خانه
353K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۰:۴۱   ۱۳۹۳/۱۰/۳۰
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۹۶ سریال ‫فاطما گل‬



    بعد از طی شدن راه با کلی اتفاقات کوچیکو بزرگ همه میرسن دادستانی تا آسو به نفع کریم شهادت بده . بعد از لحظاتی کادیر آسو رو توجیه میکنه تا همه چیو بدون کمو کاست بگه که مریم خیلی بی مورد شروع به سو استفاده کردن از آسو میکنه و میگه :

    کاش توی دادگاه فاطما گل فریب یاشارانو نمیخوردی .. فاطمه : مریم جون بسه .. مریم ( که از رو نمیره ) : البته هنوزم دیر نشده ها . حالا که اومدی اون قضیه رو هم بگو .. فاطمه : مریم جون خواهش میکنم ، الآن وقتش نیست .. مریم : مگه نیومده از عذاب وجدانی که به خاطر کریم گرفته خلاص شه ؟ حرفاییم که در مورد تو زد باعث عذاب وجدانش میشه .. فاطمه : خواهش میکنم اون یه موضوع دیگس قاطیشون نکن .. مریم : به دادستان بگو مجبورت کردن این حرفارو بزنی .. کادیر : پس باید بگه که پیشنهاد مالیم دادن و تو هم قبول کردی ( منظور کادیر اینه که مسلماً با وجود این موضوع آسو همچین شهادتی رو نمیده ) ..



    آسو که میبینه داره از لطفی که میکنه سو استفاده میشه از کوره در میره ، بلند میشه و خطاب به مصطفی میگه :

    حق با تو همه چی میوفته گردن من .. فاطمه : تورو خدا یه لحظه صبر کن کجا داری میری ؟ خواهش میکنم . چرا اینکارو میکنی آخه ؟ .. آسو : بریم مصطفی ، من پشیمون شدم . نه چیزی دیدم نه چیزی شنیدم .. فاطمه : صبر کن . این همه راه اومدی نمیتونی پشیمون شی . اونا ( یاشارانا ) هر کاری میخوان بکنن من دیر یا زود تو اون دادگاه برنده میشم ولی الآن مهم کریمه و آزاد شدنشه . خواهش میکنم برو تو همه چیو بگو !



    خلاصه آسو که یکم آروم میشه مدیر دفتر دادستان میادو میگه کسی که قرار شهادت بده کیه که فاطما گل یجورایی آسو رو توی عمل انجام شده میذاره و با گفتن اسمش یعنی " هاجر اواجیک " مجبورش میکنه تا بره داخل اتاق دادستان !



    بعد از گذشت چند دقیقه با زنگ خوردن گوشی ، مریم میره اونطرف تا حرف بزنه و همینطوری میشه که فاطما گل و مصطفی با هم تنها میمونن . فاطما گل شروع به حرف زدن در مورد یاشار میکنه و میگه :

    آدمت تعقیبمون میکرد .. مصطفی : آدمم ؟ کی ؟ .. فاطمه : قبلاً فرستاده بودی غذاخوری همونی که آسو رو آورد دادگاه . اوضاع عوض شده . اونایی که دیروز کنارت بودن الآن رو به روتن . یاشارانا این بار اونو انداختن دنبالم .. مصطفی : خیلی خب من باهاش حرف میزنم ، نگران نباش مزاحم تو نمیشه . از این به بعد هیچکس نمیتونه مزاحمت بشه ، نترس اگه اون ( کریم ) نباشه من هستم !



    | قبرستون |

    با ورود فخر الدین ایلگاز پدر کریم به سریال خیلی از حقایق و ناگفته های تاریک زندگی کریم قرار شده تا دونه به دونه افشا بشه . با اینکه توی اولین دیدار بین این دو نفر این پدر بود که مغلوب کینه توزی پسر شد اما باز هم از تلاش های خودش دست نمیکشه و این بار برای آروم شدن خودش میره سر قبر تنها عشق زندگیش یعنی مادر کریم . فخرالدین خان به نشونه احترام به همسر مرحومه خودش دکمه کت خودشو میبنده و رفته رفته به قبرش نزدیک میشه . با دیدن اسم " انیسه ایلگاز " درد کهنش تازه میشه و یاد آخرین خاطراتش با زنش میوفته که توی خونه بهش میگفته :

    مملکت به اون بزرگی . کار زیاده پول خوبیم میدن . ببین چند نفر از اینجا رفتن ، نامه مینویسن که وضعشون انقدر خوبه که با تعریف کردن تموم نمیشه . برای کریم هم خوب میشه حتی هر سه تامون . تورو خدا یه چیزی بگو .. انیسه : تو برو فخرالدین .. فخرالدین : توأم بالا سر قبرش ( قبر عشق واقعی انیسه در گذشته ) انتظار بکش .. انیسه : به خاطر خدا اینطوری نگو .. فخرالدین ( صورت انیسه رو میگیره اما حتی انیسه نگاهش نمیکنه ) : منو نگاه کن لعنتی . هیچ وقت دوسم نداشتی مگه نه ؟ .. انیسه ( به دروغ ) : دوست داشتم .. فخرالدین : دروغه ، چون بابات اونو ( معشوقه انیسه ) نمیخواست ، چون نمیخواستی آسیبی بهش برسه زن من شدی . همه میگفتن از عشقت دیوونه شده ولی فقط برای عذاب دادن من خودکشی کرد . برای اینکه تا آخر عمر تو قلبت باشه ، برای اینکه نتونم هیچ وقت بهت برسم ، به خاطر نفرتو کینه اش این کارو کرد . توأم به خاطر همچین آدمی زندگیمونو تبدیل به جهنم کردی ، سال های سال صبر کردم انیسه ، دیگه امیدی برام نمونده که دوسم داشته باشی دلم میخواد دیگه این سایه از بینمون کنار بره . بچمونو برداریمو از این جا بذاریم بریم یه جایی که نمیشناسیم بین آدمایی که تا به حال ندیدیم از اول شروع کنیم . میرم ، قسم میخورم ، اگه برم دیگه برنمیگردم . میرم اینجا تنها میمونی میپوسی .. انیسه ( در نهایت پستی و بی عاطفگی ) : کریمم ببر ..



    با این جمله فخرالدین که کثیفی زن خودشو میبینه دستشو بلند میکنه تا بخوابونه توی گوشش اما باز به خشم خودش غلبه میکنه و این کارو انجام نمیده . با گذر این خاطرات تلخ از جلوی چشمای فخرالدین با بغضی که داره بلافاصله قبرستونو ترک میکنه و میره !



    | دادستانی |

    صحبت ها بین مصطفی و فاطما گل ادامه پیدا میکنه و وقتی فاطمه میبینه که بیتابی داره میکنه بی خبر از این که بدون چی کار کرده میگه :

    به خاطر هاجر نگرانی آره ؟ میترسی اونم تو دردسر بیوفته و بگن تو اون شب اونجا چیکار میکردی .. مصطفی : نه من میخوام حقیقت روشن بشه .. فاطمه : حقیقت اینه که کریم بی گناهه . وقتی گفتی میخوام کمک کنم حرفتو باور نکردم بعد از اون همه اتفاق چطوری باور میکردم .. مصطفی : من به خاطر همه چیزایی که بینمون افتاد پشیمونم کاش اینطوری نمیشد .. فاطمه : ولی شد .. مصطفی : حاضرم همه کار بکنم تا زمانو به عقب برگردونم ، کاش میشد برگشت به یه سال قبل اون موقع همیشه کنارت میموندم ، پشتت وایمیسادم هیچ وقت تنهات نمیذاشتم .. فاطمه : مصطفی من نیومدم این حرفارو بشنوم فقط اومدم به خاطر کاری که امروز کردی تشکر کنم .. مصطفی : اگه این اتفاقا پیش نمیومد الآن ازدواج کرده بودیم شاید الآن داشتیم مژده بچه دار شدنمونو میدادیم .. فاطمه : بهتره بیشتر از این ادامه ندی ..



    صحبت ها ادامه پیدا میکنه و همزمان آسو از دفتر دادستان بیرون میادو فالگوش وایمیسه که مصطفی میگه من نمیدونستم هاجر اواجیک کیه وگرنه جلوشو میگرفتم تا بر علیهت شهادت نده من خودم توی دادگاه فهمیدم !

    آسو یهو خودشو نشون میده و میگه حرفتو ادامه بده مصطفی ..



    دعوای آسو و مصطفی بیرون دادستانی ادامه پیدا میکنه و وقتی که مصطفی عرصه رو به خودش تنگ میبینه و جلوی آسو داره کم میاره به دروغ میگه :

    تو هیچی نمیدونی ، از هیچی خبر نداری . من امروز صبح همه جا رو زیر پا گذاشتم تا برای تو انگشتر بگیرم بعدش اینا رو میگی ؟ من تو فکر اینم بهت پیشنهاد ازدواج بدم اون وقت ببین از چیا حرف میزنی . چطوری ثابت کنم دوست دارم ؟ پس باهام ازدواج کن مطمئن شو !



    آسو هم که نقطه ضعف شدیدی در مورد دوس داشتنو عشق به مصطفی داره بُهت زده فقط بهش خیره میشه ..



    از طرف دیگه استرس بین سلیمو اردوان در مورد اینکه آسو چه کاری با فاطما گل و مصطفی داره بحث میکنن تا اینکه ذهن کثیف سلیم به کار میوفته و میگه :

    چرا فقط وورال کشته شد ؟ چرا فقط اونو هدف گرفتن ؟ .. اردوان : آفرین پسر .. سلیم : مگه غیر از اینه ؟ برا چی فقط اون کشته شد ؟ .. اردوان : چون فقط اون مجرم بود . به نظرت میشه ؟ میندازیم گردن وورال خلاص میشیم .. سلیم : از خودشم نمیتونه دفاع کنه .. اردوان : نمیتونه از خودش دفاع کنه ولی پدرو مادرش هستن . بیچارمون میکنن .. سلیم : مگه عمو شمسی برای بردن لمان به انگلیس تلاش نمیکنه ؟ کمکش میکنیم کارش راحت تر شه . دادگاهم وقتی که اونا نیستن برگزار میشه ما هم مثلاً یادمون میره بهشون خبر بدیم اینطوری از خودمون دفاع میکنیم میگیم دچار مشکلات روحی بوده ، دو بار اقدام به خودکشی کرده ، تعادل نداشته ..



    و این نهایت پستی این دو نفره که پشت سر مرده ، حرف میزنن ، خیانت میکنن و هزار جور داستان درست میکنن بی خبر از اینکه چه آهی قرار گریبانشونو بگیره !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان