹۳/۸/۱
    avatar
    eli-o
    کاربر جديد|3 |3 پست
    سلام ساناز جون
    ممنون بابت خلاصه سریال. خیلی لذت برم.
    این سریال رو قبلن دیدم زبون اصلیش رو. عالیه. البته کانال جم خیلی دوبله ی بدی داره که به نظرم کلی از لذت دیدن این سریال رو از بین میبره. منظورم بیشتر صداهای دوبلورهاس...
    اما به هر حال ارزش دیدن داره... مخصوصن بازی کریم و مقدس..
    ضمنن اگر احیانن برای خلاصه نویسی سریال یا عکس و اینا به همکار نیاز داشتین خوشحال میشم بتونم کمک کنم.
  • ۱۰:۲۵   ۱۳۹۳/۸/۱
    avatar
    eli-o
    کاربر جديد|3 |3 پست
    اینم عکسی که پیدا کردم از انگین و دوست دخترش فقط اینکه من نمیدونم این عکس دقیقن برای چه زمانیه
    کلن انگین زندگی شخصیش رو از دوربین ها مخفی نگه میداره و تقریبن عضو هیچ شبکه اجتماعی نیس. فقط مثکه یه اکانت اینستاگرام داره که اونم قفله و خصوصیه
    http://8pic.ir/images/iujmgp3qmkso1j4s5o3m.jpg
  • ۱۰:۲۶   ۱۳۹۳/۸/۱
    avatar
    eli-o
    کاربر جديد|3 |3 پست
    البته از موهای انگین معلومه که احتمالن مال زمانیه که فیلمبرداری فاطماگل بوده. از این دوتا عکس در زیر باران هم است!
  • ۰۰:۰۳   ۱۳۹۳/۸/۲
    avatar
    simay92
    کاربر جديد|134 |113 پست
    ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻛﻴﻪ???
  • ۱۶:۱۸   ۱۳۹۳/۸/۳
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    زیباکده
    eli-o : 

    سلام ساناز جون

    ممنون بابت خلاصه سریال. خیلی لذت برم.

    این سریال رو قبلن دیدم زبون اصلیش رو. عالیه. البته کانال جم خیلی دوبله ی بدی داره که به نظرم کلی از لذت دیدن این سریال رو از بین میبره. منظورم بیشتر صداهای دوبلورهاس...

    اما به هر حال ارزش دیدن داره... مخصوصن بازی کریم و مقدس..

    ضمنن اگر احیانن برای خلاصه نویسی سریال یا عکس و اینا به همکار نیاز داشتین خوشحال میشم بتونم کمک کنم.

    زیباکده
    عزیزم خوشحال می شم که بیای اینجا و مطلب در مورد این سریال بزاری
  • ۱۶:۲۳   ۱۳۹۳/۸/۳
    avatar
    ساناز افشار
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۳۶ سریال  فاطما گل



    بعد از رفتن اعضای خونه حالا رشات با همسر خودش تنها شده . سکوت خونه رو فرا گرفته تا اینکه رشات میخواد از خونه بره بیرون اما تحمل نمیکنه و برمیگرده و خطاب به پریهان میگه :

    دلیل ناراحتیتو میفهمم پریهان . کلی دردو غم پشت هم اومده ، افسرده شدیم ولی من سعی میکنم به حالت عادی برگردم توأم تلاش کن عزیزم .. پریهان : طوری رفتار میکنی که انگار متوجه نمیشی که خستم کردی .. رشات : توأم با دور کردن من از خودت منو خسته کردی ، احساس میکنم منو نمیخوای !

    حرف های بی معنیه رشات با ابراز علاقه های دروغینش تنها خنده رو روی لب های پریهان میشونه و پس اون خنده دردی نهفتس ..



    | خونه آسو |

    آسو از مصطفی و فاطمه حرف میزنه . کریم فکر میکنه که آسو برای مصطفی کار میکنه اما آسو نفی میکنه این حرفو و میگه من فقط از روی کنجکاوی میخواستم فاطمه رو بشناسم !

