خانه
355K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۴:۲۸   ۱۳۹۳/۸/۱۷
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۳۹ سریال فاطما گل



    با دیدن تیتر عروسی سلیم یاشاران توی روزنامه ، فاطما گل بعد از کنلنجار با خودش آروم آروم میره سمت تلفن . همزمان کریم به همراه امره و مراد از ماهیگیری برمیگردن !



    از طرف دیگه سلیم و خانوادش میرن توی سالن و منتظر میمونن تا ملتم از راه برسه ..



    اپراتور مخابرات به فاطما گل میگه ما نمیتونیم شماره رو بدیم بهتون اگر مایل باشید براتون وصل میکنیم و با تأیید فاطمه تلفن میره برای وصل شدن به موبایل ملتم ، کریم هم میره توی خونه تا وسایلی بیاره برای تمیز کردن ماهی ها ..



    بالأخره در آسانسور هتل محل عروسی باز میشه ، ملتم جلوتر از گایه و دو دوست دیگش و با لبخندی از فرط خوشحالی به سرعت میره تا بشینه روی صندلی عقد ، همون موقع تلفن ملتم که توی کیفش و توی دستای گایه اس زنگ میخوره و گایه میگه :

    باورم نمیشه موبایلتو خاموش نکردی ، جواب بدم ؟ .. ملتم ( با لبخند ) : بده



    آخرین نگاه محبت آمیز و پر از احساس بین این عروس و داماد ردو بدل میشه تا اینکه گایه پای تلفن میگه :

    الو ؟ .. فاطمه : الو ملتم خانوم ؟ منم فاطما گل .. گایه : کی ؟ فاطما گل ؟



    شنیدن اسم فاطما گل یه شوک بزرگ به ملتم میده که به فاصله 5 متری از داماد وایساده ، سر جاش میخکوب میشه و اون لبخند روی لب هاش تبدیل میشه به یه ترس خاص . برمیگرده و به گایه خیره میشه در حالی که میگه :

    فاطما گل خانوم من دختر عموی ملتمم ، داره میره پای سفره عقد .. فاطمه : نـــه ، نذارید بره !



    همزمان کریم در خونه رو باز میکنه و شروع میکنه به شنیدن حرفای بین این دو .. ملتم گوشی رو از گایه میگیره و میگه :

    فاطما گل ؟ .. فاطمه : با اون آدم ازدواج نکن .. ملتم : چی داری میگی تو ؟ .. کریم ( خطاب به فاطمه ) : فاطما گل ؟ .. فاطما گل : میخواستی حقیقتو بدونی ؟ دارم بهت میگم . با اون آدم ازدواج نکن !



    ملتم دیگه روی پاهاش نمیتونه وایسا ، وسط یه دو راهی بزرگ فقط به رو به روش خیره شده تا اینکه سلیم و رشات میرن سمتش تا بیارنش ، جویای احوالش میشن اما ملتم دیدن لبخند بی پایان مادر و مظلومیت پاکی پدر سکوت میکنه و بدون بیان حرفی میره و سریع میشینه پای سفره عقد !!



    با دیدن حالت ملتم ، اردوان تا آخر داستانو میره و خطاب به وورال میگه :

    این یه چیزیش شده ..



    | خونه جدید |

    کریم که حسابی از کار فاطما گل تعجب کرده بهش میگه :

    میدونی چیکار کردی ؟ .. فاطمه : آره میدونم نذاشتم زندگی اون دختره خراب بشه ، چرا زندگیشو روی یه دروغ پست تشکیل بده ؟ به حد کافی با روی دوشم هست دیگه اون نباشه لااقل اون مجبور نباشه با یه کثافت زندگی کنه ..



    نگاه معنی دار کریم به فاطمه بابت حرفی که زده از هزاران فحش بدتره برای همین فاطما گل بابت حرفی که زده خجالت زده میشه و روشو میکنه اونطرف ..



    | محل برگزاری عروسی |

    ملتم حال خودشو نداره ، نمیدونه باید چیکار کنه حتی برای اسم مادر و پدرش به عاقد دچار مشکل شده . همزمان اردوان از گایه میپرسه :

    ملتم چِش شده ؟ چرا اینجوریه ؟ .. گایه : یه نفر به اسم فاطما گل زنگ زد !!!



    این جمله ترسو به تمام وجود اردوان میندازه ..



    بالأخره موقع پاسخ دادن به درخواست ازدواج میرسه و ملتم باید جوابگو باشه ، بعد از یه مکث طولانی مدت در حالی که اردوان خیس عرق شده و ملتم تمام مدت نگاهش به مادر و پدر خودش هست با اکراه بی پایان میگه :

    بله ..



    بحث بین کریم و فاطما گل بالا میگیره و کریم میگه :

    از این به بعد هیچی مثه قبل نمیشه ، اینو میدونی دیگه ؟ نه ؟ .. فاطمه : میدونم ولی اصلاً نمیترسم .. کریم : فاطما گل هرچه زودتر باید از اینجا بریم .. فاطمه : من هیچ جا نمیرم .. کریم : یاشارانا نمیتونن اینو تحمل کنن ، میان اینجا و بهت آسیب میزنن .. فاطمه : دیگه میخوان بهم چه آسیبی بزنن ؟ .. کریم ( با عصبانیت ) : گوش کن باید بریم .. فاطمه : تو اگه میخوای بری برو ، منو راحت بذار .. کریم : من به خاطر تو میترسم بهت صدمه میزنن .. فاطمه : دیگه چه صدمه ای میخوان بهم بزنن ؟ جونمو بگیرن ؟ بذار بگیرن . از خدامه اینطوری منم راحت میشم . تو هرجا میخوای بری برو ، من حتی یه قدمم با تو برنمیدارم ...



    | هتل عروسی |

    موقع خداحافظی مهمونا از سالن رسیده . همه در حال دست دادن هستن ، اردوان به وورال میگه که معلومه همه چیو بهش گفته مگه نمیبینی قیافشو . لِمان مادر وورال میرسه به ملتم و در حال آرزوی خوشبختی برای ملتم و دست دادن بهشه که ملتم شوک بهش دست میده و دست توی دست با لمان از حال میره و میوفته روی زمین و بیهوش میشه !



    ملتمو میبرن توی اتاق . همه جویای حالشن تا اینکه میرن تا یکم بهتر بشه ، سلیم یه ظرف سوپ برمیداره و میبره برای ملتم و میگه :

    عشقم ؟ پاشو یه چیزی بخور .. ملتم : اووووف به من دست نزن .. سلیم : ملتم : فاطما گل زنگ زد ، گفت با اون آدم ازدواج نکن !



    ( دوبله عالی محمدرضا با لحنی جالب )

    سلیم با ترس و تته پته :

    اِ ، بابا اون روانیه .. ملتم : همه اون خبرا ، همه اون حرفا تهمت نبود همشون واقعیت داره ..



    از طرفی رشات و منیر هم فهمیدن که چه اتفاقی افتاده ، رشات ایراد کار و زنگ زدن فاطما گل رو تقصیر کم کاری های منیر میدونه و همین موقع اردوان میگه این مسئله رو من حل میکنم وقتشه خودمو بهشون نشون بدم ، به همراه وورال میشنن توی ماشین و پای تلفن به اسماعیل دستور میده تا چند تا آدم براش پیدا کنه !



    | خونه جدید |

    فاطمه گل میخواد بره بیرون برای خرید ، در حالی که کریم داره هیزم میشکنه به فاطما گل میگه :

    کجا ؟ .. فاطمه : میخوام برم خرید .. کریم : برمیگردی توی خونه ، میگم هرچی بخوای برات بیارن برو تو خواهش میکنم !



    بالأخره شب از راه میرسه . فاطمه در کنار مراد داره شامشو میخوره و کریم میاد تا برای خودش غذا بریزه که اخبار تلویزیون از ازدواج سیلم و ملتم خبر میده . کریم میره تو و به فاطما گل میگه :

    حرفتو گوش نکرده .. فاطمه : خودش میدونه من وظیفمو انجام دادم !



    کریم میخواد بره سمت آشپزخونه که صدای چند تا ماشین جلوی در خونه توجهشو جلب میکنه . میره جلوی در و درو باز میکنه ، فاطما گلی که تا اینجای داستانو نخونده بود و همه چیو به شوخی گرفته بود بدو بدو میره جلوی در . درو باز میکنه و به کریم میگه :

    چه خبره ؟ .. کریم ( با دیدن چهارتا گردن کلفت ) : برو تو درم قفل کن ، قفل کن !



    کریم میره جلوی در و خطاب به همه میگه :

    چیه چی میخواین ؟ .. همزمان اردوان با چهره ای نفرت انگیز در ماشینو باز میکنه میاد بیرون ، کریم که تا آخر داستانو خونده دیگه خونش به جوش اومده ، پس با فریاد میگه :

    گمشو از اینجا برو ! و بلافاصله حمله میکنه سمت اردوان اما گیر سه نفر میوفته . از پس هر سه نفر بر میاد و شروع میکنه به زدن همشون اما چون فکرو ذکرش پیش فاطما گلِ نمیتونه درست و به موقع تصمیم بگیره . کریمو میکشونن به اونطرف خونه تا از در دور باشه . اردوان با سنگ شیشه خونه رو میشکنه ، میره جلوی در که کریم فریاد میکشه :

    اردوان ، بهش دست نزن . میکُشمت لعنتی !!



    کریم دوباره از پس هر سه نفر بر میاد و با مشتو لگد هایی که میزنه از دستشو خلاص میشه . میدو میره جلوی در ، یه چوب بزرگ برمیداره اما دوباره اون سه نفر میگیرنش . اردوان با لگد میکوبه به در تا اینکه در میکشنه و فاطمه و اردوان دوباره بعد از مدت ها با هم رو به رو میشن ، اردوان وقتی میبینه فاطمه داره به پلیس زنگ میزنه تلفتنو میکوبه زمین ، فاطمه رو میگیره و در حالی که فاطما گل جیغ میزنه میگه :

    ببین منو دهاتی اگه یه بار دیگه حرف بزنی زبونتو از جاش در میارمو خوردت میدم !



    با جیغای فاطما گل ، کریم فکر میکنه که دوباره قضیه تجاوز داره تکرار میشه برای همین نمیتونه کاری کنه و مشت و لگده که توی صورتو تنو بدنش میخوره . از اونطرف فاطمه به صورت اردوان خیره میشه و توی صورتش تُف میکنه . میره دم شومینه ، آهن شومینه رو برمیداره و میخواد بزنه به اردوان و مدام میگه :

    گمشو عوضی ، گمشو ! اما با صدای کردن فاطمه توسط مراد حواسش پرت میشه برای همین اردوان دست فاطما گل رو میگیره و از پشت سر در گوشش میگه :

    ببین منو ، به خدا اگه یه بار دیگه به دستو پامون بپیچی میکُشمت ، همه خونوادتو میکُشم حتی یه نفرتونم زنده نمیذارم به خاطر همینم عاقل باشو صداتو ببر !!!



    اردوان میره بیرون و فاطمه پشت سرش مدام داره جیغ میکشه و میگه :

    ایشاا... بمیری ، بمیر !!



    ( بازیِ استثنایی بورا گولسوی با نگاه )



    وورال توی ماشین نشسته و به هیچ عنوان از این اتفاقات راضی نیست ، با دیدن صورت فاطمه و جیغای که میزنه چشم تو چشم بهش خیره میشه و تنها چیزی که از اون لحظه با خودش میبره یه جمله از فاطما گله ، و اونم اینه جملس :

    ایشاا... بمــیــری !!!! همتون بمیرین ..



    همه اون آدما میرن و تازه فاطمه کریمی رو میبینه که از بس کتک خورده بی جون روی زمین توی اون سرما از حال رفته !

    میره بالای سرش ، با ترس و خجالت میگه :

    پاشو ، پاشو . نمیر ، چشاتو وا کن . یالا پاشو ..



    و زیر بغل کریمو میگیره و بلندش میکنه . کریم با صورت خونی به فاطمه میگه :

    فاطما گل تو حالت خوبه ؟ بهت صدمه نزدن ؟ ( منظورش تجاوزه ) .. فاطمه : نه نه ، اونا بودن ، اون دو تا اونجا بودن .. کریم ( با بغض و در حالی که اشک از گوشه چشمش سُر میخوره ) : میکُشمشون ، به خدا قسم میکُشمون ..



    بعد از دقایقی ، کریم با وضعیتی اسفبار میره توی دستشویی و شروع میکنه به شستن صورتش . فاطمه جلوی در دستشویی با ناراحتی و شرمندگی زیاد بهش خیره شده و با التماس میگه :

    تورو خدا برو دکتر ، اگه دنده هات شکسته باشه چی ؟ یا جای دیگت چیزی شده باشه ! .. کریم : الآن یه مسکن میخورم خوب میشم ، مراد کجاس ؟ .. فاطمه : به زور خوابوندمش ..



    کریم آروم آروم میره توی آشپزخونه تا اینکه فاطمه در کمال تعجب به کریم میگه :

    تو برو تو جات من برات دارو میارم .. کریم : تنهات نمیذارم ، درو پنجره شکسته اینجا میمونم .. فاطمه : من الآن یه پلاستیک میکشم رو پنجره ، پشت درم یه چیزی میذارم .. کریم : قفل قدیمی هست ، اونو نصب میکنم واسه امشب خوبه ، فردا هم جدیدشو میذارمو نصب میکنم . برم لباسمو عوض کنم بعدش توی اتاق مریم جون میمونم ..



    کریم با مظلومیت خاص خودش خیره میشه به چشمای زیبا و معصوم فاطما گل و آروم میره سمت اتاقش !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان