خانه
61.4K

سریال کارا پارا لطیفه عشق پول سیاه

  • ۱۶:۲۴   ۱۳۹۴/۳/۶
    avatar
    چهار ستاره ⋆⋆⋆⋆|3627 |4913 پست
    خلاصه قسمت ۳ سریال ‫لطیفه‬



    با تهدیدی که لطیفه شد با عجله میره به سمت شرکت . پیش مدیر حسابداری که میرسه برای جبران پول اون الماس ها مقدار زیادی پول طلب میکنه اما همچین امکانی وجود نداره چون اواخر کارا به درستی پیش نرفته و سرمایه زیادی از شرکت نمونده و اینکه خونه و تمام املاک دنیزر ها تماماً وامی هستند و این شرکت ورشکسته شده !



    داغ پدر که تازه اس ، شوک الماس ها هم وارد شده و این آخرین ضربه ای هست که به این دختر میخوره و ناچار مجبور به ترک شرکت میشه ..



    همزمان عُمر برای بازبینی مجدد ماشین احمد دنیزر از راه میرسه ، بعد از نشون دادن نشان پلیسیش و تأیید منشی شرکت برای دیدن ماشین میره . از طرفی لطیفه هم که از این موضوع با خبر شده بعد از یه تردید کوچیک اونم تصمیم میگیره که سری به ماشین پدرش بزنه برای همین جلوی در شرکت برمیگرده سمت پارکینگ !



    عمر مجدداً ماشینو به دقت بررسی میکنه . صحنه سازی میکنه برای خودش و متوجه میشه که نامزدشو توی این ماشین گذاشتن و خودش با اراده وارد این ماشین نشده . در حال چک کردن صندلی هستش که از زیر درز صندلی سمت سیبل یه الماس دیگه پیدا میکنه که یهو لطیفه از پشت سرش میگه :

    خسته نباشید ( بعد از دیدن صورت عمر ) تو اینجا چیکار داری ؟ .. عمر : کارم تموم شده دیگه میرم .. لطیفه : نمیشه همینطوری سرتو بندازیو بری جواب منو بده . منتظرم ! خب پس زنگ میزنم پلیس .. عمر : نیازی نیست .. لطیفه : این کار غیرقانونی تورو خودشون بهت میگن .. عمر : من خودم پلیسم .. لطیفه : منم سرهنگم .. عمر ( با نشون داد نشان پلیسیش ) : اینم مدرکم ، نگاه کن ! خوب نگاه کن که اشتباه نشه . تموم شد ؟ .. لطیفه : خب فهمیدم ، از داخل ماشین چیزی تونستی پیدا کنی ؟ .. عمر : اومدن کنترل کنم که بچه ها یه وقت موردی رو فراموش نکرده باشن باشه ؟ .. لطیفه : اگرم پیدا کرده باشین نمیگی .. عمر : دقیقاً همینطوره .. لطیفه : خب میگم که به کمک احتیاجی داری ؟ میدونم ما همدیگه رو نمیشناسیم اما اتفاقی که برای شما و خانواده من افتاده اصلاً عادی نیست . همزمان دو طرف داغدار شدیم ، مطمئنم هر دومون شبا یه سوالو از خودمون میپرسیم . اینکه نامزد شما و پدر من همدیگه رو چطوری میشناختن و چرا کشته شدن ، شاید اگه با هم تلاش کنیم به جواب برسیم ، حق داری اون روز تو اداره پلیس برخوردمون خوب نبود . فراموش کن از اول شروع کنیم ( دستشو به سمت عمر دراز میکنه ) تسلیت میگم ( اما عمر با لبخندی تمسخر آمیز دستشو جلو نمیاره ) اگه متوجه باشی دارم تلاش میکنم با هم خوب باشیم .. عمر : متوجهم خسته نباشی من خیلی کار دارم .. لطیفه : منم باید بدونم شما چی پیدا کردی .. عمر : مثه اینکه متوجه نشدی من پلیسم هرچیم که پیدا کرده باشم مجبور نیستم به شما بگم .. لطیفه : اما خودتون گفتین که اینجا اداره پلیس نیست الآن زنگ میزنم به پلیس بهشون شکایت میکنم .. عمر : باشه سلام منم برسون !



    عمر تصمیم میگیره بره که همین موقع لطیفه دستشو میکشه و برای اولین بار رُخ به رُخ به فاصله یک سانتی متر هم قرار میگیرنو خیره میشن به همدیگه که لطیفه میگه :

    تا نگی چی پیدا کردی نمیتونی بری .. عمر : چیه ؟ واسه چی انقد گیر داری ؟ .. لطیفه : باید به من بگی چی پیدا کردی .. عمر : من اصلاً اینطوری فکر نمیکنم ، روز بخیر .. لطیفه : ببین من تورو .. ، دیگه نمیخوام ریختتو ببینم شنیدی چی گفتم ؟ .. عمر : شنیدم !



    رابطه بین این دو نفر با کل کل شدیدی شروع میشه و البته ادامه هم پیدا میکنه . بیرون شرکت عمر به آرتا زنگ میزنه و از حدسیات درستش میگه که " سیبل جای دیگه ای کشته شده و بعد توی اون ماشین گذاشته شده "



    بعد از مدتی عمر یه بار دیگه به محل جرم برمیگرده . وجب به وجبشو چک میکنه و با ردی که روی زمین کشیده شده بازم تصویر سازی میکنه و متوجه میشه که وقتی سیبل کشته شده از همین راه روی زمین کشیده و به داخل ماشین اومده . با یه جستجوی دقیق تر یه دونه از گوشواره های نامزدش که شب حادثه توی گوشش دیده بوده رو پیدا میکنه و آخر سر میرسه به یه کلبه متروکه . با احتیاط وارد میشه اما تا سرشو میچرخونه روی زمین و دیوار اثر خونو میبینه و متوجه میشه که همینجا محل قتل سیبل بوده . بلافاصله با آرتا تماس میگیره و میگه که زود خودتو برسون به محل حادثه چون سر نخای جدید پیدا کردم ، تلفن قطع نشده یه نفر از پشت سر با چوب میکوبه تو سر عُمرو نقش بر زمینش میکنه !!



    بعد از گذشت مدتی عمر با صدای بلندی به هوش میاد . چشم که باز میکنه میبینه کلبه به آتیش کشیده و شده و همه سر نخ ها از بین رفته ..



    با یه مجادله شدید بین عمر و رئیس مبنی بر اینکه توی این کار نباید دخالت کنه پرونده بررسی پزشکی قانونی میرسه دست عمر . با خوندش متوجه میشه که با معایناتی که از هر دو جسد و بخصوص سیبل صورت گرفته نامزد عمر باکره از دنیا رفته و تجاوزی صورت نگرفته !



    آخر شب که میشه ، آرتا میاد دنبال عمر . توی یه کافه میشینیو تمام اطلاعات خونوادگی دنیزرها رو بررسی میکنن و عمر میفهمه که جدیداً وارد کار جواهر شدنو تمام این کارا زیر نظر لطیفه صورت میگیره ..



    صبح روز بعد لطیفه به خاطر شرایط بدی که براشون به وجود اومده و اینکه خواهر کوچیکش یعنی نیلوفر باید برای ادامه تحصیل به آمریکا بره میره پیش عمو طاهر ( طیار ) دوست صمیمی پدرش تا کمکی ازش بگیره . وعده وعیدهای طاهر مبنی بر دادن هتلش به نیلوفر تو نیویورک و البته خرج تحصیلش یه بار دیگه امیدو تو دل این دختر زنده میکنه ..



    موقع رفتن نیلوفر لطیفه هم با مژده این خبر به خواهرش تا سمت فرودگاه همراهیش میکنه . توی ماشین مشغول حرف زدن هستند که پشت چراغ قرمز سه نفر غریبه با تهدید اسحله سوار ماشین میشنو هر دو نفرو میدزدن !



    توی یه کلبه دیگه هر دو نفرو میبرن و کسی که چند روز پیش لطیفه رو توی خونشون تهدید کرد یه بار دیگه سرو کله اش پیدا میشه و با یه کشیده توی صورت لطیفه ساکتش میکنه . زمان زیادی نگذشته که یه نفر دیگه وارد اتاق میشه و کسی نیست جز متین ( فاتح ) . نفر اصلی این گروه ، با دیدن گریه های نیلوفر بی مقدمه میخوابونه توی گوشش و با گرفتن صورت لطیفه در گوشش میگه :

    الماسا کجان ؟ وقتت تموم شده . واسه من فیلم بازی نکن . شایدم پیداشون کردیو از ما قایمشون میکنی هرچی باشه ورشکسته شدینو براتون حیاطیه . پس باید بفهمی ، وقتی من سوال میکنم باید جواب بدی ! به سر کار خانوم کمک کنین . خواهرت اینجا میمونه !


    سریال کارا پارا لطیفه  عشق پول سیاه
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان