خانه
7.07K

داستان باحال دختر و روحانی

  • ۲۱:۲۵   ۱۳۹۳/۳/۲۶
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|6236 |2085 پست
    دختری سوار تاكسي شد و کنار يك روحاني جوان و زيبا نشست او به روحاني نظر داشت ولی روحاني جوان از قصد دختر با خبرشد و زود پیاده شد...

    راننده تاكسي که متوجه شده بود به دختر جوان گفت: روحاني شبها درقبرستانی مشغول عبادت است..تو امشب با لباس فرشتها برو و بگو من از طرف خدا آمده ام... دختر جوان رفت و نصفه شب که روحاني مشغول دعا بود به پیش او رفت و درخواست خود را در لباس فرشته گفت...

    روحاني با هزار زور قبول کرد.. وقتی که کارشون تموم شد دختر ماسک خود را برداشت و گفت: سوپرایز... ! من همون دختر توی تاكسيم....!!!!

    روحاني هم ماسک خود را برداشت و گفت:سوپرایز!!! منم راننده تاكسيم..!!!

    ویرایش شده توسط h  در تاریخ ۲۶/۳/۱۳۹۳   ۲۱:۲۵
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان