من شما را به چالش دعوت میکنم!

درود و سلام بر همه  دوستان و همراهان 

من اينجا يه صفحه چالش ايجاد كردم تا دوستان رو به چالش هاي مختلف دعوت كنيم،تا هر روز برگ جديدي از پتانسيل هاي نهفته خود را رو كنيم و حس طنز و شوخ طبعي هميشگي دوستان گسترش پيدا كنه 

فقط چند مورد :

1- سعي كنيم چالش ها در حد عرف باشه و كسي معذب نشه براي انجام دادنش.

2- هر كسي رو كه دوست داشتيد مي تونيد به اين چالش ها دعوت كنيد.

3- سعي كنيم چالش ها ابتكاري و خلاق باشه تا لذت بيشتري ببريم.

metalik : 
تو فقط به فکر پوست باش بهزاد که در گرانبهایی ست پوست شاداب
راستی ساعت 2 رسیدین دیر خوابیدی پوستت چیزی نشد؟
هنوزم عوارضش مونده یا نه؟

خوب من اینقدر خفنم که با این چیزا پوستم چیزی نمیشه. دیگه اصلا خوابم نمیبرد. به غیر از 3، 4 ساعت که صرف قدم زدن و ناهار و صبونه شد دیگه 16 ساعتی پشت فرمون بودم اینقدر که شلوغ بود کلا نگه چقدر راهه ... ولی خاطره خوبیه دیگه الان پوستمم خوبه زخمی هم که نشدم خدا رو شکر 

metalik : 
فک کنم اهو . مهرمینا نگفتن البته مطمئن نیستم
از طرف من دعوتین بیاااااااین

کژویی و پرستو و خیلی ها نیومدن. آسمان رو هم من دعوت کردم فعلا که خبری نیست.

elham khajoi : 

منم دوران دانشگاه یه استادی داشتم که دخترا زیاد دنبالش بودن. آخه کلا یه آدم تر و تمیز میانه رویی بود هیچ چیز افراطی تو حرکاتش نبود از طرفی قیافه ی خوبیم داشت . دانشجوهام خیلی دوسش میداشتن . یک روز داشتم از خوبیای این آقا به یکی از دوستام تعریف میکردم همون لحظه دوست سقه سیاهم برگشت گفت خوبه حالا تو درسش بیفتی. همانا که من این بهم تلقین شد و به طرز باور نکردنی اون درسو افتادم (آخه این استاد به اینکه خوب نمره میدن معروف بودن ولی اون ترم تغییر کرده بودن )

آهااان الان دیدم! حالا من هی میگم تو داری میری دانشگاه شوهر کنی هی انکار میکنه بیا! 

چی شد بلاخره استاده؟  20 ترم باهاش برداشتی تا مهرت به دلش بشینه؟ نشست؟ پاشد؟

بهزاد لابی : 

elham khajoi : 

منم دوران دانشگاه یه استادی داشتم که دخترا زیاد دنبالش بودن. آخه کلا یه آدم تر و تمیز میانه رویی بود هیچ چیز افراطی تو حرکاتش نبود از طرفی قیافه ی خوبیم داشت . دانشجوهام خیلی دوسش میداشتن . یک روز داشتم از خوبیای این آقا به یکی از دوستام تعریف میکردم همون لحظه دوست سقه سیاهم برگشت گفت خوبه حالا تو درسش بیفتی. همانا که من این بهم تلقین شد و به طرز باور نکردنی اون درسو افتادم (آخه این استاد به اینکه خوب نمره میدن معروف بودن ولی اون ترم تغییر کرده بودن )

آهااان الان دیدم! حالا من هی میگم تو داری میری دانشگاه شوهر کنی هی انکار میکنه بیا! 

چی شد بلاخره استاده؟  20 ترم باهاش برداشتی تا مهرت به دلش بشینه؟ نشست؟ پاشد؟

آهاااان خوب ببین . نوشتم که ببینی دیگه . این برای دوره کارشناسیه که من اصلا تو وادی شوهر نبودم ولی استاده چون جذاب بود همه جذبش میشدن. هیچی دیگه من کلا یه درس باهاش برداشتم دقیقا هم زمان با فارغ التحصیلی از دانشگاه اونم از دانشگاه اومد بیرون ولی به سمت کانادا با عیال محترمش.

بهزاد لابی : 

elham khajoi : 

عزیزم من از دلم گذشت دعوتت کنم ولی چون تو صندلی داغ یه کم تعریف کزده بودی و انگار که هر وقت از این ماجرای عشقی ازت سوال میشد ناراحت میشدی واسه همین من دعوتت نکردم. اما در کل واقعا توصیفاتی که گفتی خیلی خوب بود . به نظر منم اگه آدما بتونن به عشق حقیقی دست پیدا کنن به طوریکه از خوابشون بزننو به شوقش بیدار شن هیچ وقت شادابیشونو از دست نمیدن چون که به یه چیز پایدار توسل کردن. به نظرم از عشق زمینی که نسبت به یه بنده اشه میشه به بزرگتر از اون که عشق آسمونیه پی برد ولی وای به اون روزی که اون عشق زمینی بنا به ذاتش که بنده ی خداست نتونه کنارت باشه اونوقته که فکر میکنی تا آخر عمر زخمی هستیو یه جای کار میلنگه. مگه اینکه خیلی آدم قوی باشیو با این قضایا به طور مستمر مقابله کنی.

اوه اوه استاد چقدر پیچیده بود مطلبت حالا قرارم نیست تا آخر عمر زخمی بشیا مگه داری میری جنگ؟!

پس این دکترا چی میگن اگه شب به موقع نخوابیم پوستمون خراب میشه و شادابیمون رو از دست میدیم؟!

ولی من پیشنهاد میکنم تو از جزوه نوشتن شروع کن. راستی تو هم داستانت رو تعریف کن من که ندیدم تعریف کرده باشی.

من سالی یه بارم دیگه اون استاده به یادم نمیاد . کجای کاری داداش ... مگه نمیدونی دل من کاروانسراست

بهزاد لابی : 
همین که تو فهمیدی هدف اصلیت از دانشگاه رفتن چیه کافیه. نگران زخمهای ابدی مبدی هم نباش. الان ببین اون رفته کانادا و ازدواجم کرده. لابد سپرده بهش یه دختر خوب معرفی کنن و خدانگهداررر
تو هم تا فوق دکترا بری حتما مرد رویاهات رو پیدا میکنی. البته باید دقتت رو ببری بالا از همون جلوی در حراست شروع کن تاااا ...

از اونجایی که من تا الان در هر دو دانشگاه با کسی آشنا نشدم شما بدون که قصد و هدفی نبوده . وگرنه دانشگاه پر از پسرای جورواجوره که از دم در دانشگاه  تا دم در سالن ورزشیش همه سروپا یه کرباسن در ضمن اون آقایی که گفتم در ایران ازدواج کردند و رفتند از منم سنشون بالاتر بود. درست نمیخونیاااااااااا بهزاد خان

elham khajoi : 

از اونجایی که من تا الان در هر دو دانشگاه با کسی آشنا نشدم شما بدون که قصد و هدفی نبوده . وگرنه دانشگاه پر از پسرای جورواجوره که از دم در دانشگاه  تا دم در سالن ورزشیش همه سروپا یه کرباسن در ضمن اون آقایی که گفتم در ایران ازدواج کردند و رفتند از منم سنشون بالاتر بود. درست نمیخونیاااااااااا بهزاد خان

منم همینو گفتم دیگه سنش بالاتر بود چیزی نگفتم. بعدشم با یه دختر خوب ازدواج کرد و رفت 

حالا الان میگی باز 3 سال دیگه یه چالش میشه نصف پسرای دانشگاه رو میگی که عاشقشون بودی و رفتن با یکی دیگه ازدواج کردن و کلی هم خوشبخت شدن 

بهزاد لابی : 
آهو 1000 تومن بده که نقل قولت نکنم
چه جالب بود عین تو این فیلما. یه جاده چالوس و اون آهنگ گوگوش رو کم داشت. حالا موتوره چه گیری داده بوده همه ش اونجاها خراب میشده البته الله اعلم.
جالب بود

1000 تومن؟ یعنی انقد وضعیت مالیت خرابه؟ خب میگفتی یکم پول بهت قرض میدادم دیگه چرا باج خواهی میکنی ؟

آهو : 

بهزاد لابی : 
آهو 1000 تومن بده که نقل قولت نکنم
چه جالب بود عین تو این فیلما. یه جاده چالوس و اون آهنگ گوگوش رو کم داشت. حالا موتوره چه گیری داده بوده همه ش اونجاها خراب میشده البته الله اعلم.
جالب بود

1000 تومن؟ یعنی انقد وضعیت مالیت خرابه؟ خب میگفتی یکم پول بهت قرض میدادم دیگه چرا باج خواهی میکنی ؟

نه قرض نمیخوام نمیتونم پس بدم. کلا بده مال خودم باشه 

metalik : 
فک کنم اهو . مهرمینا نگفتن البته مطمئن نیستم
از طرف من دعوتین بیاااااااین

مرسی متالیک جون، خاطره های اکثر بچه ها رو خوندم و همشون هم جالب بود  خب من تصمیم گرفتم خاطره ای تعریف نکنم و الان هم تعریف نمیکنم اما خاطره ی نوشان خیلی برام حالت نوستالژیک داشت ، و یه فلش بکی شد برای من به دوران نوجوانی ، اصلا عشق برای ما دهه ی شصتی ها از فیلم و فوتبال شروع میشد ، اما قبلش اینو بگم کلا من در طول دوران زندگیم همچین خاصیتی داشتم که اگر ته دلم از کسی سر سوزنی هم خوشم میومد طرف خوشبخت و عاقبت بخیر میشد و چه بسا به درجات بالایی از کار و وجهه اجتماعی هم میرسید، ردخور هم نداشت، لامصب از همون اول استعدادیاب و خوش انتخاب بودم! و همچنین وفادار، خب اون دوران باشگاههای فوتبال ایتالیا و انگلیس و در درجات بعدی که دانش فوتبالیم به واسطه ی عشق و علاقه رفته بود بالا، اسپانیا و آلمان در صدر جدول قرار میگرفتن ، و درصد وفاداری به حدی بود که فرد منتخب به هر تیمی که کوچ میکرد حتی دسته 3 از طرفداری بی چون و چرای من نسبت به خودش و اون باشگاه غافل نمی موند. در این میان من سالها عاشق وینچنزو مونتلا بودم بدون اینکه از نزدیک دیده باشمش! یعنی حتی از نمای نزدیک دوربین هم ندیده بودمش چون همیشه اونور بازی میکرد  و اصلا هم یادم نمیاد فلسفه ی این عشق چی بود تا اینکه یه روز از نمای نزدیک .. کاخ آمال و آرزوهام فرو ریخت، وینچنزو با یکی وسط زمین دست به یقه شده بود! و دوربین روش زوم کرده بود و من نمیشناختمش تا زمانی که با تاخیر چند دقیقه ای گزارشگر اسمش رو گفت .. (خب مادر اونزمان که اینترنت نبود سرچ کنی ببینی طرف چه شکلیه) و خب البته درس عبرتی شد تا بدانی نمای وینچنزو از دور خوش است! بعد از اون شکست دل پیرو عشق فوتبالیم شد و خب آینده ی درخشانش رو هم همه دیدیم