خانه
19.7K

یک سوال از آقایون!

  • ۲۰:۴۶   ۱۳۹۳/۸/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|13810 |7289 پست
    بعد یک سال و نیم از ازدواجمون به طور اتفاقی من باردار شدم....همسرم از همون اول ازدواج گفتن تا 5 سال بچه دار نبایست بشیم.اما خیلی سخت و یکنواخت شد ه بود
     همون یه سال اول زندگیمون بدون بچه و بودن من تو شهر دیگه بدور از دوست و اشنا و فامیلو تنهایی صبح تا شبم تو خونه .همسرم صب میرفت شب میاومد الانم کارش همینه صبح میره شب میاد....فکرشو کنید تا الان اگه دخترم نبود مرده بودم از تنهایی و غریبی......
    خلاصه راضی نبود با گریه و قهر وودعوا ..خواهش..صحبت کردن....حتی درخواست پدر ومادرهاااااا اما راضی نمیشد که بلخره ناخواسته باردار شدم..وقتی همسرم بعد 2 ماه متوجه شد......اصرار بسیار جدی که بچه رو بندازیم.حتی سفارش امپول و نوبت سقط جنین پیش عموش که دکتر زنان هست گرفت که باید بندازیمش....
    دلیلش این بود باید تا 5 سال خودمونو خوب جمع و جور کنیم.....از لحاظ اقتصادی..و بعدش از لحاظ روحی....و حتی عقلانی
    بعدش ببینیم اوضاع مملکت چیه و چی میشهو خلاصه معیارهای سنگینی داشت که من نمیتونستم هضم کنم
    اما مقاومتم و لطف خدا و کمک خدا باعث شد بتونم راضیش کنم که این بچه رو که خدا بهمون لطف کرده داده نگه دارم..شرایط و دوران بد و بحرانی داشتم الان با اشکم اینارو مینویسم که چقد اذیت شدم از یه طرف اصرارهای همسرم برای سقظ جنین از طرفی حال بدم و ویار شدیدم...و هر روز بیمارستان و سرم و امپول...........خلاصه خیلی سخت بود شاید کسی درک نکنه چی کشیدم....حتی همسرمم متوجه نمیشد من چه دوران بدی رو میگزرونم..الان اون روزها رو فراموش کرده اما من تا اخر عمرم اون روزها و استرس ها رو به یاد خواهم داشت......

    اما الان عاشق دخترشه عاشقانه میپرستش......ودخترش شده تموم زندگی و دلخوشیش.......
    تو این 5 سال که میخواستیم بچه دار نشیم .... اما الان دخترم 4 سالشه و برکت زندگیمون شده با اومدنش ..زندگیمون رونقم گرفت به اندازه خودش.......همیشه میگم شاید دخترم نبود الان زندگیمون شاید اینقدم پیش نمیرفت
    فقط گاهی خانوما یا اقایون خیلی سخت گیری دارن و سختگیری میکنند سر این قضیه ...
    بنظرم بعد یه سال زندگی اگه متوجه شدن سعی به ادامه دارن و میتونن کاش با ورود یه بچه زندگیشونو شیرین تر کنند حالا به بعدش دیگه نخواستن و نتونستن دیگه بچه دار نشن
    ببخشید طومار نوشتممممممممممممممم شرمنده اما این بود داستان یه تیکه زندگیم مربوط به بچه .....
    ویرایش شده توسط آزِِِِیـــــــــــنـاااا در تاریخ ۳۰/۸/۱۳۹۳   ۱۶:۰۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان