وفاداری

alma fatami : 

از من می شنوی کلاً بزارش کنار اون زیبایی درون تورو به ظاهرت فروخت من اگه جای تو بودم به هیچ عنوان دیگه باهاش رابطه برقرار نمی کردم لیاقت تو رو نداره مطمئن باش، سعی کن بتونی خودتو به چیزی مشغول کنی تا راحتتر بتونی فراموشش کنی، بخدا توکل کن و خودتو باور داشته باش واز حجب و حیا پاتو بیرون نذار خدا هم کمکت می کنه، ایشالله بخت بهتری سراغت میاد امید وار باش ، تو برا اون مثل یه زاپاس می مونی لابد بعد امتحان همه کیسای مورد نظرش اگه بهتر از تو گیرش اومد که هیچی وگرنه با ترحم ومنت گذاشتن میخاد همچنان تورو داشته باشه ، خودتو باور کن وشجاعانه تو اول کنار بگذارش موفق میشی

آهو : 

متاسفم که اینو میگم اما تو واسش حکم یه عروسکو داری که وقت بیکاری میاد سراغش تا وقتش پر بشه و وقتی یه سرگرمی جدید واسش پیدا بشه مثل همون عروسک با بی احترامی پرتت میکنه یه گوشه و میره پی کارش . عزیزم می دونم تو الان وابستشی وابستگی مثه اعتیاد میمونه و هر اعتیادی رو با کمی سختی و صبر میشه ترک کرد امیدوارم خودت هم به این موضوع ایمان داشته باشی که لیاقتت خیلی بیشتر از اینه که با پسری رابطه داشته باشی که بدون توجه به شخصیت درونیت و احساساتت انقدر گستاخانه باهات صحبت میکنه مطمئن باش بغض و گاها ابراز علاقه های کوچیکش همش دروغه چون اگه ذره ای دوستت داشت هیچوقت اینجوری باهات حرف نمیزد. حتی اگه تو زشت ترین دختر دنیا هم باشی که مسلما نیستی بازم مطمئن باش یکی تو این دنیا داره دنبالت میگرده و وقتی پیدات کنه با تمام وجودش بهت عشق میورزه فقط کافیه به خدا اعتماد کنی و یکم صبور باشی و اجازه ندی اینجور پسرا اعتماد به نفستو له کنن و ناامیدت کنن.

در آخر اگه راه درستو می خوای از منو دوستای دیگه که مطمئنا خیلی از اینا رو از رو تجربه بهت میگیم این نصیحتو گوش کن و با یه خداحافظی ساده تمومش کن . اگه واسه خودت سرگرمیای تازه درست کنی مثل مطالعه و انجام کارای هنری یا ورزشی یا علمی خلاصه هر چیزی که بهش علاقه داری و تمام سعیتو بکنی که راجع بهش فکر نکنی و وقتی اومد تو ذهنت به زورم که شده از فکرت بیرونش کنی و خودتو به کار دیگه ای مشغول کنی مطمئن باش با کمک خدا به زودی از این وضعیت خلاص میشی. وقتی خدا تو رو به سمت پرتگاه هدایتت می کنه دو هدف داره: یا می خواد از پشت بگیرتت یا پرواز کردن یادت بده پس بهش اعتماد کن چون خدا خیلی دوستت داره عزیزم.

zahra salehi : 

بارها خواستم کنارش بزارم ولی نتونستم اخه خیلی مهربونه روزی که دیدم گفت پوستت اصلا خوب نیست ووقتی میخندی کمی چروک روپوستت میفته گفت دختری گفتن پسری گفتن من جواب فامیلمو چی بدم



درصورتی که قبلش بهم میگفت من همه هم بگن نه اگه من بخوام کسی نمیتونه چیزی بگه