خانه
1.19M

من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • ۱۰:۵۲   ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست

    درود و سلام بر همه  دوستان و همراهان 

    من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه 

    فقط چند مورد :

    1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.

    2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.

    3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.

    ویرایش شده توسط زیباکده در تاریخ ۱۶/۵/۱۳۹۸   ۱۸:۳۷
  • leftPublish
  • ۱۰:۲۸   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    زیباکده
    لواشک پاستیل زاده : 

    منم یه چیزایی از خاستگاریم یادمه.ساله پیش روزی که فهمیدم دوسته داداشم قراره خاستگاریم بیاد خیلی هول شده بودم و خیلی استرس داشتم همش نق میزدم  ب مامانم میگفتم من که نمیدونم وقتی رفتیم اتاق چی بپرسم ازش هولم استرس دارم .مامانم گف بشین با آرامش چیزایی که مدنظرته معیاراتو سوالاتو تو کاغذ بنویس بعد براخودت مرور کن روز خاستگاری ازش بپرس گفتم باشه همه سوالامو تو کاغذ نوشتم عین درس علوم فقط داشتم حفظ میکردم هرسوالو ده بار براخودم تکرار میکردم

    بالاخره روز خاستگاری فراااااااررررررسید وای وای قلبم میومد دهنم، نه که اولین خاستگارم باشه هااااا ننننههه ،طرف خیلی آدم حسابی بود .خلاصه رفتیم اتاق بعد گف بفرمایید شما شروع کنید سوالی دارید بپرسین جواب بدم  گفتم واسا یه دیقه رفتم تو فکر گف چیشد گفتم بذا یادم بیاررررم :اهان یادم افتاد بعد پرسیدم سوالمو، دوباره برا هرسوال تند تند میگفتم واسا یه دیقه چقد هولم میکنید اخخخههه انقد خندیده بووووود میگف حفظ کردین سوالاتونو؟ الان که شده شوهرم میگه همون لحظه دیوونت شدم تو روز خاستگاری 😊 

    زیباکده

    هههه ایول خیلی باحال بود 16

    تو ازون آدمایی هستی که یه تنه میتونی سوژه خنده یه فامیل رو تامین کنی 17

    ویرایش شده توسط بهزاد لابی در تاریخ ۱۵/۶/۱۳۹۵   ۱۰:۳۰
  • ۱۰:۳۰   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    زیباکده
    بانو : 
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    با اعلام اینکه مردم از خنده از دست نوشان

    اگه دعوتیه من بانو رو دعوت میکنم. دعوت از بانو کلا خیلی حال میده
    زیباکده

    عجب !!!

    آخه من چی تعریف کنم رضایت خدا و خلق خدا حاصل بشه؟؟

    وزانت و شانیت چالش هم رعایت بشه, ایضا ...

    مثلا خوابی ک مدت ها قبل از آشنایی با همسرم دیدم رو تعریف کنم, قبوله؟

    نظر مونا هم ک گفته روز ازدواجه خاطره ازدواجی تعریف کنید هم تامین میشه

    زیباکده

    بله خوب خیلی هم خوبه نظر همه رو تامین میکنه 17

  • ۱۱:۱۵   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    دعوت میکنم از بهزاد که یه خاطره ..فقط و فقط.. از مراسم خواستگاری خودشون برامون تعریف کنن.
  • ۱۱:۱۸   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    زیباکده
    arnina : 
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    من خاطره خیلی خنده دار ندارم. ولی جهت همراهی کردن خاطراتی که یادم بیاد رو می نویسم.
    تا حالا دقت کردید چقدر دختر بچه ها از خانمی که لباس عروس پفی با تاج پوشیده خوششون میاد؟!!
    روز عروسی خودم وقتی می خواستیم وارد سالن بشیم چندتا دختربچه کوچیک به صورت جادو شده و خیره اومدن سمتم و محو تماشای عروس با لباس پفی با تاج و دسته گل شده بودن. من حتی نمی دونستم این 3-4 تا کوچولو فامیلای خودمن یا همسرم. خلاصه این فینگیلیها تصمیم گرفتن که بیان و دنباله لباس من رو بگیرن و چون خیلی کوچولو بودن خیلی موفق نبودن و از یه جایی به بعد حس می کردم چندتا فینگیلی از دامنم آویزون شدن و به زحمت اونا رو با خودم می کشوندم . بعدا که فیلم عروسیم رو دیدم فهمیدم حسم درست بوده
    زیباکده

    16خیلی جالب بود . 

    نمی دونم چرا فکر میکنم اون لحظه اصلا عصبی نشدی و خیلی ریلکس فینگیلی ها رو با خودت میکشوندی . 

    منم یه مورد بگم .

    وقتی وارد تالار شدم مادر شوهرم پشت سرم میومد که رو سرم نقل بریزه . همونجوری که آروم آروم و با کرشمه راه میرفتم یه لحظه ترمز شدیدی کردم به طوری که حس کردم پیرهنم داره  پاره میشه .نگو مادر شوهر 120 کیلوییم پاش رو گذاشته بوده رو دنباله ی پیرهنم . حالا بر و بر هم نگام میکنه که چرا نمیری . 

    بعد که متوجه شد لبخند زد گفت ببخشید پاش رو برداشت . دوباره که به رفتن ادامه دادم دو مرتبه ترمز شدید . ای بابا . 66

    دیگه از خیر نقل ریختن گذشت و رفت نشست . 

    پشت پیرهنم در حالت عادی  حدود دو وجب باز بود بعد از مراسم نقل ریزی به چهار وجب رسیده بود . 

    دو نفر اومدن با زور و زحمت کشیدنش بالا . 

    زیباکده

    خدا خيرت بده مينا جون چقدر خنديدم اشكم در اومد خيلي عالي بود4

  • ۱۱:۱۹   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    زیباکده
    بانو : 
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    با اعلام اینکه مردم از خنده از دست نوشان

    اگه دعوتیه من بانو رو دعوت میکنم. دعوت از بانو کلا خیلی حال میده
    زیباکده

    عجب !!!

    آخه من چی تعریف کنم رضایت خدا و خلق خدا حاصل بشه؟؟

    وزانت و شانیت چالش هم رعایت بشه, ایضا ...

    مثلا خوابی ک مدت ها قبل از آشنایی با همسرم دیدم رو تعریف کنم, قبوله؟

    نظر مونا هم ک گفته روز ازدواجه خاطره ازدواجی تعریف کنید هم تامین میشه

    زیباکده

    قبول و عاليه عزيزم 

    ممنونم 

  • leftPublish
  • ۱۱:۲۱   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    خوشحالم که موجبات خنده ی شما رو فراهم کردم .
    هر وقت دلم میگیره فیلم عروسیم رو میبینم . کلی می خندیم .
  • ۱۱:۴۰   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    زیباکده
    arnina : 
    خوشحالم که موجبات خنده ی شما رو فراهم کردم .
    هر وقت دلم میگیره فیلم عروسیم رو میبینم . کلی می خندیم .
    زیباکده

    قربونت عزيز

    چقدر عالي 4

  • ۱۲:۳۰   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    زیباکده
    arnina : 
    دعوت میکنم از بهزاد که یه خاطره ..فقط و فقط.. از مراسم خواستگاری خودشون برامون تعریف کنن.
    زیباکده

    من که خودم مجردم. تا حالا هم یادم نمیاد تو مراسم خواستگاری شرکت کرده باشم. همه ش در حد همون عروسی و ختم بوده که یه ختمیش رو تعریف کردم.

    عروسی هم بخوام بگم خیلی خنده دار یادم نمیاد توی خود مراسم اما خاطره ای که خیلی دارم اینه که ما کلا خانوادگی خیلی بی نظمیم و دو سه باری شده وقتی رسیدیم به تالار که عروس اینا دیگه داشتن سوار ماشین میشدن و مثلا نزدیک بودن ما رو دیدن دوباره از ماشین پیاده شدن و به عکاس گفتن یه عکس یادگاری هم با ما بندازن 4

  • ۱۲:۳۳   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    لواشک پاستیل زاده
    یک ستاره ⋆|1707 |1793 پست
    زیباکده
    arnina : 
    زیباکده
    لواشک پاستیل زاده : 
    زیباکده
    arnina : 

    من خاطره ای از سال 63 براتون میگم . خودم فکر میکنم کلاس سوم ابتدایی بودم . خواهر کوچیکم حدود دو ساله و خواهر بزرگم پانزده ساله .
    مامانم خونه نبود . در زدند . ما هم تو حیاط بازی میکردیم . از پشت در پرسیدم کیه ؟
    _مرضیه خانوم (همسایمون که میدونستیم خواهرم رو واسه ی برادرش می خواد.حالا مامانم گفته بود که قرار نیست دخترش رو زود شوهر بده و دختر قصد ادامه ی تحصیل داره ولی بنا به اقتضای زمان که اون موقعها خواستگارها سمج تر بودند بازم تشریف آوردند. )
    خواهرم طفلک به من گفت میرم دستشویی تو در رو باز کن بگو مامانم و خواهرم خونه نیست .
    منم درو باز کردم و خیلی ریلکس گفتم .مادر مرضیه خانم بادستش دررو هل داد و اومد تو دنبالش هم مرضیه خانوم با دو تا خواهر دیگش .
    من :خانوم مامانم و خواهرم خونه نیستن .
    گفتن عیب نداره تو حیاط میشینیم تا بیان . تو حیاطمون زیر درخت گلابی میز و صندلی داشتیم . قشششششششششششششششنگ با خیال راحت نشستن . من
    خواهر کوچیکم رفت سمت دستشویی و هی در میزد . هی میکشیدم میاوردمش سمت خودم باز میرفت سمت دستشویی . خلاصه بعد از چند دقیقه متوجه شدند که واقعا دختره قصد ازدواج نداره که رفته خودشو تو دستشویی حبس کرده .
    دعوت میکنم از لواشک جون . آهو جون .

    زیباکده

    منم یه چیزایی از خاستگاریم یادمه.ساله پیش روزی که فهمیدم دوسته داداشم قراره خاستگاریم بیاد خیلی هول شده بودم و خیلی استرس داشتم همش نق میزدم  ب مامانم میگفتم من که نمیدونم وقتی رفتیم اتاق چی بپرسم ازش هولم استرس دارم .مامانم گف بشین با آرامش چیزایی که مدنظرته معیاراتو سوالاتو تو کاغذ بنویس بعد براخودت مرور کن روز خاستگاری ازش بپرس گفتم باشه همه سوالامو تو کاغذ نوشتم عین درس علوم فقط داشتم حفظ میکردم هرسوالو ده بار براخودم تکرار میکردم

    بالاخره روز خاستگاری فراااااااررررررسید وای وای قلبم میومد دهنم، نه که اولین خاستگارم باشه هااااا ننننههه ،طرف خیلی آدم حسابی بود .خلاصه رفتیم اتاق بعد گف بفرمایید شما شروع کنید سوالی دارید بپرسین جواب بدم  گفتم واسا یه دیقه رفتم تو فکر گف چیشد گفتم بذا یادم بیاررررم :اهان یادم افتاد بعد پرسیدم سوالمو، دوباره برا هرسوال تند تند میگفتم واسا یه دیقه چقد هولم میکنید اخخخههه انقد خندیده بووووود میگف حفظ کردین سوالاتونو؟ الان که شده شوهرم میگه همون لحظه دیوونت شدم تو روز خاستگاری 😊 

    زیباکده

    مرسی که شرکت کردی .

     لواشک جون یه سوال ...هنوزم فکر میکنی که طرف خیلی آدم حسابییه یا نه ؟3

    زیباکده

    بله صددرصد

  • ۱۲:۵۴   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    ای ول لواشک .
  • leftPublish
  • ۱۲:۵۷   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    فرک (Ferak)کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست
    آرنینا جون نه واقعا عصبی نشدم خیلی بچه ها رو دوست دارم
    بهزاد خیـــــــــلی باحال اعتراف کردی: خانواده بی نظم
    --------------
    توی مراسم پاتختیم هم یه کوچولویی اومد که از فامیلای همسرم بود و یه دونه از این چیزای براق روی لباس نمی دونم منجوق و از این چیزا دیدم دستشه که از لباس من کنده شده بود اومد داد بهم گفت: بفرمایید این مال شماست. بعد منم خیلی خندم گرفته بود ولی از اونجایی که می دونم دختربچه ها به چیزای براق خیلی علاقه دارن-همونطور که خودم قبلا علاقه داشتم- گفتم مرسی عزیزم مال خودت باشه بعد بغلش کردم نشوندمش کنارم بعد چند ثانیه دیدم خیلی آروم به لباسم داره دست می زنه و خیلی ریز و حرفه ای یکی دیگه از این برقونیکیها رو کند و گفت اااا اینم کنده شد مال خودم؟ بعد دوستش که اونو زیر نظر گرفته بود اومد نزدیک و گفت به منم بدید که خودم یکی دیگه رو کندم و دادم بهش بعد گفتم بچه ها دیگه بسه خب ...اونها هم متقاعد شدن رفتن...این اتفاق رو هیچکسی جز خودم متوجه نشد و اولین بار هست دارم می گم ولی خیلی حس خوبی داشتم اونموقع و خیلی توی دلم خندیدم. کلا دنیای بچه ها رو خیلی دوست دارم
  • ۱۲:۵۹   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    زیباکده
    arnina : 
    دعوت میکنم از بهزاد که یه خاطره ..فقط و فقط.. از مراسم خواستگاری خودشون برامون تعریف کنن.
    زیباکده

    من که خودم مجردم. تا حالا هم یادم نمیاد تو مراسم خواستگاری شرکت کرده باشم. همه ش در حد همون عروسی و ختم بوده که یه ختمیش رو تعریف کردم.

    عروسی هم بخوام بگم خیلی خنده دار یادم نمیاد توی خود مراسم اما خاطره ای که خیلی دارم اینه که ما کلا خانوادگی خیلی بی نظمیم و دو سه باری شده وقتی رسیدیم به تالار که عروس اینا دیگه داشتن سوار ماشین میشدن و مثلا نزدیک بودن ما رو دیدن دوباره از ماشین پیاده شدن و به عکاس گفتن یه عکس یادگاری هم با ما بندازن 4

    زیباکده

    میدونم مجردی . 

    واقعا نشده بری خواستگاری ؟ اصلا ؟ حتی یه بار ؟ یا اینکه رفتی ولی خاطره ی قابل تعریف کردن نداره . ؟

  • ۱۳:۰۳   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    arnina
    دو ستاره ⋆⋆|3419 |2289 پست
    زیباکده
    فرک (Ferak) : 
    آرنینا جون نه واقعا عصبی نشدم خیلی بچه ها رو دوست دارم
    بهزاد خیـــــــــلی باحال اعتراف کردی: خانواده بی نظم
    --------------
    توی مراسم پاتختیم هم یه کوچولویی اومد که از فامیلای همسرم بود و یه دونه از این چیزای براق روی لباس نمی دونم منجوق و از این چیزا دیدم دستشه که از لباس من کنده شده بود اومد داد بهم گفت: بفرمایید این مال شماست. بعد منم خیلی خندم گرفته بود ولی از اونجایی که می دونم دختربچه ها به چیزای براق خیلی علاقه دارن-همونطور که خودم قبلا علاقه داشتم- گفتم مرسی عزیزم مال خودت باشه بعد بغلش کردم نشوندمش کنارم بعد چند ثانیه دیدم خیلی آروم به لباسم داره دست می زنه و خیلی ریز و حرفه ای یکی دیگه از این برقونیکیها رو کند و گفت اااا اینم کنده شد مال خودم؟ بعد دوستش که اونو زیر نظر گرفته بود اومد نزدیک و گفت به منم بدید که خودم یکی دیگه رو کندم و دادم بهش بعد گفتم بچه ها دیگه بسه خب ...اونها هم متقاعد شدن رفتن...این اتفاق رو هیچکسی جز خودم متوجه نشد و اولین بار هست دارم می گم ولی خیلی حس خوبی داشتم اونموقع و خیلی توی دلم خندیدم. کلا دنیای بچه ها رو خیلی دوست دارم
    زیباکده


    چه جالب . برعکس من اصلا دوست نداشتم دور و برم بچه باشه . قبلا به عوامل فیلمبرداری گفته بودم این موضوع رو. اونا هم خیلی مراقب بودن تا به دو متری من میرسیدند زودجلوشونو میگرفتند .

    در مقابل تو من چه عروس بدجنسی بودم . خخخخخخخخخخخخخخخ

     

  • ۱۳:۵۷   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    زیباکده
    arnina : 

    میدونم مجردی . 

    واقعا نشده بری خواستگاری ؟ اصلا ؟ حتی یه بار ؟ یا اینکه رفتی ولی خاطره ی قابل تعریف کردن نداره . ؟

    زیباکده

    نه تا حالا خواستگاری نرفتم. من فکر کنم ازدواجمم طوری باشه که خواستگاری توش فقط به جا آوردن رسوم باشه و قبلا دو نفر تصمیم قطعی خودشون رو برای زندگی مشترک گرفته باشن.

  • ۱۵:۰۰   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    زیباکده
    arnina : 

    میدونم مجردی . 

    واقعا نشده بری خواستگاری ؟ اصلا ؟ حتی یه بار ؟ یا اینکه رفتی ولی خاطره ی قابل تعریف کردن نداره . ؟

    زیباکده

    نه تا حالا خواستگاری نرفتم. من فکر کنم ازدواجمم طوری باشه که خواستگاری توش فقط به جا آوردن رسوم باشه و قبلا دو نفر تصمیم قطعی خودشون رو برای زندگی مشترک گرفته باشن.

    زیباکده

    مثه خواستگاری ژوله که تو خندوانه تعریف میکرد؟ فقط حواست باشه بابابزرگتو با خودت نبری 15

  • ۱۵:۰۴   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    زیباکده
    آهو : 
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    زیباکده
    arnina : 

    میدونم مجردی . 

    واقعا نشده بری خواستگاری ؟ اصلا ؟ حتی یه بار ؟ یا اینکه رفتی ولی خاطره ی قابل تعریف کردن نداره . ؟

    زیباکده

    نه تا حالا خواستگاری نرفتم. من فکر کنم ازدواجمم طوری باشه که خواستگاری توش فقط به جا آوردن رسوم باشه و قبلا دو نفر تصمیم قطعی خودشون رو برای زندگی مشترک گرفته باشن.

    زیباکده

    مثه خواستگاری ژوله که تو خندوانه تعریف میکرد؟ فقط حواست باشه بابابزرگتو با خودت نبری 15

    زیباکده

    من ندیدم متاسفانه دیشب. اما فهمیدم که باباش میمیره مامانش ازدواج میکنه مامانش میمیره و شوهره ازدواج میکنه و اینا رو هم میره و شوهره میمیره و زنه ازدواج میکنه و ... 15 16

    اما بحث خواستگاریش رو نشنیدم باید باحال بوده باشه 4 

  • ۱۵:۱۸   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    آهوبرترین های سال 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|51244 |36302 پست
    زیباکده
    بهزاد لابی : 
    زیباکده
    زیباکده

    من ندیدم متاسفانه دیشب. اما فهمیدم که باباش میمیره مامانش ازدواج میکنه مامانش میمیره و شوهره ازدواج میکنه و اینا رو هم میره و شوهره میمیره و زنه ازدواج میکنه و ... 15 16

    اما بحث خواستگاریش رو نشنیدم باید باحال بوده باشه 4 

    زیباکده

    اتفاقا من دیشب اولشو ندیدم یعنی این جریانی که تو میگی رو نشنیدم ولی جریان خواستگاریش خیلی باحال بود نمونه ی کاملی از یه آبروریزیِ حسابی 15

  • ۱۵:۲۴   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    کژالکاپ آشپزی 
    یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست
    من از مراسم خواستگاری خودم میگم!
    همسرم با خانوادش و عمو و دایی و مادر بزرگ و ...اومدن از راه بسیار بسیار دور خواستگاری. البته ما تمام صحبت ها و برنامه هامون رو با هم قطعی کرده بودیم توو یکسال آشنایی ولی خوب لازم بود که طبق عرف بریم یه جای دنج و صحبت کنیم.
    موقع صحبت دو نفره من شروع کردم خیلی جدی یکبار دیگه شرایطمو گفتم و ازشون پرسیدم که شرایطمو قبول میکنه یا نه همسرم خیلی تعجب کرده بود چون فکر میکرد این صحبت واسه من فرمالیته هست چون قبلا صحبت کردیم! ولی من در کمال جدیت شرایطمو یکبار دیگه گفتم و باهاشون طوری رفتار کردم که انگار اصلا نمیشناسمشون! به هر حال حرف یه عمر زندگی بود ... بعدم خوشحال و راضی از اتاق اومدیم بیرون و از همون روز خواستگاری بذر "محبت مادر شوهر" در دل من کاشته شد
  • ۱۵:۲۵   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    بهزاد لابیکاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    زیباکده
    آهو : 

    اتفاقا من دیشب اولشو ندیدم یعنی این جریانی که تو میگی رو نشنیدم ولی جریان خواستگاریش خیلی باحال بود نمونه ی کاملی از یه آبروریزیِ حسابی 15

    زیباکده

    پس لازم شد که دانلود کنیم ببینیم 15

  • ۱۷:۱۲   ۱۳۹۵/۶/۱۵
    avatar
    mona monaکاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست


    خندوانه ماجرای خنده دار خواستگاری امیر مهدی ژوله طنز
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان