صندلی داغ

 به درخواست شما دوستان عزیز ، صندلی داغ زیباکده آغاز شد.
داوطلب نخست ما ببوری عزیز است و به مدت یک هفته می توانید سوالات خود را از او بپرسید(البته بدون عبور از خط قرمزها به قول بهزاد لابی) و شنبه هفته آینده ببوری از بین داوطلب های بعدی ، یک نفر را برای نشستن روی صندلی داغ برای هفته بعد انتخاب می کند و به همین ترتیب صندلی داغ ادامه پیدا می کند.

الی که معلومه: خوب و خوب تر و خوبترین

الهه جون شر و شلوغی از خودتونه....ما دست پرورده شماییم

استیک میخای؟ باش تا صبح دولتت بدمد.......

1-به خواننده اصی علاقه ندام ..هر کسی میتونه یه آهنگی رو قشنگ بخونه ....فقط از شماعی زاده خوشم نمیاد

2-
3-بیشتر فیلمهای طنز باحال رو دوست دارم ...نه از این مسخره ها که بیشتر دلقک بازیه تا طنز

4-نقاشی و موسیقی

5-باور کن ...مگه نمی دونستی

6-آره ...خیر و خوشی نبینن .... من سال 78 وارد دانشگاه شدم اون موقع هنوز اصلاح صورت بین دخترا خیلی جا نیافتاده بود ... یه روز با دوستام داشتم رد میشدم یه پسر بی شعوری از بغلمون رد شد یه نگاه به من کرد و گفت : ای ول ...سیبیلهاشو نگاه ...صد رحمت به بابام .... اون شب اینقدر گریه کردم که مامانم شبونه اصلاحم کرد ...

7- کور خوندی ..نمیگم

8-چون ما عادت داریم همه چیز رو به عالم غیب ربط بدیم و با عقل و منطق زیاد رابطه مون خوب نیست .... خدا هم گیر افتاده از دست ایرانی جماعت...

9-نه ... بچه ام گل پسره ...خوشبختانه اصلا اخلاق اینکه تنهایی جایی بره رو نداره .... اگه تنهایی بیرون باشه حتی خودش یه چیزی هم نمیخوره ..اگه خیلی گشنه باشه میخره میاره خونه ... بچه ام یه دونه است

10-نه ... چون اطرافیانم خودشونم بلد نیستن .... ولی نیشگونم چرا گرفتن ....

11- برو خودت رو به موش مردگی نزن

1- تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها

شوخی کردم اما خیلی مقتصدن ... اما یه جاهایی خرجهایی میکنن که عقل از سر آدم میپره

2- امان از وقتی که بخای متفاوت باشی ....قرتی بازی خواهر ...

3-اوه ....هر چی بخای   از شوخی گذشته خیلی دوست دارم رقص ترکی رو یاد بگیرم ...اما حیف تنهام و کلاس رقص خوبم نمی شناسم ...امیدوارم یه زمانی النا یاد بگیره به منم یاد بده

4- هر دو مظلوم واقع شدن

5-من یه سوزن بافتنی دارم فیل که سهله ...بهزادم از سوراخش رد میشه ....باور کن

آخه همه که شیرین و با نمک نیستن که دوغ و نوشابه بشن ...تازه با وضع اقتصادی الان آبم بشی خیلی هنر کردی ...

از بین موارد زیر یکیو انتخاب کن
دوس داری
4
5
6 یا
7 بچه داشته باشی

نه عزیزم .....

آش با جاش

حسام : محافظه کار ... از اونایی که تا طرفش رو نشناسه باهاش شوخی نمیکنه


رییس ببوری : اون ریاستش منو کشته .... یاد گارگامل توی اسمورفها میافتم که همش نقشه های شیطانی میکشید .... الانم که میخان با بهزاد منو بزنن و .... .

بهزاد : شیطون ... حاضر جواب ... دنبال آتو از این و اون ...پر ادعا و بعضی اوقات چندش ... خودشیفته ... هول (چون قراره دو روز زودتر بره محضر)...


لواشک : ترش ...دوست داشتنی ....من عاشق ترشی جاتم .... روحم رو جلا میده ولی یوسف میگه دندون ادم میریزه تو حلقش ..حالا لواشک تو کدومشی؟

الی: شیطون و حاضر جواب ... یه سال یکی از پسرهای دانشگاهمون بهم گفت : خدا بداد شوهر آینده تو برسه ..از ترس تو باید شبها بره تو مسجد بخابه ...الی هم از این قاعده مستثنا نیست ..الی مثل تراکتور میره رو اعصاب پسرهای سایت ....از شیطنتش خوشم میاد


نفس : نفس از الی آرومتره و سعی میکنه رو مخ بره ولی تراکتوری عمل نمیکنه...

مگه قرار گردان راه بندازم ؟؟؟

ولی خوب به خاطر یارانه هم شده هفت تا ...میدونی چقدر وضعمون خوب میشه ..با من و یوسف میشیم نه نفر ... نه تا یارانه میگیریم و باهاش میریم عشق و صفا

سلام ....حسام درست شناختمت نه؟

سلام.
الهه خانم تقریبا میشه گفت درست بود.

اما در مورد قضیه خواهرم

ماجرا مال سال 76 بود .

.اون موقع من 17 سالم بود و کنکور پیش دانشگاهی برای اولین بار قرار بود برگزار بشه و خواهرم 13 سالش بود و میخاست بره سوم راهنمایی .... تابستون اون سال از طرف جایی بردنشون اردوی همدان ... توی اردو بردنشون غار علی صدر .. از تعریفهاش وقتی برگشت فهمیدیم که توی غار که بودن خفاشها گروهی به قایق ها حمله کردن . همونجا تب میکنه و میبرنش یه بیمارستانی توی همدان که خودش تعریف میکرد که یه تب سنج نداشتن تبش رو بسنجن .. با حالت سرماخوردگی دوشنبه از اردو اومد ..ولی تبش قطع نشد تا اینکه چهارشنبه بیمارستان بستری شد و عکس و آزمایش شروع شد . توی بیمارستان تشنج کرد ...خیلی تشنج وحشتناکی بود . طوریکه بعد اون تشنج نصف بدنش فلج شد .. اولش تشخیص حصبه دادن و قرار بود شنبه جواب اصلی بیاد ..که متاسفانه جمعه شب فوت کرد ...

یعنی همه چیز ظرف دو سه روز تموم شد ....

بعد از فوتش جوابها اومد و فهمیدیم حصبه نداشته .... نگو توی غار وقتی ترسیده مثل تبخالی که گوشه لب میزنه توی مغز زده ترکیده و همون باعث فوتش شده

هنوزم فکرش رو میکنم تو اون روزها چی به ما گذشت دیوونه میشم .

بابا و مامانم پیر شدن

.. من لباسهاشو از بیمارستان آورده بودم خونه و حتی کفشهاشم واکس زده بودم که وقتی میریم بیمارستان بیاریمش خونه تر و تمیز باشه
اخه خواهرم خیلی به تیپش میرسید ....نمی دونم بعضی اوقات میگم خدا خیلی میخاستش که بردش ..چون اون با اون حساسیتی که داشت اگه فلج میموند دق میکرد

الان که النا همش میگه این با اون ست نیست فقط یاد اون میافتم چون اونم همین اخلاق ها رو داشت

فکر کنین من پنج شنبه هفتم خواهرم بود و جمعه صبح رفتم کنکور پیش دادم و البته قبول شدم

اما چه فایده ...دیگه اون خونه خونه قبل نبود ...

خرداد اون سال وقتی کارنامه ها رو دادن خواهرم به بابام گفت به عنوان هدیه معدلش یه فیلم دوربین بخره و همش از خودش عکس بگیره ....
حیف که خودش نبود وقتی عکسها رو دادیم چاپ ..الانم یکی از همون عکسها رو بزرگ کردم و توی اتاق خوابم زدم ....

خدا رحمتش کنه خیلی سخت داغ جون منم کشیدم درک میکنم.

ممنون
جدا ...شما چه کسی رو از دست دادی؟

بعد فوتش بابام رفت از بیمارستان همدان شکایت کرد ...به خاطر اینکه رسیدگی درستی نداشتن ..میگفت من که انو از دست دادم اقلا این بلا سر کس دیگه نیاد ...از بس مملکتمون گلستونه ...بعد کلی دادگاه گفتن برین خدا رو شکر کنین فلج رو دستتون نموند ....

این دیگه آخرش بود

برادربزرگمو

خدا رحمتش کنه ...پس خوب میفهمی من چی میگم ... مثل اینه که یه بمب وسط خونه و زندگی ات منفجر بشه ...تازه فوت کردن؟

دوسالو گذشته.یه چیزی بدتر از بمب

من در این مورد آینده توام

بعد شونزده سال وقتی یاد یه خاطره کوچیک اون موقع میافتم دیوونه میشم
هنوزم هر شب عید که میرم سر خاک سعی میکنم تنها با یوسف برم و مامان و بابام نباشن تا بتونم یه دل سیر گریه کنم ...
هنوزم وقتی میبینم کسی تاریخ تولدش توی سال تولد خواهر منه داغون میشم که کاش اونم بود


چی شد فوت کرد؟ ازدواج کرده بود؟