خانه
354K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۶:۲۲   ۱۳۹۳/۹/۱۷
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۶۱ سریال  فاطما گل



    بعد از دعوای وحشتناکی که به وجود اومد مریم توی اتاق ، کریمو مواخذه میکنه و میگه :

    همه چیو به باد دادی . حق با دخترس ، برای چی بهت گوش بده ؟ چجوری بهت اعتماد کنه ؟ هر اتفاقیم که می افتاد نباید این کارو میکردی ! زخمای دختره تازه داشت خوب میشد که یه ضربه دیگه خورد ، درست وقتی گفت میخوام خوب شم یهو همه چیو به باد دادی . حتی خودتم به خودت اعتماد نداشتی که رفتی یکی از اونا رو دیدی ، اون دختر چطوری بهت اعتماد کنه ؟ یعنی انقدر تو بی فکری ؟!



    کریم با این حرف خونش به جون میاد ، کتشو برمیداره و بدون گفتن کلمه ای خونه رو ترک میکنه ، حتی فریاد های مریم در مورد اینکه کجا میری هم جوابی نمیده ، سوار ماشین میشه و راه رفتن رو پیش میگیره !



    مریم برمیگرده داخل ، با فاطما گل حرف میزنه و میخواد قانعش کنه اما فاطما گل حاضر نیست تا حرفی بشنوه ، ترس مریم از اینه که فاطمه مبادا به خاطر این مسئله از تصمیم خودش مبنی بر رفتن به دکتر برگرده اما میبینه که این دختر تنها میخواد به راه و تصمیمش ادامه بده و بدون اتکا به کسی زندگیشو از نو بسازه ..



    از طرفی کریم با عصبانیت میره و میره تا میرسه به محلی که چند ساعت قبل با وورال داشت حرف میزد . گوشیشو برمیداره و شماره وورالو که داره خونه ترک میکنه میگیره ، با جواب دادن وورال ، کریم میگه :

    خدا لعنتت کنه همه چیو خراب کردی ، همه چیو به باد دادی . زندگیمو زیرو رو کردی ، میخواستم خودمو جمعو جور کنم . داشتم به خودم میومدم ولی نذاشتی . گفتم دست از سرم بردارین اما برنداشتین ( با فریاد ) چرا بلای جونم شدین راحتم نمیذارین ؟ چی از جونم میخواین ؟ .. وورال : کریم یه لحظه آروم باش . چی شده ؟ .. کریم ( با عربده ) : چی میخواستی بشه کثافت ؟ بهت گفتم سراغم نیا . فاطما گل ما رو دید ، این همه تلاش کردم ، زندگیم داشت درست میشد ولی خرابش کردی تازه داشت باورم میکرد . به خاطر تو ، به خاطر شماها دوباره همه چی خراب شد . هم اون میخواست حالش خوب شه هم من ، تازه داشتیم یه راهی پیدا میکردیم یعنی یه بار دیگه به فاطما گل بد کردی .. وورال : من فقط میخواستم بهت کمک کنم .. کریم ( با فریاد ) : چه کمکی ؟ من از هیچکس هیچ کمکی نمیخوام ، به خاطر شما یه بار دیگه باختم ولی این بار فرق میکنه ، گوش کن . دیگه سراغ من نیا . اگه یه بار دیگه باهام رو به رو شی این بار یه کریم دیگه میبینی ، شنیدی چی گفتم ؟ شــنـــیــــدی ؟؟؟ .. وورال : شنیدم .. کریم : همتونو بیچاره میکنم اینو برو به اون یاشارانای پست فرطتم بگو حواسشونو جمع کنن . از این لحظه به بعد چیزی واسه از دست دادن ندارم وورال ..



    و تلفنو با عصبانیت قطع میکنه . وورال هنوز عذاب وجدان تجاوزی که کرده و داغ خیانت مادرش خوب نشده که یه عذاب وجدان دیگه گریبانشو میگیره . عذابی که از بهم خوردن رابطه کریم و فاطما گل نصیبش شده برای همین با عجله سوار ماشین میشه و میره !



    توی خونه مریم و فاطما گل از اتفاقات افتاده حرف میزنن . همین موقعس که صدای ماشین میاد ، مریم فکر میکنه که کریم از راه رسیده برای همین زود میدوء پشت پنجره اما با وورال مواجه میشه . به فاطمه نگاه میکنه و میگه اون اینجا چیکار میکنه ؟ برای چی اومده ؟ و با عجله میره جلوی در . فاطما گل هم میره پشت سر مریم و میبینه که مریم میگه :

    تو اینجا چیکار میکنی رذلِ کثیف ؟ با چه رویی اومدی اینجا ؟ گمشو برو !



    بین جیغای مریم ، حمله راحمی به وورال و دادو بیدادهای نصفه شب ، بعد از چند ماه دوباره وورال و فاطما گل با هم چشم تو چشم میشه ، وورال با بُهت زدگی دهن باز میکنه و میگه :

    معذرت میخوام ، منو ببخش . دیگه نمیتونم تحمل کنم .. فاطمه ( دوباره شوک بهش دست میده ) : خدا لعنتت کنه ( میره پشت درو گوشاشو میگیره و شروع میکنه به جیغ زدنو اشک ریختن ) .. وورال : اون شب مست بودم ، تو حال خودم نبودم حتی یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد . از اون شب به بعد هر شب میمیرم .. فاطمه : ایشاا... بمیری .. وورال : هرچی میخوای بگو ولی اون شب کریم هیچ کاری باهات نکرد .. راحمی : میکُشمت حیوونِ کثیف .. وورال : فاطما گل حرفو باور کن ، اون شب کریم باهات هیچ کاری نکرد ، کریم بهت دست نزد . خیلی بدی در حق تو و کریم کردیم ولی باور کن بدون جزا نبود . فاطما گل خیلی دارم عذاب میکشم ، دیوونه شدم نابود شدم ، منو ببخش . منو ببخش .. فاطمه : برو به جهنم !



    وورال با چشمای پُر از اشک با عجله سوار ماشین میشه و میره اما فاطما گل پشت در خونه از شوکی که بهش دست داده روی زمین افتاده و داره اشک میریزه . با کمک مریم فاطما گل رو میبرن توی اتاق به قدری حالش بد شده که فکر میکنه کریم ، وورال رو فرستاده تا اوضاع رو به نفع خودش بهتر کنه برای همین میگه فکر کرده من خرم ، از چشمم افتاد . دیگه نمیخوامش . دیگه هیچ ارزشی برام نداره ..



    | بازی ِ بدون کلام و استثنایی بورا گولسوی |

    ریزش بارون با اشکایی که از چشمای وورال سُر میخوره و میاد پایین یکی میشه . با هر قطره اشکی که میریزه قلب و روحشم بیشتر تیر میکشه و هر لحظه پاش روی پدال گاز ماشین بیشتر فشار میاره . روح به قدری خسته و آسیب دیده اس که با دیدن دیوار رو به روی خودش با سرعت هر چه تمام تر میره سمتش . آخرین قطره اشک از چشمای وورال میوفته ، چشماشو میبنده و با همه قدرتش میکوبه به دیوار کنار جاده !!!



    ماشینی که زیر بارون داغون شده تنها ارمغانش برای پسری که تلخیا طی چند ماه از سرو کولش بالا رفته بود ، خون و بیهوشیه . وورال غرق در خون خودش در حالی که سرش روی فرمون افتاده از حال رفته و باید منتظر باشه تا ببینه کسی به کمکش میاد یا نه ..



    | صبح روز بعد ، بیمارستان |

    همه توی بیمارستان جمع شدن . اشکای شمسی بیشتر از هر چیز دیگه ای جلب توجه میکنه چون تنها پسرش هوشیاری خودشو از دست داده ، خطر جانیش ادامه داره و الآن توی اتاق عمل در حال این هستند که خونریزی داخلیشو قطع کنن !

    بالأخره دکتر از راه میرسه و خطاب به جمع میگه :

    تبریک میگم ، عمل کاملاً موفقیت آمیز بود . بردیمش بخش مراقبت های ویژه

    ، همه چی نرمال به نظر میاد اما هنوز ده درصد خطر جانی هست ولی به نظرم اینم میگذره بعدشم همه تلاشمونو میکنیم تا آسیب هارو به حداقل برسونیم ، جدا از مغز ، به خاطر شکستگی دنده شُش دچار آسیب جدی شده ..



    | خونه |

    مریم و فاطما گل توی حیاط در حال درست کردن باغچه هستند . کریم هم توی یه کافه ای بغل ساحل نشسته و یاد لحظاتی میوفتی که فاطما گل داشت خودکشی میکرد ، به زور همسر کریم شد و اینکه همه آرزوهاش چجوری از بین رفت . خودش میدونه که توی این اتفاقات بی تقصیر نیست برای همین با عجله بلند میشه و میره توی ماشین . میزنه زیر گریه از عذابی که ناخواسته به همسرش داده . بعد از مدتی گوشیو برمیداره و به مریم زنگ میزنه ، پای تلفن میگه :

    گوشیو میدی به فاطما گل ؟ باید باهاش حرف بزنم کار مهمیه !



    مریم گوشیو میخواد بده به فاطما گل اما با لجبازی بیش از حد فاطمه قبول نمیکنه . بالأخره با غُرغُرای مقدسو خواهش راحمی گوشیو میگیره و میگه :

    الو ؟ .. کریم : من بهت دروغ نگفتم .. فاطمه : اووف بس کن .. کریم ( با داد و عصبانیت ) : حرفمو قطع نکن و گوش کن ، من از روی اجبار باهات ازدواج نکردم . با اینکه میدونستم کاری باهات نکردم اما خودمو همیشه مقصر میدونستم چون منم یه سر اون بازی کثیف بودم ، به اندازه اون پست فطرتا مقصرم .. فاطمه ( باز هم با بی ادبی میخواد قطع کنه ) : من نمیخوام اینا رو بشنوم .. کریم ( با عربده و عصبانیت ) بهت گفتم تلفنو قطع نکن ، الــــو ؟؟؟ .. فاطمه : بله ؟ .. کریم : من خودمو محکوم به مجازاتی کردم که تا آخر عمرم تموم نمیشه ، عذابی که جلوی چشمم میکشی برای من بزرگترین مجازاته . میدونم نتونستم زندگی تورو راحت تر کنم ، اعتمادتو به دست نیاوردم ولی حالا که حرفمو باور نمیکنی و فکر میکنی من با اون پست فطرتا دست به یکی شدم تا تورو گول بزنم پس منم میرم خودمو به پلیس تحویل میدم .. فاطمه ( اینجاشو دیگه نخونده بود ) : چی ؟؟؟ .. کریم : همه چیو به پلیس میگم ، هم خودمو تحویل میدم هم اونارو . هم اونا جزا بکشن هم من .. فاطمه : تو داری چی میگی ؟؟؟ .. کریم : فهمیدم عشقمو جور دیگه ای نمیتونم بهت ثابت کنم فاطما گل ، میرم تسلیم بشم . با اینکه میدونم این حقو ندارم ، با اینکه میدونم ازم نفرت داری دوسِت دارم . تورو فقط به خاطر خودت دوس دارم ، این دروغ نیست ، تنها حقیقت زندگیمه ( و تلفنو بین الو الو گفتن های فاطما گل قطع میکنه ) !



    کریم مرد از مردای دورو برش خیلی استوار میره توی اداره پلیس و جلوی رئیس کلانتری میگه :

    اومدم خودمو معرفی کنم ، اومدم اعتراف کنم . من مجرمم ، یعنی مجرمیم . اومدم خودمو بقیه مجرمارو تحویل قانون بدم !!!!!


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان