خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۴:۴۶   ۱۳۹۳/۸/۲۱
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۴۰ سریال  فاطما گل



    توی شب عروسی ملتم حسابی دادو بیداد میکنه . سلیم هرچقدر میخواد آرومش کنه فایده نداره . اردوان پشت در اتاق همه حرفارو میشنوه تا اینکه ملتم میگه امشب به خاطر آبروی پدرم جواب مثبت دادم ، بعد از اینکه چشم مردم از روی ما برداشته شد از طلاق میگیرم سلیم ..



    | خونه جدید |

    توی خونه کریم بلیزشو در آورده تا زخماشو ببینه ، فاطمه هم براش دارو قرص آماده کرده تا استفاده کنه . کریم تا میبینه فاطمه اومد زود لباسشو میپوشه و از فاطما گل به خاطر زحمتی که براش کشیده تشکر میکنه !



    از طرفی مریم به همراه راحمی و مقدس توی یه هتل شبو میگذرونن . مریم گوشی راحمی رو میگیره به وکیل منیر زنگ میزنه ، بهش میگه میدونم که همه این نقشه ها و خرید خونه من توسط اون انجام شده پس بهش بگو من فهمیدم همه چیو عوضی ..

    بعد از تماس تلفنی مریم شروع میکنه به سوال جواب از مقدس که باید حقیقتو به من بگی باید همه چیو به من بگی !

    مقدس شروع به حرف زدن میکنه و میگه :

    آره سلیم و اردوان هم توی قضیه تجاوز دست داشتن . اونا قوین ، چاره ای جز تسلیم شدن نداشتیم ، من ساکت میمونم وگرنه کریمو میکشن . کریم بی گناه نیست که اونم گناهکاره ، اونو چجوری میخوای نجات بدی ؟ اولین نفر اون بود که پولو گرفت و ساکت شد . برای ازدواج با فاطما گل بهش پول دادن تا ساکتش کنن ..



    این حرف بُهت مریم رو به همراه داره ، چون هنوزم باور نداره که پسرش همچین کاریو انجام داده و نمیخواد به خودش این مسئله رو بقبولونه !



    مراد دیگه خوابش برده ، فاطما گل آروم از جاش بلند میشه ، میره تا یه سر به کریم بزنه و ببینه حالش بهتره یا نه . جلوی در اتاق که میرسه یواشکی درو باز میکنه و میبینه کریم سرشو روی بالش گذاشته و چشاشو بسته ، به دستای کبودو سیاه کریم خیره میشه . میره جلو تر تا از حالش با خبر شه که کریم آروم چشماشو باز میکنه . فاطما گل هول میکنه و میگه :

    اومدم این داروها رو ببرم .. کریم : فاطما گل ! تو خوبی ؟ .. فاطمه : وقتی چشامو میبندم قیافه اون کثافت میاد جلوی چشمم ، پاشو گذاشت تو خونم دوباره بهم دست زد ولی خوبم ، چوب تو لونه مار کردم ولی نمیترسم .. کریم : فاطما گل من از اونا نیستم .. فاطمه : هزار بار بگو شاید باورت شد .. کریم : اگه از اونا بودم چرا این کارو باهام میکنن ؟ اگه بازم دوستشون باشم این کارو میکنن ؟ اونا به همون اندازه که از تو میترسن از منم میترسن چون میدونن من هیچ صدمه ای بهت نزدم .. فاطمه : سعی نکن سوء استفاده کنی که بد میبینی .. کریم : اونا نمیدونن ما چجوری هستیم ، فکر میکنن با هم حرکت میکنیم کم کم خطرناکترم میشن .. فاطمه : چیزی به اسم ما وجود نداره .. کریم : چه تو ببینی چه نبینی منو تو یه طرفیم .. فاطمه : نیستیمیو نخواهیم شد ، سعی نکن خودتو بی گناه نشون بدی .. کریم : هرگز !!! حتی اگه منو ببخشی وجدانم منو نمیبخشه .. فاطمه : هیچ وقتم نمیبخشمت .. کریم : باشه ، گناهکارم چون نتونستم ازت محافظت کنم تا آخر عمرمم نمیتونم خودم ببخشم اینو هزار بارم گفتم ، خواهش میکنم بفهم که من از اونا نیستم ، کاشکی بتونی بهم اعتماد کنی ، چون من بهت صدمه نمیزنم ، یعنی نمیتونم !



    فاطما گل به کریم خیره میشه ، سکوت میکنه و درو میبنده و میره . پشت در وایمیسه و خیره میشه به در اما راهشو میکشه و میره ..



    بعد از رفتن فاطمه ، مریم به کریم زنگ میزنه و میگه :

    فهمیدم که چجوری برای پوشوندن گناه اون کثافتا خودتو فروختی . شنیدم فاطما گل هم میدونه پول گرفتیو ساکت شدی ! والله دختر خوبیه که هنوز تو صورت نگاه میکنه اگه من جای اون بودم تُف میکردم توی صورتت . اون شب توی ویلای یاشاران بهت گفتم راستشو بگو ، از اینا نترس حالا میفهمم چرا ساکت شدی .. کریم : اینطوری نیست ، همه چیو بهت میگم .. مریم : معلومه که میگی ، هم برای تو و هم برای خودم متأسفم !!



    | صبح روز بعد |

    امره از راه میرسه و شروع میکنه به در زدن ! کریم بعد از باز کردن در لباس میپوشه و درو باز میکنه . از امره میخواد تا چند ساعت پیش فاطمه بمونه و برای همین میره تا خونه رو ترک کنه ..

    فاطمه میدوء دنبالشو میگه :

    کجا میری ؟؟ اما کریم سکوت میکنه به فاطمه خیره میشه و سوار ماشین میشه تا بره سر وفت اردوان تا بلکه جزای کار شب گذشته شو بده !



    کریم راه میوفته سمت خونه اردوان ، جای کبودی های صورتش جیغ های فاطمه رو به یادش میاره . هر لحظه بیشتر تشنه انتقام میشه اما بی خبر از اینکه اردوان توی هتل محل برگزاری عروسیه و به جای اون مصطفی توی خونه داره انتظارشو میکشه ..



    بالأخره کریم میرسه جلوی در . زنگ خونه اردوان رو به صدا در میاره . با شنیدن زنگ مصطفی که نمیدونه کی بیرون در خونه انتظارشو میکشه لباسشو که خاکی شده و داره تمیز میکنه میپوشه و میره تا درو وا کنه اما کریم که میبینه از باز کردن در خبری نیست عربده میکشه و میگه :

    اردوان ، بیا بیرون . تنهایی اومدم !



    با شنیدن صدای کریم ، مصطفی ای که داره از پله ها میره بالا برمیگرده و از پنجره کریمو میبینه . بدو بدو میره توی اتاقش و از زیر تخت اسحله ای که داره رو برمیداره و میره سر وقت کریم . با حقه بازی یه پنجره باز میذاره تا کریم بیاد تو ، کریم با دیدن در باز وارد خونه میشه که همزمان مصطفی از پشت سر اسلحه رو میذاره روی سر کریم ..


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان