خانه
352K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۴:۳۸   ۱۳۹۳/۱۱/۱۹
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۱۳ سریال فاطما گل



    با زنگ خوردن گوشی اردوان توجه مراد و دوستاش به صدای موبایل جلب میشه . اردوان هم که شرایط مناسبی نداره در کمال تعجب میبینه که نیل داره بهش زنگ میزنه . صحبت های حیلمیه کار خودشو کرده و تونسته نیل رو راضی کنه تا یه فرصت دیگه به اردوان بده . اردوان بلافاصله میره توی یکی از اتاق های زیر زمین خونه کادیر خودش به نیل زنگ میزنه و با استرس به آرومی میگه :

    الو ؟ نیل ؟ .. نیل ( با ذوق ) : الو ؟ اردوان ؟ .. اردوان : صدامو میشنوی ؟ .. نیل : چرا اینطوری حرف میزنی ؟ بد موقع زنگ زدم ؟ .. اردوان : آره اِ یعنی نه ، تو جلسه ام اومدم بیرون ولی باید برگردم نماینده ها هم هستند . خب چه خبر ؟ حالت چطوره ؟ .. نیل : خوبم ، زیاد وقتتو نمیگیرم . من فکرامو کردم به این نتیجه رسیدم که در موردت یکم بی انصافی کردم !



    توی همین وضعیت صدای فاطما گل میاد که به راحمی میگه منقلو میرم از توی انباری میارم !

    اردوان در جواب نیل با ترسی که وجودشو گرفته میگه :

    الو ؟ صدات قطع شد . ببخشید .. نیل : میگم رفتارم باهات خوب نبود دلم آروم نمیگرفت همش دنبال یه دلیل میگشتم بعد به این نتیجه رسیدم که دلیلش همینه .. اردوان ( که خودشم نمیفهمه چی داره میگه ) : آره حق با توء بهم کم لطفی کردی درسته .. نیل : به هر حال برای شناختت احتیاج به زمان دارم .. اردوان : منم همینطور .. نیل : باشه بقیه شو موقع غذا خوردن صحبت میکنیم . امشب تورو میبرم یه جایی .. اردوان : باشه میریم .. نیل : همون همبرگری که رفته بودیم .. اردوان : این دفعه دیگه اونجا نمیشه .. نیل : خیلی خب کنار اون یه ماهی فروشی هست اونجارم خیلی دوس دارم .. اردوان : خب ساعت چند ؟ .. نیل : ساعت هشت ، باید برم خونه لباسامو عوض کنم . تو از کجا میای ؟ .. اردوان : از شرکت ولی با لباس روزانه ام میام ، ببخشید .. نیل : عیب نداره راحت باش . جلستو زود تموم کن توی ترافیکم نمون .. اردوان : سرمم بِبُرن خودمو میرسونم !



    تلفن قطع میشه اما اردوان خودشم خبر نداره که قولی که به نیل داده امکان عملیش شدنش صفره چون قراره توی مخمصه ای به مراتب سخت تر از چیزی که داخلشه بیوفته ..

    دوباره میاد پشت در انباری . میبینه که بچه ها دارن میرن داخل خونه برای همین خوشحال میشه اما از شانس بدش وقتی راحمی میخواد منقلو بذاره اونطرف فاطما گل ازش میخواد که بیاره بذاره دقیقاً جلوی در انباری . راحمی دنبال ذغال میگرده ، کلیداشو در میاره تا دری رو که اردوان پشتش ایستاده رو باز کنه که از شانس خوب اردوان فاطما گل میگه نرو ذغالا اینجاس !

    اما این پایان کار نیست ، حالا دیگه کریم و دنیز هم میرسن خونه و اوضاع به مراتب سخت تر از قبل میشه . چوبی که اردوان برداشته بود در صورت اومدن راحمی به داخل انباری با اون بزنتش به خاطر استرس زیادی که داره تنش بهش میخوره و میوفته روی زمین . همین صدا باعث میشه نظر راحمی جلب بشه میخواد بره سمت انباری که بازم اردوان شانس میاره چون همزمان دنیز با سلام علیک کردن با راحمی حواسشو از اتفاقی که افتاده پرت میکنه !!



    زمان به سرعت میگذره تا اینکه شب میشه و ساعت میشه یک ربع به هشت . دقیقاً یه ربع دیگه باید اردوان سر قرارش باشه اما پشت دری که هستش کریم ، فاطما گل و دنیز در حال کباب کردن ماهیا روی منقل هستن . با رفتن دنیز ، کریم و فاطما گل با هم صحبت میکنن و در مورد نامه ای که آسو براشون نوشته خبر میده بدون اینکه متوجه باشه همه حرفارو اردوان داره میشنوه . از طرفی اردوان به نیل مسیج میده و قرارشو نیم ساعت عقب میندازه به بهانه ترافیک اما ازم بدشانسی گریبان اردوانو میگیره چون شارژ گوشیشم داره تموم میشه و این براش حکم مرگشو داره ..



    این مسئله تموم نشده که کادیر و عمر با عجله وارد خونه میشنو کادیر به کریم میگه :

    سر کوچه ماشین اردوان یاشارانو دیدم !



    شرایط اردوان سخت بود حالا سخت ترم شده . کریم با عصبانیت چوب روی زمینو برمیداره و میدوء جلوی در تا ببینه پیداش میکنه یا نه . از طرف دیگه توی خونه هم اوضاع بهم ریخته فاطما گل شدیداً ناراحته دنیز هم که فضولیش گل کرده هی میپرسه اردوان کیه ؟ که باز هم حماسه آفرینی مقدس عوضی گل میکنه و با باز کردن دهن گشادش به دنیز میگه :

    یکی از اون چهار نفری که به فاطما گل تجاوز کردن !



    جیغ فاطما گل سر مقدس ساکتش میکنه اما بازم چیزی از بی عرضگی این خونواده در مقابل رفتار کثیف مقدس کم نمیکنه . اگر خیلی وقته پیش جوابشو محکم داده بودن کار به جایی نمیرسید که الآن هر مزخرفی که توی دهنش میادو بیرون بریزه ..



    اردوان دوباره میخواد خونه رو ترک کنه که باز همه برمیگردن توی حیاط . استرس و افکار در هم اردوان به قدری به هم ریخته که فشار بهش چندین برابر میشه و پشت در یکی از اتاق های انباری شروع میکنه به ادرار کردن . بعد از این مسئله راحمی و مراد میان داخل انباری اما بازم متوجه حضور اردوان نمیشن ، نیل هم که انتظارش طولانی شده باز برای اردوان پیغام میذاره و دنبال دلیل نیومدنش هست ..

    با خبر کردن پلیس توسط کادیر همه حواس ها پرت میشه برای همین بهترین فرصت پیش میاد تا اردوان انباریو ترک کنه ، از نرده ها بالا بکشه و تا جایی که میتونه با پذاره به فرار و ماشینشو به حال خودش بذاره . بعد از کلی دویدن میرسه سر خیابون ، سوار تاکسی میشه و از راننده میخواد تا گوشیشو بده تماس بگیره اما سیم کارتش به این گوشی نمیخوره و بازم نمیتونه با نیلی که دیگه خسته شده و رستورانو ترک کرده تماس بگیره . عصبی میشه و به راننده تاکسی میگه :

    کلی بدبختی دارم بابا . فکرم بهم ریخته .. راننده تاکسی : چیزی شده ؟ .. اردوان : ماشینمو از دست دادم .. راننده تاکسی : چطوری ؟ دزدیدنش ؟ ..



    خط اصلی ناخواسته به اردوان داده میشه ، میبینه بهترین توجیه برای ماشینش اینه که به پلیس زنگ بزنه و بگه ماشینمو دزدیدن . برای همین گوشی راننده تاکسی رو ازش میگیره و گزارش دزدی بودن ماشینشو میده ..



    پلیسا میخوان ماشینو به پارکینگ ببرن که از بی سیم بهشون خبر میدن ماشینی با همین مشخصات به سرقت رفته و دزدی هستش . کریم که فکرش خوب کار میکنه به پلیس میگه :

    یعنی چی ؟ ماشینشو دزدیدن بعدم آوردنش گذاشتنش توی کوچه ما ؟؟



    | ازمیر ، بیمارستان |

    مصطفی بعد از با خبر شدن از حال بد پدرش خودشو میرسونه به ازمیر . با رسیدنش اونجا میفهمه که پدرش سکته کرده و متأسفانه مرده . یکی دیگه از کسایی که به فاطما گل ناخواسته ظلم کرد چشم از دنیا میبنده اما پایان کار نیست چون بازم هستن کسایی که باید به بدترین شکل بخوان تقاص پس بدن !



    | اداره پلیس |

    بعد از گزارشی که اردوان به پلیس مبنی بر گم شدن ماشین داد حالا توی کلانتری نشسته تا اظهاراتشو ازش بگیرن . گوشیشو زده به شارژ وبلافاصله به نیل زنگ میزنه و میگه :

    الو ؟ نیل کجایی ؟ .. نیل ( با تمسخر ) : تصمیم دارم تا فردا صبح منتظرت باشم .. اردوان : هنوز تو رستورانی ؟ .. نیل : معلومه که نه ، اومدم خونه .. اردوان : واقعاً خیلی ازت معذرت میخوام اگه بدونی چه بلاهایی به سرم اومد .. نیل : واقعاً میخوام بدونم .. اردوان : امروز بدجوری بدشانسی آوردم ، وقتی داشتم بهت اس ام اس میزدم شارژم تموم شد رفتم شارژرمو از ماشین بیارم یه دفعه دیدم ماشینم نیست . دزدیده بودنش .. نیل : چی داری میگی ؟ .. اردوان : به خدا راست میگم الآنم از اداره پلیس دارم بهت زنگ میزنم .. نیل : تو که اس ام اس زدی تو ترافیکم ماشینتو کی دزدیدن ؟ .. اردوان ( با هفت خط بازی ) : تو بِبِک پیاده شدم برات گل بگیرم همون موقع برگشتم دیدم ماشین نیست دزدیدنش ..



    صحبت های این دو نفر ادامه پیدا میکنه تا اینکه اردوان قطع میکنه که بقیه کاراشو توی اداره پلیس انجام بده !


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان