خانه
6.89K

خاطرات اول مهر

  • ۱۹:۳۶   ۱۳۹۳/۷/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13810 |7289 پست
    اسمان جون دستت طلا..منو بردی به خاطرات سالهای پیش..
    روز اول میخواستم برم مدرسه ..شبش تا صبح دهبار بیدار شدم کخ ببینم صبح شده یا نه..برم مدرسه
    تموم وسایلمو مرتب اماده کرده بودم..صبح خیلی زود فک کنم ۶میشد یهو پریدم داد زدم مامان پاشو بریم مدرسه
    مامانم گفت بخواب الان زود اخه خلاصه صبح شد رفتیم مدرسه
    اسم خانم معلمم خانم رمضانی بود..گفت کیا دوست دارن ماماناشون برن خونه یکم دیگه بیان دنبالتون...اولین نفر گفتم من ..من ..خلاصه همه گفتن من من
    یکم گذشت کیفمو گرفتم از کلاس برم بیرون نه اجازه ای نه سوالی خخخخخخ
    خانم معلمم گفت کجا .....با گریه و بغض گفتم برم با مامانم خدافظی کنم میام
    گریه کردم چجور.......
    خانم معلمم شکلات داد بهم ..بعدش رفتیم تو حیاط مدرسه بازی
    خلاصه تا ظهر طاقت اوردم دیگه
    الان یادم میاد گریم میگیره
    که جقد از مامانم دورم........
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان