خانه
355K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۴:۵۲   ۱۳۹۳/۹/۲
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۴۷ سریال  فاطما گل



    کم کم عذاب وجدان وورال داره بیشتر از پیش گریبانشو میگیره . تا جایی که آخر شب جلوی ورودی خونه فاطما گل توی ماشینش نشسته و مشروب میخوره خیره شده به خونه و هر لحظه جیغ های فاطمه رو به خاطر میاره و بعد از دقایقی محل رو ترک میکنه ..

    با رفتن وورال ، کریم وقتی میبینه فاطمه از خونه بیرون اومد تا لباسا رو پهن کنه میاد بیرونو بهش میگه :

    فاطما گل ؟ من نمیخواستم بهت بی احترامی کنم . اون حلقه یه چیز سوری بود برای این جلو مردم احساس بدی نداشته باشی ، بذار کمکت کنم .. فاطمه : نمیخواد .. کریم : چرا نمیخوای کمکت کنم ؟ دارم میبینم برای خوب شدن چقدر داری تلاش میکنی ، من میخوام بهت کمک کنم و شرایطو برات آسون تر کنم .. فاطمه : نمیتونی بفهمی از چه سختیایی گذشتم ، تو هیچی نمیدونی .. کریم : ولی میبینم چقدر تلاش میکنی ، اون دستمالو انداختی توی آب ، مال اون ( مصطفی ) بود . اون انداخته جلوی در خونه . اون دستمالو برای اینکه دیگه خطر تهدیدت نمیکنه ننداختی توی آب ، وقتی که آب داشت اون دستمالو میبرد فقط ترس نبود که داشتی پشت سر میذاشتی .. فاطمه : اون دستمال مصطفی بود ، خودم داده بودم بهش ولی اون شب گردن من بود واسه اینکه صدای جیغم در نیاد جلوی دهنم گرفته بودن . دیگه منو یاد مصطفی نمینداخت ، اون شب کثیفو یادم میاورد برای همین انداختمش تو آب ولی میتونم اگه خودمم مینداختم تو آب بازم فراموش نمیکردم !



    این حرف ها دوباره دل کریمو به درد میاره . حرفایی که شاید راست باشه اما هیچکدوم از ته دل نیست و پشت اون دستمال افتاده توی آب دلیل اصلی جز دل کندن از مصطفی نیست ..



    وقت خواب فاطما گل مثه هر شب تو فکره و با خودش کلنجار میره . حرفای کریمو با لحظه انداختن دستمال توی آب جلوی چشماش به تصویر میکشه ! از جاش بلند میشه و میخواد به حلقه ای که کریم براش خریده نگاه کنه ، از توی کیفش درش میاره اما نفرت دوباره بهش غلبه میکنه و دوباره میذارتش سر جاش !



    صبح روز بعد فاطما گل آماده میشه تا اولین روز کاری خودشو شروع کنه . مریم بعنوان هدیه یه پیشبند به فاطمه میده و براش آرزوی موفقیت میکنه ، بعد از این حرف ها در حالی که کریم در حال صبحانه خوردن توی آشپزخونس فاطمه میره توی دستشویی . در حال بستن موهاشه که نظرش به حلقه کریم که جلوی آینه جا مونده جلب میشه . آروم حلقه رو برشمیداره و با دقت نگاش میکنه ، میخواد ببینه که اسم خودش توی حلقه حک شده یا نه که میبینه همینطوره . شاید یه حس خوب دیگه درگیرش میکنه که همزمان کریم میاد تا حلقه رو برداره ، مقدس میگه صبر کن خانومت توی دستشویی و همزمان با شنیدن این حرف فاطما گل هول میشه و حلقه از دستش میوفته توی کاسه دستشویی ، با صداش توجه کریم جلب میشه . فاطمه حلقه روخشک میکنه و میذاره سر جاش و بعد از لحظاتی درو باز میکنه تا بره بیرون . کریم وارد دستشویی میشه حلقه رو برمیداره و میکنه دستش ، خیسی حلقه رو حس میکنه و میفهمه که تونسته یه اثر کوچیک روی همسرش بذاره برای همین لبخند روی صورتش نقش میبنده !



    بالأخره فاطما گل راهی محل کارش میشه . توی راه از شیشه یه ماشین سعی میکنه تا موهاشو یکم مرتب تر کنه ، بعد از اتمام این کار وقتی که میخواد راهشو ادامه بده با نگاه یه پسر جوون توی اون کوچه خلوت رو به رو میشه . خنده رو لبش از بین میره و جوری ترس بهش غلبه میکنه . بعد از چند لحظه مکث از توی کیفش جعبه حلقشو در میاره . بازش میکنه و بهش خیره میشه ، بعد از چند لحظه کلنجار رفتار با خودش حلقه رو میندازه توی دستش و یه نفس آروم میکشه ..



    | خونه یاشاران ، اتاق سلیم |

    ملتم مجدداً میره سر وقت موبایل سلیم . حالا که فهمیده مصطفی راننده اردوان بوده میخواد همه چیو از زبون اون بشنوه برای همین توی شماره میگرده اما چیزی پیدا نمیکنه . با اومدن سلیم ملتم پیشنهاد میده که خودم میبرمت شرکت ، چون تنها نیتش اینه که بعد از رسوندن سلیم بره به قسمت کامیونا و آمار مصطفی رو در بیاره !



    کریم که قدم زنان خیابونا رو طی میکنه سر از محل کار فاطما گل در میاره . با ارول سلام علیک میکنه و میگه :

    صبح رفته بود مغازه قبل رفتنش ندیدمش برای همین اومدم یه سر بهش بزنم .. ارول : از تو نپرسیدم اما از نظر تو که اشکالی نداره که اینجا کار کنه ؟ .. کریم : نه اصلاً .. ارول : به من گفت که خبر داری ، نمیخوام یه وقت مشکلی پیش بیاد .. کریم : راستش منم خوشحال شدم ..



    بین همین صحبتاست که فاطما گل میره تا از بیرون جعبه سبزی ها رو بیاره . به کریم رو به رو میشه و در ظاهر به روی هم لبخند میزنن . فاطما گل جعبه رو برمیداره که یهو چشم کریم به حلقه دست فاطمه میوفته . وسط حرف زدن زبونش بند میاد و چشمش فقط به دست فاطمه اس . بالأخره خداحافظی میکنه اما موقع رفتنش از خوشحالی نمیدونه داره روی زمین راه میره یا روی آسمونه ..



    | خونه |

    مقدس پای تلفن در حال صحبت کردن با تعمیرکار ماشینه . وقتی میبینه که ماشین درست شدنی نیست تصمیم میگیره که بفروشه ماشینو . بعد از تلفن به راحمی میگه کریم پول داره یکی برامون میخره . با شنیدن این حرف مریم خونش به جوش میاد ، صداش میکنه تا حرف بزنن تا اینکه مریم میگه :

    بگو ببینم چجوری از یاشارانا پول گرفتی ؟ تو این جریان خیلی چیزاس که من نمیدونم . با اینکه فاطما گل همه چیو بهت گفته بود چجوری دلت اومد این کارو بکنی ؟

    مقدس از روز حادثه و پیدا کردن انگشتر سلیم حرف میزنه و میگه که چجوری و چیکارا کرده . مقدس که عرصه رو به خودش تنگ میبینه شروع میکنه به دفاع از کاری که کرده و لا به لای حرفاش سر بسته از درد های خودش میگه که :

    مریم خانوم بسه دیگه . تو به من درس زندگی نده ، بدون پول تو زندگی هیچ کاری نمیتونی بکنی . حتی اونایی که بهشون اعتماد داری یه روز میاد که تنهات میذارن ، بی کَس و بی پول تک و تنها میمونی بدون پول میشه یه زندگی تشکیل داد ؟ مجبور میشی همونجوری که بهت تحمیل کردن زندگی کنی چون چاره ای نداری برای همینم تو اصلاً نگران اون پول نباش هم به درد فاطما گل خورد هم به درد کریم . به مرور زمان همه چی تموم میشه !



    با این حرف مریم که عصبانی شده داد میزنه که هیچکس فراموش نمیکنه . برای همین میکوبه روی میز که همین موقعس دیسک گردن مریم میگیره و گردنش درد میگیره ..



    | مغازه لوازم خانگی |

    کریم به همراه امره به این مغازه اومده . فروشنده از آشناهای امره هستش ، کریم میخواد یه لپ تاپ برای خونه بگیره تا بلکه توی درس خوندن هم به فاطما گل کمکی کرده باشه . کریم لپ تاپ رو انتخاب میکنه و میره تا سفته ها رو امضا بزنه و قسطی خریداری کنه ..



    | شرکت یاشاران |

    در معارفه مصطفی برای کار جدیدش بعنوان جایگزین اسماعیل انتخاب میشه . مصطفی آماده رفتن از شرکت میشه که همزمان ملتم و سلیم از راه میرسن . بعد از رفتن سلیم و رشات ، ملتم میبینه که مصطفی داره میاد پایین میخواد بره دنبالش که ماشین اردوان از راه میرسه برای همین با چند لحظه مکث راهشو ادامه میده و میره سمت پارکینگ تریلی ها . بالأخره موقع توضیح کار توسط عوامل پارکینگ به مصطفی ، چشمش مصطفی به ملتم میوفته . میره تا ببین درد ملتم چیه برای همین سوار ماشین میشن تا برنو یه جا با هم حرف بزنن . . .


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان