خانه
9.4K

.............. حکایت اموزنده ی قرار لیلی و مجنون

  • ۰۰:۱۶   ۱۳۹۳/۵/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|17092 |8177 پست








    روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد



    پس نامه ای به او نوشت و گفت:



    “اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”



    مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .



    نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …



    از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت



    مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :



    “ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”



    در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!



    و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !



    آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !



    دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!



    و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!



    و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !



    مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :



    تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !



    تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!



    قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع نهفته است .



    چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران به تفسیر ی است که ما ، از آنها می کنیم ، و چه بسا که حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .




  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان