خانه
355K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۶:۱۲   ۱۳۹۳/۸/۱۰
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۳۸ سریال  فاطما گل



    حال فاطمه بهتر شده . در حال خوندن درساشه که از پشت پنجره چشمش میخوره به کریمی که از سر کار برگشته !

    کریم وارد خونه میشه ، جلوی درِ اتاق با صبرِ همیشگیش به فاطما گل خیره میشه و میگه :

    چطوری ؟ بهتر شدی نه ؟

    و فاطمه در جوابش خیلی ساده سرشو تکون میده .. لبخندی که روی لب کریم میشینه نشونه رضایت از حال فاطمه اس !

    بعد از قرار دادن میوه هایی که خریده توی آشپزخونه میره تا دستاشو بشوره که فاطمه زود جلوشو میگیره و میگه :

    یه لحظه وایسا !



    بعد از اینکه کریم آماده شنیدن حرفای فاطما گل میشه ، فاطمه میگه :

    اون زنِ ( آسو ) چی بهت گفت ؟ .. کریم : ولش کن چیز مهمی نیست .. فاطمه : میخوام بدونم ، تا اینجا پا شد به خاطر من اومد اِمره رو هم الکی بازیش داد ، همه اینا رو بهت گفت ؟ .. کریم : ( با سر تأیید میکنه ) .. فاطمه : اون ( مصطفی ) چی ؟! اونم میدونه ؟ مصطفی خونه رو میشناسه ؟ .. کریم : نمیشناسه ، آسو بهش نگفته تورو میشناسه . اون چیزی نمیدونه اصلاً نترس .. فاطمه : من از کسی نمیترسم توأم نترس . اون دیگه کاری بهت نداره ، یکی دیگه رو دوس داره ، با تو کاری نداره با منم کاری نداره . حالا که دیگه قرار نیست از کسی بترسیم میتونیم طلاق بگیریم ، هر کس میره پِی زندگی خودش !



    ( در این سکانس شاهد بازی احساسی و خوب انگین آکیورک هستید )

    کریم با حرف های فاطمه خنده از روی لباش میره اما خیلی محکم به فاطما گل میگه :

    من طلاق نمیدم .. فاطمه : اما گفتی طلاق میدی ! قول دادی .. کریم : منصرف شدم .. فاطمه : وکالتنامه دارم .. کریم : اگه من نخوام طلاقت بدم نمیتونی جدا شی ، طلاق نمیدم . ولت نمیکنم !!!



    فاطمه با حرف های کریم نمیدونه باید چیکار کنه ، دچار یه سردرگمی خاص شده برای همین بدون گفتن حرفی میره و میشینه روی صندلی ..



    | خونه رفات یاشاران |

    اردوان در حال بحث با مادرش هستش . تصمیم گرفته تا مصطفی رو به همراه پدر و مادرش به خونه خودشون بیاره تا به بهانه کار خونه همشونو زیر نظر داشته باشه . اول بحث با مخالفت حیلمیه مواجه میشه اما آخر سر مادرش رو برای این کار راضی میکنه ..



    | صبح روز بعد ، سوپر مارکت |

    فاطما گل برای خرید وسایل خونه به مغازه میره ، بعد از دادن سفارش به مغازه دار یادش میاد که باید روزنامه هم برداره . برای همین میره سمت قفسه روزنامه ها ولی یهو خیره میشه به تیتر روزنامه که خبر از عروسی سلیم و ملتم داده ..

    بعد از مدتی فاطمه میرسه خونه . بعد از غرغرای همیشگیِ مقدس شروع میکنه به قهوه درست کردن ، همزمان کریم میخواد خونه رو ترک کنه که مقدس تیتر روزنامه رو میخونه و میگه :

    اینا نامزدیشون اینجوری بود خدا میدونه عروسیشون چقد مجلله ، نکنه اینا باز ما رو واسه کمک بخوان !



    این حرف بی شرفی تمام مقدس رو به تصویر میکشه ، کریم با عصبانیت خونه رو ترک میکنه و فاطمه که قبلاً هشدار داده بود به همه از کوره در میره و ضرف قهوه رو محکم میکوبه توی سینکِ ظرفشویی و خطاب به مقدس با عصبانیت و فریاد میگه :

    من بهت چی گفته بودم ؟ عمداً این کارو میکنی نه ؟ این کارو میکنی کفر منو در بیاری .. مقدس : شوخی کردم دختر .. فاطمه : زنیکه این قضیه شوخیه ؟ چیزی نیست که بخوای با خنده تکرارش کنی .. مقدس : باز این دیوونه شد .. فاطمه : چطور دلت میاد ؟ دلت به حال این دختره ( ملتم ) نمیسوزه ؟ .. مقدس : واسه چی دلسوزی کنم ؟ دختره داره تو پول شنا میکنه .. فاطمه : اگه بدونه اون یارو چه حیوونیه که باهاش ازدواج نمیکنه !



    | خونه یاشاران |

    همه سر میز صبحانه نشستن و به قول ملتم میخواد غرق بشن توی جزئیات عروسی و روزهای شروع برای مراسم از راه رسیده اما بی خبر از اینکه به زودی قرار توی منجلابی بزرگ غرق بشن !

    همزمان مقدس به منیر زنگ میزنه اما منیر تلفنو قطع میکنه ، رشات و سلیم ابراز نگرانی میکنن که مبادا با وجود مقدس و مریم مراسم بهم بخوره برای همین منیر میگه نگران نباشید چون اون روز این دو نفر توی استانبول نیستن .. برای همین وقتی به محل کارش میرسه با هماهنگیِ یکی از وکلای دیگه تصمیم میگیرن تا بدون اینکه مریم با خبر بشه خونشو خریداری کنن و بعد از خرید خونه اون وکیل بلافاصله خونه رو به نام یاشاران ها بزنه !!



    وقتی مقدس از فروش خونه مریم با خبر میشه زود زنگ میزنه به منیر برای فروش خونه و گاوداری خودش . منیر هم که منتظر این فرصت بود همون نقشه رو با یه وکیل دیگه سر مقدس پیاده میکنه تا روز جمعه که عروسیه از استانبول دور باشن اما خبر نداره که خطر اصلی بیخ گوششون نشسته !!!



    | آخر شب ، خونه جدید |

    مریم ، مقدس و راحمی تصمیم به رفتن دارن ، برای همین مقدس میگه مراد پیش فاطما گل بمونه ، فاطمه پیشنهاد میده برادرم بهت وکالت میده اما مقدس موافقت نمیکنه . بعد از دقایقی کریم که میدونه فاطمه دوس نداره باهاش تنها بمونه میاد توی آشپزخونه و میگه :

    بابت اینکه توی خونه تنها میشیم نگران نباش . نترس من اذیتت نمیکنم !

    اما فاطمه باز هم از سر عصبانیت با نیشه و کنایه های همیشگیش رو به کریم میگه :

    نمیترسم ، تنهایی که نمیتونی کاری بکنی !!!



    این حرف یه بار دیگه کریمو از تو میشکنه برای همین از خونه میره بیرون تا مبادا عصبانیتش فاطمه رو ناراحت کنه . مردی که از چپو راست داره غرورو شخصیتش خورد میشه میرسه لب رودخونه و تمام حرص این چند ماهه رو با پرتاب کردن یه سنگ بزرگ توی رودخون خالی میکنه ..



    | هتل ، محل برگزاری عروسی |

    اردوان ، سلیم و وورال در حال خوردن مشروب هستن و نشون میدن که هنوز از اتفاق قبلی درس نگرفتن . منیر وارد اتاق میشه و با دیدن این صحنه حسابی پرخاشگری میکنه و میگه شماها هنوز آدم نشدین ، امروز از مشروب خبری نیست گمشین تو سال از جلوی چشامم تکون نمیخورین ..

    ملتم هم کنار خونواده هاشون آماده شده تا با اومدن عاقد وارد سالنی بشه که جمعی از مردم انتظارشونو میکشن !



    اما این فقط یه طرف قضیه اس ، از طرفی فاطما گل به تیتر روزنامه خیره شده . حرف های ملتم که جلوی در خونشون بهش زدو به خاطر میاره !

    بعد از مدتی فکر از جای خودش بلند میشه ، با کراهت میره سمت تلفن و با بعد از شماره گیری اپراتور مخابرات میگه :

    یه شماره میخواستم ، آدرسشو نمیدونم اما اسمش ملتم آلاگــُـزه ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان