خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۴:۱۷   ۱۳۹۳/۸/۲۵
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۴۲ سریال  فاطما گل



    مریم توی اتاق کریم نشسته . براش دارو درست کرده آروم میذاره روی زخماش ، همینطور که داره کارشو میکنه خطاب به کریم میگه :

    فاطما گل همه چیو گفت . اینجا دیگه امنیت نداریم هرچه زودتر باید ردمونو از بین ببریم !

    بعد از اتمام کار مریم ، کریم لباسشو میپوشه و میره بیرون . لب رودخونه پیش فاطما گل و مراد وایمیسته و به فاطمه میگه :

    گفتی شکایت نمیکنم .. فاطمه : نه نمیکنم خیالت راحت باشه . دیگه بابت مصطفی هم نگرانی نداری .. کریم : بابت مصطفی تو نگران بودی نه من !!



    یه حرف سرد دیگه از کریم محکم میخوره توی صورت فاطما گل . برای همین عصبانی میشه و میاد تا بره مرادو برداره که تلو تلو میخوره و در حال زمین خوردن که کریم دستشو میگیره و میگه مواظب باش اما چون فاطمه حرصش در اومده کریمو پس میزنه و میگه :

    ولم کن .. کریم : التماسش نکردم که منو نکُشه ، برای اینکه آسیبی بهت نزنه التماسش کردم .. فاطمه : خیلی لطف کردی ممنونم ، جرمم به خاطر صلاح من گردن گرفتی وقتی میگفتی شنیدم بعدیشم باورم نمیشه مادرتو بهونه میکنی ، خجالت بکش ..

    فاطما گل که حسابی کم آورده و دست گذاشته روی مادر کریم که نقطه ضعفش به حساب میاد کریمو عصبانی تر میکنه تا اینکه کریم میگه :

    آره من یه آدم پست فطرتم بیشتر از همه ام از من متنفری حقم داری اما بار آخرت باشه که پای مادرمو وسط میکشی . دیگه هیچ وقت این حرفو نزن !



    | بیمارستان |

    همه منتظر خبر از وضعیت سلیم هستند . توی همین گیرو دار اردوان از نگاه سنگین وورال به خودش خونش به جوش میادو با عصبانیت میگه :

    چته ؟؟؟ انگار رو این اسلحه کشیدن که اینطوری واسه من قیافه میگیره .. وورال : توأم که تنت نمیخوارید ، من که بهت گفتم خونه کریم نریم .. اردوان : نمیومدی ، مگه به زود بردمت ؟ .. وورال : آره به زور بردی .. رشات : هیس ، صداتونو ببُرین . گمشین برین بیرون هر حرفی دارین بزنین ..



    بالأخره دکتر از راه میرسه و خطاب به همه میگه :

    حالش کاملاً خوبه . گلوله به بافت نرم اصابت کرده ، جای نگرانی وجود نداره میتونین شب ببرینش خونه اما اگه یه شب دیگه اینجا میموند خیالم راحت میشد !



    | خونه یاشاران |

    منیر که از مسئله ای سوء استفاده میکنه تا اوضاع رو به نفع خودشون عوض کنه حالا میخواد از اتفاقی که برای سلیم افتاده برای عوض کردن نظر ملتم استفاده کنه برای همین جلوی جمع توی خونه میگه :

    اول از همه همتون خونسرد باشین . ممکن بود اتفاق بدی بیوفته اما همه چی رو به راهه .. پریهان : منیر دارم دیوونه میشم زودتر بگو چی شده .. منیر : سلیم دست به خودکشی زده !



    این حرف یه شوک بزرگ به همه از جمله ملتم وارد میکنه . دقیقاً چیزی که منیر میخواست اتفاق افتاده برای همین ادامه میده :

    الآن تو بیمارستانه . ما تو اتاق جلسه با آقا رشات بودیم ، اردوان از پنجره دید سلیم داره میاد منتظر بودیم که وارد اتاق بشه اما هر چقدر منتظر موندیم دیدیم خبری ازش نشد . رفتم سمت اتاق رشات دیدم سلیم اسلحه رو از توی گاوصندوق برداشته و گرفته سمت خودش . بعد با هم درگیر شدیم ، سعی کردم اسلحه رو ازش بگیرم که یهو شلیک کرد گلوله خورد توی شکمش اما خدا رو شکر چیزیش نشده . به خدا الآن حالش خوبه .. ملتم : یعنی به خاطر من اینجوری شد ؟ .. منیر : الآن وقت این نیست که بخوایم در این مورد حرف بزنیم . روح روان بچه بهم ریخته انقد سنگین بوده که به مرگم فکر کرده ، امیدوارم وقتی اومد خونه رفتارت باهاش عوض بشه ملتم ...



    | موتور خونه شرکت یاشاران |

    به دستور رشات ، مصطفی رو بعد از کاری که کرده بردن به این مکان . رشات از راه میرسه و شروع میکنه به ترسوندن مصطفی و تهمت زدن و حالا میگه اگه میتونی از زیر اینا در برو . زندگیت دست منه مصطفی ، الآن تواناییشو دارم بندازمت زندان که اونجا بپوسی داشتی پسرمو جلوی چشام میکشتی .. مصطفی ( با عربده ) : جرم اون بالا تر از مرگه ، خیلی وقته همشون سزاوار مرگن ..

    رشات یه چمدون به دست میگیره و میگه :

    البته یه راه دیگه ایم هست . راهی که به نقع هممون تموم میشه !



    با باز کردن در چمدون بسته های اسکناسه که خودنمایی میکنه برای همین رشات ادامه میده :

    میتونم بکشونمت دادگاه اما من درکت میکنم ، تحسینت میکنم چون با وجود همه چی سعی میکنی سرتو بگیری بالا . اگه همه چیو فراموش کنی منم تا آخر عمر زندگیتو تأمین میکنم . میخوای تو زندان بپوسی یا تا آخر عمر توی رفاه زندگی کنی ؟ پول باعث میشه که آدم گذشته رو فراموش کنه ، اینکه از کجا اومده و به کجا میره ...

    حرف های رشات توی اتاقش خطاب به مصطفی ادامه پیدا میکنه . به بهترین شکل روی اعصاب مصطفی اثر میذاره تا اینکه شرف ، غیرت ، ناموس و وجدان مصطفی به یه چمدون پول فروخته میشه . در چمدونو میبنده و برشمیداره و میره !



    | خونه |

    بعد از کلانجارهای فراوون فاطما گل با خودش بالأخره صبرش تموم میشه . وقتی میبینه کریم زیر آلاچیق لب رودخونه نشسته لباس میپوشه و زود میره پیشش . جلوش وایمیسه و میگه :

    خیلی ازت عصبانیم اما نمیخوام با مادرت ناراحتت کنم . مادر منم فوت کرده پس نباید ناراحتت میکردم ، معذرت میخوام !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان