خانه
353K

سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu

  • ۱۴:۴۰   ۱۳۹۴/۱/۳۰
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۱۶۷ سریال ‫‏فاطما گل



    ادامه بازسازی خونه جدید توسط اعضای خونه ادامه داره . کریم که مشغول کاره فاطما گل حتی یک ثانیه ام ازش چشم برنمیداره و خیره خیره تماشا میکنه زحماتی رو که همسرش برای شاد شدنش میکشه !

    همین موقعس که گوشی کریم زنگ میخوره و پدرش تماس میگیره باهاش . بعد از احوالپرسی فخرالدین میگه :

    واسه یه کارگاه پیدا کردم . ( به دروغ ) رهنش میکنیم .. کریم : بابا قرارمون چی بود ؟ هنوز زوده .. فخرالدین : ولی اینجا واقعاً مناسبه ، زیاد بزرگ نیست اما واسه شروع خوبه دستگاهو ماشینم داره . باید خودت ببینی .. کریم : باشه بعداً میبینیم .. فخرالدین : باید عجله کنی وگرنه از دست میره .. کریم : الآن که نمیتونم بیام باید کارمو امروز تموم کنم .. فخرالدین : الآن با موبایل عکساشو میگیرمو میفرستم تا ببینی کارت که تموم شد خبر بده تا با هم دیگه بیایم . بنگاهی الآن اینجاس اگه قبول کنی با صاحب مغازه قرار بذارم تا مفصل صحبت کنیم .. کریم : خیلی خب تو عکسا رو بفرست ببینم .. فخرالدین : باشه فعلاً خداحافظ !



    با نظر فخرالدین کارگاه برای پسرش انتخاب میشه اما نه برای رهن بلکه برای خرید . اما در وحله اول به کریم اینطوری گفت که وسط کار سنگ اندازی نکنه و پدر بتونه برای تنها یادگار عشقش کاری کرده باشه ..



    توی همین روز قرار جشنی کوچیک برای مراد و دوستانش توی مدرسه گرفته بشه . مقدس با سرو وضعی مناسب میرسه غذاخوری و با پاکت های نامه رو به رو میشه ، اما اثری از نامه مصطفی نیست . مقدس تا لحظه آخر منتظر اومدن پستچی میمونه اما خبری نمیشه ولی به محض اینکه همراه با راحمی میرن پستچی از راه میرسه و همه نامه ها رو تحویل غذاخوری میده و میره !



    | دادستانی |

    اردوان با محافظت هایی که از طرف پلیس میشه به دادستانی آورده میشه . ببا سرو صورتی کبود و زخمی بین خبرنگارا وارد دادستانی میخواد بشه که با دیدن مادرش فریاد میکشه و میگه :

    مامان من کاری نکردم ، من بیگناهم !



    توی سالن مغموم و در هم رفته به مأمور ثبت مشخصات تمامی اطلاعات شخصی خودشو میده و میگه :

    باید وکیلم بیاد . منیر تلجی کجاس ؟ تا اون نیاد هیچی نمیگم !



    با رسیدن منیر ، اردوان از دادستان میخواد تا تنهایی با هم صحبت کنن و میرن به اتاق بغل .

    اردوان : تا الآن کجا بودی ؟ تو که میدونستی میارنم چرا زودتر نیومدی ؟ .. منیر : دهنتو ببندو خوب به حرفام گوش کن . کلی اتهامو حرفو حدیث پشت سرتون هست . هم تو هم سلیم یاشاران .. اردوان : آها ! یعنی علیه شما نیست ؟ .. منیر : وسط حرف من نَپَر ، اگه بگی کار تو بوده جرم سازماندهی شده به حساب نمیاد .. اردوان ( با حرص ) : چرا یه همچین چیزی بگم ؟ .. منیر : احمق گفتم وسط حرفم نپر ، خفه شو . اگه بگی کار تو بوده جرمت سبک میشه .. اردوان : منیر کچل احمق منم یا تو ؟ تو کیو داری گول میزنی ؟ چرا همه جرمو من قبول کنم ؟ چرا سلیم قبول نکنه .. منیر : چون یاشار فقط اسم تورو داده .. اردوان : باشه ، منم اسم شما رو میدم همه چی تموم میشه . همه چیو میگم .. منیر : غیر ممکنه بتونی از پرونده تورانر خلاص بشی تو پرونده های دیگه ام اسم تو اول از همه اس . حرفامون باید یکی باشه .. اردوان : پست فطرتا ، نمیتونین چیزیو ثابت کنین .. منیر : هه هه هه ، وقتی اینجا نبودی ما هم بیکار نموندیم . اگه بخوام انقدر اون تو میمونی که همه موهات عین دندونات سفید بشه اما اگه به حرفم گوش کنی یه مدت میری زندان بعدم آزاد میشی . اعتراف کن ، جرمو قبول کن .. اردوان ( با نیشخندی از سر تمسخر ) : این تصمیم خونواده عزیزمه یا رشات یاشاران واسه نجات پسرش میخواد منو قربونی کنه ؟ .. منیر : رشات تو شرایطی که فقط به حال خودش فکر میکنه ، ورشکست شده . لاله هممونو گول زد به زودی در اون شرکتو تخته میکنن ولی من پول دارم اگه به حرفم گوش بدی وقتی آزاد بشی جیبت بی پول نمیمونه . میتونی از اول شروع کنی قانون اول اینه که به هیچ عنوان منو قاطی این جریان نمیکنیو اسمی از من نمیبری .. اردوان ( با بازی فوق العاده کان تاشانر و دوبله تأثیر گذار و بی نقص کامبیز عزیز ) : هه هه هه ، عجــــب حرومزاده ای هستی تو .. منیر : به هر تصمیم با خودته میتونی از این فرصت استفاده کنی میتونیم نکنی .. اردوان : با پای خودم تو دام تو نمیوفتم همه چیو خودم توضیح میدم ، در ضمن تا دستگیر شدن سلیم یه کلمه ام حرف نمیزنم تا اون موقعم هر اتهامی رو رد میکنم . افتاد ؟ به دادستانم همینو میگم ، شک نکن !!



    | غذاخوری |

    بعد از مدتی فاطما گل به همراه مریم خونه ترک میکننو میرن به سمت غذاخوری . با رسیدنشون فاطما گل نامه ها رو برمیداره و میذاره اونطرف تر . میخواد آماده کار بشه که یهو چشمش میوفته به نامه ای که اسم مصطفی روش خورده . به مریم نامه رو نشون میده و مریم برای اینکه بفهمه درد مصطفی چیه نامه رو باز میکنه و میخونتش . با متن نامه متوجه میشه که مصطفی خبر ازدواج فاطما گل با کریم به دستش رسیده ، یکم که بیشتر میخونه میفهمه همه این حرفا توسط مقدس به گوش مصطفی رسیده ...



    آخر شب توی خونه قیامتی بر پاست . جیغ جیغای فاطما گل فضای خونه رو گرفته و فریاد میکشه :

    چرا براش نامه مینوسی ؟ چرا بی خبر از من کاری میکنی ؟ .. مقدس : گفتم دیگه از زندان نامه نفرسته واسه همین ، منظور بدی نداشتم قسم میخورم .. راحمی : حتماً تو باید بهش میگفتی ؟ .. فاطمه : چرا بدون اینکه از من چیزی بپرسی همچین کاری میکنی ؟ چـــــرا ؟؟؟؟ این کارو نکن ، نمیخوااااام به جای من هیچ کاری نکن .. مقدس ( با حرومزادگی تمام ) : نامه نوشتم که رابطه ات با کریم خراب نشه به خدا .. راحمی : بابا به تو چه ؟ چرا تو کارشون دخالت میکنی آخه ؟ .. فاطمه : انقد تو زندگیم دخالت نکن نمیخوام .. مقدس : به شما خوبی نیومده .. کریم : کسی از تو انتظار خوبی نداره ..



    مقدس با یه دروغ دیگه به خیال خودش تونست از این جریانم فرار کنه ولی آدم بشو نیست تا اینکه اینبار طرف حسابش کسی نیست جز فخرالدین و جدیت تمامی که داره و احدی شوخی نداره .

    فخرالدین : منو ببین مقدس خانوم ، میدونم نیتتون خیر بوده اما بعد از این سر خود کاری نمیکنین !



    | محوطه خونه رشات یاشاران و بازی بی نقص موسی اوزونلار |

    رشات که بدجوری قافیه رو باخته درمونده تر از همیشه جلوی در خونش ایستاده و یاد لحظاتی میوفته که زحمت چندین ساله اش توسط اندر آلاگُز نابود شد و تخلیه شدن شرکتشو به چشم دید . کسی که امپراتوری برای خودش ساخته بود به خاطر کثافتکاریای پسرو برادرزاده اش حالا همه دارو ندارشو داره میسپره دست کسایی که فقط برای انتقام به جایگاهش رسیدن اما از نظر شغلی در حد کوچک ترین رقباشم نیستند . یادآوری رشات که تموم میشه با بغضی که مدت هاست توی گلو داره گوشه چشمشو از اشک پاک میکنه اما بازم تحمل نمیکنه ، بغضش میترکه و با گذاشتن دستش روی صورتش شروع به اشک ریختن میکنه . بعد از دو سال جنگِ نابرابر زانوانش شُل میشه و میوفته روی زمینو تنها کاری که از دستش بر میاد اشک ریخته ..

    با حال بدی که داره ماشین خونوادگیشون از راه میرسه و پریهان به همراه حیلمیه پیاده میشن . پریهان ازش میپرسه که چی شده . رشات با حال بدی که داره از سر جاش بلند میشه ، آروم آروم میره به سمت پریهانو میگه :

    هر بلایی بود سر من اومد ، سر من . اتفاقی برای پسرت نیوفتاده واسه توأم نیوفتاده . همه چی رو سر من آوار شد . خدا لعنتت کنه !



    و در کمال ناباوری و در اوج عصبانیت به


    سریال فاطمه گل Fatmagülün Suçu
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان