فرک (Ferak) :
چالش جدید اینه: یک داستان کوتاه رو در سه خط بنویسید. موضوع داستان: باران
صدای وحشتناک رعد و برق می اید ،بکنار پنجره میروم ولی هیچ خبری از باران نیست .حدود نیم ساعتی است که فقط آسمان روشن میشود و صداهای
وحشتناکی میاید .
با برخورد قطرات باران به کانال کولر و پنجره ، همانطور که با قاشقم مشغول بازی کردن با مانده ی غذایم هستم و منتظر نشسته ام که اذان صبح گفته بشه ، به فکر فرو میروم . که کاشکی میشد الان زیر بارون قدم میزدم و موهایم خیس میشد ؛آخه میدونید وقتی که موهام با بارون خیس میشه خیلی خوشگل و حالت دار میشه ، که با صدای اذان صبح از مسجد محله از این فکر بیرون می ایم و پنجره آشپزحانه رو باز میکنم و طبق عادت همیشگیم به صدای اذان گوش میدم قطرات باران به صورتم برخورد میکنن و خواب کلا از سرم میپرد.
بعد از خواندن نماز همانطور که روی تختم نشسته ام و به صدای باران گوش میدم تصمیم میگیرم که برم پشت بام .
درو باز میکنم هوا خنک است فقط جلوی درگاه وایمیسم به خاطر بارون هنوز گرگ و میش نشده و تاریکه .
چشمامو میبندم دستهامو کنارم نگه میدارم و سرمو به طرف آسمون میبرم قطرات بارون نا منظم بصورتم میخورن گاهی هم اشکهایم میریزد که فقط خدا این اشکاها را زیر باران میبیند ودر همان حال به صدای گنجشکها با آنکه میدانند هوا بخاطر بارون هنوز تاریک است ولی وقت بیدار شدن و پرواز هست گوش میدهم .....