    کریم از آسو گله میکنه که ما تورو دوست خودمون دونستیم تا اینکه آسو میگه :

    شب من وقتی نبودم مصطفی اومده خونه اما همو ندیدن اما اگه همو میدیدم چی ؟ .. کریم : با اینکه میدونستی ما میایم گذاشتی بره ؟ .. آسو : نمیتونستم نگهش دارم دیدن فاطما گل خیلی برام سخت بود اون معصومیتش منو به دوران بچگیم برد ! وقتی دل پاکشو دیدم بیشتر از همیشه احساس کثیفی کردم ولی بازم من نگفتم بره قسم میخورم ، رفت چون فهمید چیکارم . جلوی اون این کتکو خوردم برای همین ترسیدو رفت .. کریم : باز برگشتیم سر خونه اول ، اونم جایی نداره بره . ای خدا دارم دیوونه میشم !



    کریم به همراه امره ، آسو رو ترک میکنن . میرن دنبال فاطما گل بلکه بتونن نشونی ازش به دست بیارن ..



    از طرفی بیتابی های راحمی شروع شده برای همین مریم برای اینکه حالش بهتر بشه میبرتش توی حیات تا پیش هم باشن . راحمی بالای سر مریم وایساده ، به فکر فرو رفته تا اینکه میگه :

    بازم به خواهرم صدمه میزنن . اون اردوان بازم به فاطما گل صدمه میزنه .. مریم ( با تعجب ) : کدوم اردوان ؟ اردوان یاشاران ؟ گفتی بازم صدمه میزنه . چرا گفتی بازم ؟؟ .. راحمی : نه نه من نگفتم بازم .. مریم : ببین خواهش میکنم هرچی میدونی بگو . پنهون کردن واقعیت نه واسه فاطما گل نه واسه ما فایده ای نداره . حالا بگو ، اردوان یاشاران چه ارتباطی با این قضیه داره ؟ نکنه قبلاً هم اون بود که به فاطما گل صدمه زد ؟ .. راحمی : نه آخه اردوان ، مصطفی رو استخدام کرده منظورم اون بود .. مریم : راستشو نمیگی بهم ، نترس . ببین هیچ کس نمیتونه چیزی بهت بگه خواهش میکنم تمام حقیقتو بگو ، زودباش بگو .. راحمی : نه نه نمیترسم ، اشتباه فهمیدی . من از ناراحتی نمیدونم چی میگم . اردوان مصطفی رو راننده خودش کرده واسه همین ناراحتم من ..



    | خیابونای استانبول |

    فاطمه از همه جا رونده و مونده داره میچرخه . بدون اینکه مقصدی داشته باشه !



    دوباره راحمی به مریم میگه فاطمه خیلی زخمیه . اگه بلایی سرش بیاد دیگه خوب نمیشه .. مقدس هم آماده میشه تا بره به استقبال خونه یاشاران اما موقع رفتن دوباره فاطمه زنگ میزنه و میخواد با داداشش حرف بزنه اما مقدس فرصتو از دست نمیده و شروع میکنه به حرف مفت زدن . فاطما گل میگه من پولی ندارم اما حرفای مقدس دوباره عصبانیش میکنه و قبل از رسیدن راحمی به داخل خونه تلفنو قطع میکنه !



    | شرکت یاشاران |

    اردوان و وورال جلوی در شرکت با هم رو به رو میشن . اردوان از اتفاقات افتاده و اینکه فاطما گل پیش زنی به اسم آسوده مونده حرف میزنه . این موضوع باعث میشه وورال کارتی که از آسو رو توی کیفش داره رو در بیاره و نگاش کنه . بعد از چند دقیقه هر دو متوجه میشن این فاطما گل پیش کی بوده ..



    | خونه یاشاران |

    مقدس میرسه جلوی در خونه . پریهان زود زنگ میزنه به منیر و میگه که مقدس اینجاس اما منیر اجازه نمیده تا مقدس وارد خونه بشه . با قطع کردن تلفن بلافاصله زنگ میزنه به مقدسو میگه اونجا چیکار میکنی ؟ هرچی میخوای به خودم بگو . توی همین گیرو دار پریهان درو باز میکنه و مقدس رو دعوت میکنه به داخل خونه ..

    مقدس توی خونه شروع میکنه به گلایه کردن از خونواده یاشاران اما پریهان میگه ما ارتباطی با گم شدن فاطما گل نداریم . مقدس از قول های منیر خبر میده و میگه به خاطر قول های اون بود ما اومدیم اینجا الآنم یه زن بدکاره رو انداختن دنبالش اونم گذاشته رفته . نه کار داریم نه پول توی یه خونه دو اتاقه ! شما برای پنهون کردن کثافت بچه هاتون نقشه کشیدین حالا هم واسه فاطمه نقشه کشیدین اما من اون نقشه رو بهم میزنم اینو بدونین به بقیه هم بگید لطفاً !!



    | استانبول |

    فاطمه بعد از گشتن توی خیابونا میرسه به یه مغازه . میره داخل و میخواد برای آگهی اون مغازه کار کنه . باید توی آشپزخونه ظرف بشوره ، اولش چون خبر نداره میره تو ولی وقتی میبینه کل آشپزخونه پُر شده از مردای رنگو وارنگ با ترس از اونجا خارج میشه و میره ! آخر شب شده برای همین بدو بدو میره سمت تاکسیا ..



    | یکی از پارک های استانبول |

    کریم ، اردوان ، سلیم و منیر به همراه وورال با هم قرار گذاشتن . حرف میزنن تا اینکه وورال میگه :

    یه بار آسو بهم گفت رفته دختری که عشقش دوسش داره رو ببینه . من باور نمیشه این تصادفی بوده باشه . شاید دختره برای دفاع از مصطفی دروغ گفته شایدم ین یارو ( مصطفی ) داره هممونو بازی میده .. اردوان : نه فکر نمیکنم انقد بیشرف باشه که زنی رو که دوس داره تقدیم کنه به مردای دیگه !



    این اولین تیکه به کریم بود که از دهن اردوان در اومد اما کریم سکوت میکنه و حرفی نمیزنه . همه حرف میزنن تا منیر به کریم میگه :

    توأم حواست به اون مقدس باشه . از همه خطرناک تر اونه .. کریم : اون زنه برای من مهم نیست تنها چیزی که الآن برام مهمه اینه که فاطما گل برگرده خونه بعدش دیگه هیچکدومتونو نمیخوام ببینم ، از همتون متنفرم !



    اردوان دوباره شروع میکنه به خزعبلات گفتن و میگه :

    تو چه مرگته ؟ مگه ما فاطمه رو دزدیدیم .. کریم : هوی مرتیکه ، دیگه اسم اونو به زبونت نیاریا .. منیر : هی هی آروم باشین .. اردوان : منو باش مثکه تو جریانو اشتباه گرفتی . تو چرا سر ما داد میزنی ؟ ما هیچ کاری با زن تو نکردیم در ضمن بعداً زن تو شد !



    این جمله وجود کریمو به آتیش میکشه اما با آرامش به اردوان میگه :

    به خدا میکُشمت .. اردوان : خب بکُش ، دِ یالا بُکش !



    همین حرف واسه منفجر کردن کریم کافیه و اون آدم آروم دیگه کنترلشو از دست میده و بدون مکث مُشتشو میکوبونه توی صورت اردوان و میگه :

    دیگه اسم اونو به زبونت نیار !



    سلیم و وورال بدو بدو میرن تا جلوی کریمو بگیرن اما دیگه کریم قابل کنترل نیست و اولین کسی که زیر مشتاش میگیره سلیمه و بعد از سلیم میره سر وقت وورال ! بعد از این دو دوباره میره سمت اردوان و آخر سر میگه :

    اسم اونو به زبون کثیفتون نیارین و اِلاّ همتونو میکُشم . راحتمون بذارین ، ما رو به لجنتون آغشته نکنید ..



    و با زدن این حرفا میذاره و میره . اردوان دوباره شروع میکنه به مزخرف گفتن تا اینکه وورال فریاد میزنه :

    اون زنِ کریمه ، چرا نمیفهمی اینو !!!!



    | خونه جدید |

    بعد از یه دعوای شدید کریم برمیگرده خونه . زیر آلاچیق لب رودخونه نشسته و یاد حرفاشون با فاطمه میوفته و دوباره مرحم صورتش اشکایی ِ که از چشماش میریزه !

    همینطور که توی حال خودشه و اشک میریزه بی خبره از دو تا چشمی که از پشت درختا داره حال بدشو نگاه میکنه ..

    فاطما گل برگشته و پشت درخت وایساده و میبینه که کریم از دوریِ اون چه حالو روزی داره اما جز نگاه کاری دیگه ای از دستش بر نمیاد . با سرازیر شدن اشک های کریم زانوهای فاطما گل هم شُل میشه و بغل درخت از حال میره ..




    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • ۱۹:۰۴   ۱۳۹۳/۸/۳
    avatar
    mehdii
    کاربر جديد|6 |8 پست
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان